غرش شیران درس نهم پایه دهم

رش شیران

قالب : قصيده  

مخاطب قصيده : طبقۀ مرفه و حاکم عصر شاعر ( سيف فرغانی )

محتوا : 1- نقد طبقه ی مرفه و حاکم عصر شاعر

           2- نا پايداری ايام خوش آنان

 تاکيد بر  گذرا بودن روزگار انسان های مرفه و بی درد جامعه

مرگ فراگير است برای همه ی موجودات

عدل و ظلم ( در اين جهان ) هر دو زوال پذير است

زوال پذيری شکوه و قدرت ظاهری انسان هاي پست و فرو مايه

انسان ها همگی فانی هستند

 

                  هممرگبرجهانشما  نيزبگذرد                همرونقزمانشمانيزبگذرد

قلمرو زبانی:

ادامه نوشته

شاعران، نويسندگان و آثار آنها در ادبيات فارسي سال سوم انساني

ه نام نامي يزدان

شاعران، نويسندگان و آثار آنها در ادبيات فارسي سال سوم انساني

مصطفی قدمی

نام صاحب اثر

نام اثر

خواجوي كرماني

خمسه (كمال نامه، گوهر نامه، سام نامه ، هماي و همايون، گل و نوروز، روضه الانوار)

محسّن تنوخي

الفرج بعد الشده (حسين بن اسعد دهستاني آن را به فارسي ترجمه كرده است)

جمال ميرصادقي

ديوار، دوالپا، هراس ، مسافرهاي شب( مجموعه داستان) / ادبيات داستاني، عناصر داستان (در زمينه نقد داستان است)

شاهرخ مسكوب

مقدمه اي بر رستم و اسفنديار، سوگ سياوش، تن پهلوان و روان خردمند، داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع// ترجمه: خوشه هاي خشم، آنتيگن

محمدبن جرير طبري

جامع البيان في تفسير القرآن( ترجمه تفسير طبري ترجمه اين كتاب است كه به فرمان منصوربن نوح ساماني توسط گروهي از دانشمندان صورت گرفته است)

نصرا... منشي

كليله و دمنه

ابو اسحق ابراهيم بن منصور نيشابوري

قصص الانبيا

 

مهرداد اوستا

از كاروان رفته (اولين مجموعه شعر) پاليزبان، راما

سيد حسن حسيني

هم صدا با حلق اسماعيل(اولين مجموعه شعر) حمام روح(ترجمه) براده ها، بيدل سپهري و سبك هندي،// گنجشك و جبرئيل‌(سرئده هاي عاشورايي در قالب سپيد)

سهيل محمودي

دريا در غدير، فصلي از عاشقانه ها

زكريا اخلاقي

تبسم هاي شرقي

نادر ابراهيمي

بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم، ابوالمشاغل، مردي در تبعيد ابدي، غزل داستان سال هاي بد، صوفيانه ها و عارفانه ها، سه ديدار(در مورد زندگي امام خميني (ره)

جلال الدين همايي

فنون بلاغت و صناعات ادبي، مولوي چه مي گويد، تاريخ ادبيات، غزالي نامه، نهضت شعوبيه، ديوان اشعار، // تصحيح: مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه اثر عزالدين محمود بن علي كاشاني

ابوالفضل رشيد الدين ميبدي

تفسير كشف الاسرار و عده الابرار

عزيز الدين بن محمد نسفي

انسان كامل

شيخ محمود شبستري

آثار منظوم: گلشن راز، سعادت نامه// آثار منثور: حق اليقين، مرآت المحققين

عطار

منطق الطير

آرمان رنو

شب هاي ايراني

فريدون مشيري

گناه دريا ، تشنه طوفان، نايافته، ابر، ابر و كوچه، آه باران، از خاموشي

 

شاهنامه و قسمت های آن

شاهنامه را میتوان به سه بخش تقسیم کرد:

 ۱- بخش اساطیری(شاهنامه کهن)

۲-بخش پهلوانی:بخشی که با پادشاهی لهراسپ آغاز می شود و بخش اساطیری(بخش ۱) را به بخش تاریخی(بخش ۳) پیوند می دهد.

۳-بخش تاریخی:دوره ای که با پادشاهی اسکندر آغاز می شود و با پادشاهی یزدگرد سوم پایان می گیرد

ادامه نوشته

نامه ی بی نقطه یک رعیت به ناصر الدین شاه

این نوشته نامه ای است كه شادروان میرزا محمد الویری به شادروان احمدخان امیر حسینی سیف الممالك فرمانده فوج قاهر خلج نوشته كه آغازتا پایان نامه همه از حروف بی نقطه الفبا برگزیده و در نوع خود از شاهكارهای ادب زبان پارسی به شمار می آید. انگیزه نامه و موضوعش کمی در آمد و بسیاری خرج و تنگی زندگانی بوده است. این نامه در زمان ناصرالدین شاه قاجار می باشد.

خوب است بدانید دو خطبه که به حضرت علی منسوب است در کتاب چهادده معصوم عماد زاده آمده است که یکی بی نقطه و دیگری بی الف است.
البته چون خطبه نماز جمعه نیست و برای اثبات توانایی ایشان در شعر عرب بوده در نهج البلاغه نیست .

*

ادامه نوشته

نقش زن در شاهنامه

مقدمه:

شاید در محدوده ملل فارسی زبان ( ایرانی ، تاجیك و افغان ) و آنان كه با زبان و ادب فارسی انسی دیرینه دارند ، همگان بر این امر اتفاق نظر داشته باشند كه شاهنامه فردوسی یكی از درخشانترین و اثرگذارترین آثار ادب فارسی است ، به ویژه قالب حماسی آن ، بر میزان تاثیر، می افزاید، چرا كه مخاطب این اشعار و ابیات، مردمی هستند كه پهلوانی و جوانمردی را یكی از ارزشمندترین خصلت های اخلاقی برمی شمارند. قالب حماسی و اسطوره ای شاهنامه سبب شده است كه قریب به اتفاق چهره هایی كه از این كتاب ارزشمند به خاطر می ماند، از میان مردان بوده، زنان را راهی به آن نباشد.
 ولی آیا به راستی شاهنامه كتابی مردانه است ؟
 آیا رد پایی از زنان نام آور ، جنگاور، شجاع دل، فداكار، با ایمان و یا شیدا و عاشق نمی توان در آن یافت؟
متاسفانه در سالیان اخیر شاهنامه فردوسی به زاویه رانده شده و شمار اندكی از جوانان اهل مطالعه این كتاب سترگ را خوانده اند. ولی اگر از آنان كه این اثر حماسی را    خوانده اند، بخواهید شماری چند از شخصیت های شاهنامه را نام ببرند بی گمان این اسامی در صدر فهرست آنان جای خواهد داشت: رستم و سهراب، ضحاك و فریدون، سیاوش و اسفندیار و... و اگر بخواهید شماری چند از زنان این كتاب را نام ببرند شاید تنها به سودابه اشاره كنند كه آن هم شاید به دلیل پر رنگ بون نقش اغواگرانه وی در برابر سیاوش باشد.
دراین مقاله در صدد هستیم به بررسی نقش زن در شاهنامه بپردازیم و برخی از صفات برجسته زنان شاهنامه را بررسی کنیم.
 شاهنامه فردوسی به دوره هایی تفكیك شده كه به ترتیب عبارتند از : دوره فرمانروایان پیشدادی و پهلوانی، كیانی، ذكری كوتاه از دوره اشكانی و درنهایت دوره  ساسانی.
به جز دو دوره آخر، هیچ مستنداتی مرز میان داستان، افسانه و تاریخ را روشن نمی سازد و چنانكه می یابید در این دوره ها اثر و نامی از مادها و هخامنشیان در میان نیست، لذا نمی توان میان زنان شاهنامه( در دو دوره نخست ) و وضعیت زنان در دوره باستان هیچ نوع بررسی تطبیقی انجام داد.
 


ادامه نوشته

زان پنجره  ی شگرف

راهت  به هنر هرچه رهاتر باشد

                        با رهرو روح آشناتر باشد

                          زان پنجره ی شگرف ، چون در نگری

                                                 آن لحظه خدا ، خداتر باشد

                                                      شفیعی کدکنی ،ستاره ی دنباله دار، 76


نامه های سیمین دانشور به همسرش جلال آل احمد  

نامه ی اول:

21 شهریور 1321 ، نیویورک          

جلال عزیزم !این کاغذ را توسط آقای دکتر محمدعلی دانشور برایت می فرستم که عازم تهران هستند. ایشان در این مدت 9 روزی که من در نیویورک بودم به من کمک زیادی کردند و محبت فراوان نمودند. حالم بد نیست ولی بی خبری از تو و بچه ها مرا ناراحت میکندزیرا هنوز هیچ نامه ای از ایران دریافت نداشته ام. اکنون درست 12 روز است که از ایران دور شدم و لحظه ای نبوده است که به یاد تو عزیز نباشم. همین امروز پیش از ظهر نامه ای برای تو فرستادم. امشب ساعت 11 به سان فرانسیسکو حرکت میکنم و تصور میکنم فردا بعد از ظهر آنجا باشم. دیگر بیهوده است کاغذی از تو به اینجا برسد زیرا تا الان که هیچ نامه ای نرسیده است و اگر هم برسد دیگر من دریافت نخواهم داشت. هر چند آدرس خودم را به دفتر اطلاعات اینجا داده ام. ولی جلال عزیزم خواهش دارم هر چه زودتر به من نامه بنویسی زیرا المکاتبات نصف الملاقات و بی اندازه شایق زیارت خط عزیز تو هستم. آقای دانشور برایت خواهند گفت که دوری از تو تا چه حد طاقت فرساست ؛ به طوری که گاهی خیال میکنم اگر تو به من نرسی خواهم مرد و اصلا درک نمیکنم که فرسنگ ها از تو دورم. نیویورک به من چندان خوش نگذشت . موقتا آنجا بودم و آنقدر چیز دیدنی داشت که همیشه افسوس ندیدن آنها را خواهم خورد مگر اینکه در بازگشت، مجددا چند روزی در نیویورک بار بیندازم. از نظر مادی وضع مرتب است و آنها نمی گذارند ما ناراحت بشویم و اگر تا آخر همین طور با ما تا بکنند تصور نمی کنم احتیاجی داشته باشم که پولی از ایران دریافت بدارم. خیالت از این حیث راحت باشد. از نظر اغذیه و اشربه هم وضع خوب است. البته خیلی گراناست و تقریبا از این دست می گییم و از آن دست پس میدهیم ولی می توان صرفه جویی کرد و اگر در هتل غذا نخوریم خیلی ارزان تر خواهد شد.

جلال عزیز! کی تو را خواهم دید؟ آیا می توانم 9 ماه صبر کنم؟ آیا دوام خواهم آورد؟ تو چه تصور میکنی؟ من که خیال میکنم اگر خبری از یاران به من نرسد و نامه ی عزیز تو را به زودی زیارت نکنم پای پیاده هم که شده باشد به ایران خواهم آمد قربانت میروم. فقط موقع را غنیمت شمردم که خود را یاآورت بکنم.

              به انتظار زیارت نامه ای از تو عزیز

                                           قربانت سیمین

ادامه نوشته

تعریف واژگانی استعاره

هرگاه از فعل اجوف، مصدر باب استفعال بسازیم درساختمان مصدر حرف عله حذف شده و به آخر مصدر (ه) افزوده می شود. بنابراین فعل اجوف (عور) در ساختمان مصدری باب استفعال به استعوار تبدیل می شود. سپس باحذف حرف (و) و افزودن (ه) به آخر آن واژه استعاره به دست می آید.و استعاره در اصطلاح به معنی قرض گرفتن است و در ساختمان استعاره مکنیه اعم از تشخیص یاتجسیم و استعاره مصرحه نوعی قرض گرفتن مطرح است.که در هرنوع از استعاره ها شکل قرض گرفت

 متفاوت است:

1.  در ساختمان استعاره مکنیه عضوی از مشبه بهوام گرفته می شود. مانند وام گرفتن دست از انسان در ترکیب دست آسمان

2. در ساختمان استعاره مصرحه مشبه به از ارکان تشبیه وام گرفته می شود. مانند :

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش

فراق از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

که سرو به عنوان مشبه به از ارکان ذیل قرض گرفته شده است.

 همسرم در راست قامتی مانند  سرو  است.

 

مشبه                    وجه شبه    ادات   مشبه به

اگر تنهاترين تنهايان شوم، باز هم خدا هست

یک فعل با دو نام دستوری

.        چرا فعل « می­خورد » در خارج از جمله هم می­تواند سوم

 

  شخص مفرد ماضی استمراری باشد  

 

وهم سوم شخص مفرد مضارع اخباری؟

 

2.     چرا فعل «می­فهمید» در خارج از جمله ‌هم می­تواند سوم

 

شخص مفرد ماضی استمراری باشد و هم دوم شخص

جمع مضارع اخباری ؟

 

 

الف : اول این که بن مضارع در هر دو مشهود است

 

 و تا این جا در کتاب استاد سلطانی گرد فرامرزی آمده است .

 

اما : از مصدر «خوردن» چرا همانند مصدر « فهمیدن»

 

ساخت مشترک به دست نمی­آید؟

 

ب – در مورد بند اول یعنی فعل «می­خورد» چون از مصدر «خوردن»

 

 با مصوت آغازین  ضمه آمده است بنابراین سوم شخص مفرد

 

 ماضی استمراری آن با سوم شخص مفرد مضارع اخباری آن

 

یکسان است.

 

ج – ولی در مورد بند دوم یعنی فعل « می­فهمید» چون از مصدر «فهمیدن»

 

با مصوت آغازین فتحه آمده است بنا براین سوم شخص مفرد

  

 ماضی استمراری آن با دوم شخص جمع مضارع اخباری آن یکسان است.

 

این مطلب در نشریه آموزش زبان و ادب فارسی

 

در شماره 67 در مقاله ای با عنوان یک فعل با دو نام دستوری

   

 از یک دبیر ادبیات فارسی مقطع متوسطه به چاپ رسیده است.

پادشاه و کنیزک - رمز شناسی مولانا( 1)

پادشاه و کنیزک - رمز شناسی مولانا( 1)


مولانا برای هر کس که در جستجوی حق و حقیقت است فارغ از هر دین و آیین پیامی دارد.

بدون شک یکی از بزرگان ادبیات جهان، جلال الدین محمد، مشهور به "مولانا" و یکی از شاهکارهای ادبیات جهان "مثنوی معنوی" اوست. آنچه را که مولانا طی ملاقات با "شمس تبریزی" دریافت کرد به شکلی وسیع در مثنوی معنوی گنجانید و هر آنچه را که از عالم بالا دریافت کرد در قالب داستان هایی تمثیلی و برای تمام بشریت سرود. داستان هایی که درون مایه آنها برای تمام جهان قابل استفاده است. او محدود به مرز نیست، چرا که روح آدمی محدود نیست. مولانا برای هر کس که در جستجوی حق و حقیقت است فارغ از هر دین و آیین پیامی دارد.

برآنیم که طی مجموعه مقالاتی، مروری داشته باشیم به برخی از داستان های مثنوی معنوی و آنها را رمز گشایی کنیم. چرا که مولانا حتما از گفتن این داستان ها قصد و منظوری داشته و تنها نباید به ظاهر آنها اکتفا کرد.

شروع مثنوی معنوی با ابیات بسیار معروفی است که بارها شنیده ایم:

بشنو این نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

در نفیرم، مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

.......

مفسرین بسیاری معتقدند این ابیات چکیده تمام مثنوی است.

ادامه نوشته

شعر مدرسه

لحظه ی دیدار

خانه ام مدرسه است

چای زنگ تفریح چقدر می چسبد

خستگی را می برد از تن آدم بیرون

زنگ بعدی انشا

بچه ها بنویسید :

زندگی یعنی چه ؟!

بچه ها سر در کاغذ به نوشتن مشغول

با خودم می گویم : زندگی ؟

واقعاٌ یعنی چه ؟

زندگی شاید آن لحظه ی حسّاسی است

که یکی از شاگردان

ناگهان میپرد از خوابش

و تو لبخندی بر لب داری

زندگی شاید آن لبخند است

زندگی شاید آن لحظه ی خوبی باشد که یکی از شاگردان

در جواب پرسش منّ و منّ می کند و می گوید:

بر زبانم هست آقا الان می گویم

زندگی راه درازیست که هر روز تو را

و مرا می کشاند به در مدرسه ها

زندگی قند و شکر یا روغن نیست

که بدنبالش باشی و نیابی آن را

زندگی لحظه ی دیدار تو با شاگرد است

زندگی مدرسه است...........ابوالحسن سلیمانی تپه سری- دوحه قطر

محکمه ی الهی

يه شب كه من خيلي خسته بودم
همين جوري چشمامو بسته بودم
سياهي چشام يه لحظه سر خورد
يكدفعه عين
مرده ها خوابم برد
تو خواب ديدم محشر كبري شده
محكمه ي الهي برپا شده

ادامه نوشته

شعر حفظي       شراب روحاني     صفحه 117

قالب غزل از شيخ بهايي (قرن 10 و11 )

وزن : فاعلات مفعولن   فاعلات  مفعولن   (وزن دوري ) بحر  مقتضب مثمن مطوي مقطوع .

نوع ادبي : غنايي (عرفاني) نوع توصيف : نمادين

1- اي ساقي ، از آن شراب روحاني و معنوي (شراب معرفت و عشق ) جامي به من بده تا لحظه اي از اين حجاب تاريك نفس آسوده شوم .

 آرايه ها : مراعات (ساقي و شراب) ، شراب استعاره از عشق و معرفت . حجاب ظلماني استعاره از اطوار نفس . ساقي : استعاره از واسطه ي رساندن فيض الهي .

ساقي : در ادبيات عرفاني بر معاني متعدد اطلاق شده است گاه كنايه از فيض مطلق خداست . و گاه بر ساقي كوثر اطلاق شده و به استعاره از آن مرشد كامل يا پير طريقت نيز اراده كرده اند .

2- گيسوي پريشان او را ديدم و با خود گفتم اين همه پريشاني مايه ي حيرت من شده است .

نشانه ي جمال او را ديدم ، اين جمال سبب حيرت بيشتري در من شد ، هرچه به وصال نزديك تر شدم حيرت من بيشترشد. پريشاني برسرپريشاني،جمال برجمال به من رخ نمودو مرا دچار حيرت بيشتر نمود.

اين بيت بيانگر يكي از مفاهيم عميق عرفاني است . طره ي پريشان تجلي حق است . تجلي : ظاهر شدن ، روشن شدن ، جلوه كردن . تجلي سه قسم است : تجلي ذات ، تجلي صفات ، تجلي افعال . براي اطلاع بيشتر به شرح گلشن راز از لاهيجي و فرهنگ اصطلاحات عرفاني از سجادي و مرصادالعباد مي توان رجوع كرد.
ادامه نوشته

آرایه های ادبی دبیرستان

سجع : آوردن كلماتي در پايان جمله هاي نثر كه در وزن يا حرف يا حرف آخر يا هر دو ( وزن و حرف آخر ) با هم يكسان باشد .

نكته 1 : سجع در كلامي ديده مي شود كه حداقل دو جمله باشد يا دو قسمت باشد .

نكته 2 : سجع باعث آهنگين شدن نثر مي شود به گونه اي كه دو يا چند جمله را هماهنگ سازد .

نكته 3 : سجع در نثر حكم فافيه در شعر را دارد .

نكته 4 : اگر در پايان جمله ها كلمات تكراري وجود داشته باشد ، سجع پيش از آن مي آيد .

مثال :      الهي اگر بهشت چون چشم و چراغ است        بــي ديــدار تــو درد و داغ اســت

نكته 5 : گاهي در جملات سجع ممكن است افعال به قرينه ي لفظي يا معنوي حذف شوند .

مثال 1 : منت خداي را عـز وجل كه طاعتـش موجب قـربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت . ( فعل « است » به قرينه ي لفظي حذف شده است . )

مثال 2 : خـلاف راه صواب است و نقض راي اولـوالالباب « است » (حذف لفظي ) ذوالفقـار علي در نيـام ( باشد ) و زبان سعدي در كام « باشد » ( حذف معنوي ) .

توضيح : فعل « باشد » در دو جمله ي پاياني به قرينه ي معنوي حذف شده است .

توجه : به نثر مسجع ، نثر آهنگين نيز مي گويند .
ادامه نوشته

قالب های شعر فارسی

وزن شعر فارسي : آهنگي كه ازشنيدن مصراع هاي يك شعر در گوش ، احساس مي شود وزن نام دارد .

  

 

تخلّص : نام شعري شاعر است كه در ابيات پاياني شعر خود مي آورد .

نكته : تخلّص بيشتر در قالب شعري غزل و قصيده كاربرد دارد .

مثال (1) :       درشمار ار چه نياورد كـسي حافظ را           شكر كان محنت بي حد وشمار آخرشد

مثال (2) :       امـروز رو نكـرد به در گاه حق سنـا           فـردا به سـوي در گـه او با چه رو رود ؟

 گفتار دوم                         « قالب هاي شعر فارسي »
ادامه نوشته

شعر فعل مجهول

بچه‌ها ـ صبحتان به‌خير، سلام! درس امروز، فعل مجهول است. فعل مجهول چيست؟ مي‌دانيد؟ نسبت فعل ما به مفعول است... در دهانم زبان چو آويزي در تهيگاه زنك، مي‌لغزيد صوت ناسازم آن‌چنان كه مگر شيشه بر روي سنگ مي‌لغزيد ساعتي داد آن سخن دادم حق گفتار را ادا كردم تا از اعجاز خود شوم آگاه ژاله را زان ميان صدا كردم: ژاله! از درس من چه فهميدي؟ پاسخ من سكوت بود و سكوت... ده جوابم بده! كجا بودي؟ رفته بودي به عالم هپروت؟ خنده ي دختران و غرش من ريخت بر فرق ژاله، چون باران‌‍، ليك او بود غرق حيرت خويش غافل از اوستاد و از ياران خشمگين، انتقامجو، گفتم: بچه‌ها! گوش ژاله سنگين است! دختري طعنه زد كه: نه خانم! درس در گوش ژاله، ياسين است! باز هم خنده‌ها و همهمه‌ها تند و پي‌گير مي رسيد به گوش زير آتشفشان ديده‌ي من ژاله آرام بود و سرد و خاموش رفته تا عمق چشم حيرانم، آن دو ميخ نگاه خيره‌ي او موج زن، در دو چشم بي‌گنهش رازي از روزگار تيره‌ي او آن‌چه در آن نگاه مي‌خواندم قصه غصه بود و حرمان بود ناله‌اي كرد و در سخن آمد با صدايي كه سخت لرزان بود فعل مجهول، فعل آن پدري‌ست كه دلم را ز درد، پرخون كرد خواهرم را به مشت وسيلي كوفت مادرم را از خانه بيرون كرد شب دوش از گرسنگي تا صبح خواهر شيرخوار من ناليد سوخت در تب لب برادر من تا سحر در كنار من ناليد در غم آن دو تن، دو ديده‌ي من اين يكي اشك بود و آن خون بود مادرم را دگر نمي‌دانم كه كجا رفت و حال او چون بود... گفت و ناليد آن چه باقي ماند هق هق گريه بود و ناله‌‌ي او شسته مي‌شد به قطره‌هاي سرشك چهره‌ي همچون برگ لاله‌ي او ناله‌ي من به ناله‌اش آميخت كه: غلط بود ‌آنچه من گفتم؟ درس امروز، قصه‌ي غم توست تو بگو من چرا سخن گفتم؟ فعل مجهول، فعل آن پدري‌ست كه تو را بي‌گناه مي‌سوزد آن حريق هوس بود كه در او مادري بي‌پناه، مي‌سوزد... سيمين بهبهاني

نصايح لقمان گونه

نصايح لقمان گونه امروزی به پسرش !


پسرم! گروهی، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بیمحلیشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام، اندازه نگهدار

پسرم! دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ، ادب را از مادرت

پسرم! سخت ترین کار عالم ، محکوم کردن یک احمق است.

پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلند بلند صحبت نکن

پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد ، دوستی مکن.

پسرم! با رئيس ات زياد گرم نگير برايت حرف درمی آورند.

ادامه نوشته

شخصیت شناسی گاو درس سال سوم عمومی

دراین زمان پرجوش و خروش سیاسی و نهضت های عظیم اجتماعی، مایه های فکری و تخیل سرشار او برای همیشه شکل گرفت و به مثابه آتشفشانی دربیست و پنج سال دیکتاتوری شاه مدام فوران کرد در 1331 ، مسئولیت انتشار روزنامه های فریاد ، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت و به درج مقاله و داستان در این سه روزنامه و روزنامه دانش آموز - چاپ تهران- ، پرداخت. بعد از کودتای 28 مرداد32 دستگیر و چند ماه زندانی شد. بعد از کودتای 28 مرداد 32 دستگیر و چند ماه زندانی شد. در 1324 به دانشکدة پزشکی تبریز وارد شد و سال بعد با مجلة سخن همکاری کرد و کتابهای مرغ انجیر و پیکمالیون را در تبریز انتشار داد. در سال 1324 به دانشکدة پزشکی تبریز وارد شد و سال بعد با مجله سخن همکاری کرد واز این سال به بعد شروع به نوشتن و منتشر کردن نمایشنامه و داستانهای کوتاه کرد. از این سال به بعد شروع به نوشتن و منتشر کردن نمایشنامه و داستانهای کوتاه کرد وی در 1341 با کتاب هفته و مجلة آرش همکاری خود را شروع کرد. در سال1341 با کتاب هفته و مجله آرش همکاری خود را شروع کرد که در واقع پر بارترین سالهای عمر ساعدی از سالهای 1343ـ1342 شروع می شود. در واقع پر بارترین سالهای عمر ساعدی از سالهای 1343-1342 شروع می شود و به خصوص سالهای 1346ـ1345 سالهای پرکاری ساعدی است.سالهای 1346-1345 سالهای پرکاری برای اوست. او تنی چند فضای خاص یک دوره را می سازند که از اواسط 1330 تا نیمة 1350 ادامه دارد. در سال 1353 با همکاری نویسندگان معتبر آن روزگار دست به انتشار مجلة الفبا زد.

ادامه نوشته

7خط

ما معمولاً عادت داريم در توصيف اشخاص زيرک و باهوش و اکثراً رند و مکار

از اصطلاح "آدم هفت خط" استفاده کنيم! اما چرا؟

روايتي درمورد ريشۀ تاريخي اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. اين روايت بر مي گردد

 به آئين شرابخواري در حضور پادشاه در دوران ساسانيان. در آن زمان پيمانه هاي ظريف و زيبائي

 از شاخ گاو يا بزکوهي درست مي کردند که چون پايه نداشته است کسي نمي توانسته

 آن را روي زمين يا ميز بگذارد و از نوشيدن شرابِ ريخته شده در پيمانه اش طفره برود.

از اين رو دارندۀ جام مجبور بوده است محتويات آنرا لاجرعه سربکشد. اما براي اينکه کسي

 بيش ازاندازۀ ظرفيت خود باده گساري نکند واز سرِ مستي با حرکت و يا گفتار خود،

 احترام و شأن مجلس شاهانه را از بين نبرد، هر کدام از مدعوين، پيمانه (شاخ) مخصوص

 خود را داشته که به جهت تعين ميزان توانائي او در باده گساري خطي در داخل آن شاخ

کشيده شده بوده که ساقي براي دارنده پيمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پيمانه اش

 مي ريخته است .

به مرور زمان تمامي پيمانه هاي شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندي کردند.

در مجالسي که پادشاه حضور داشته است، ميهمانان معمولاً از سه تا شش خط شراب

 مي نوشيده اند. اما بوده اند افرادي که " لوطي" نيز خوانده مي شده اند که تا هفت خط را

 شراب مي نوشيدند بدون آنکه حالتي مستانه درآنها ظاهر شود که در پي آن دست به حرکاتي

بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضور پادشاه در مجلس بشود.

اين قبيل افراد را "هفت خط" مي ناميده اند، يعني که آنها افرادي صاحب ظرفيت و زرنگ بوده

 و به کليه رموز و فنون شرابخواري تسلط کامل داشته اند.

اين اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازي پيدا کرده و در فرهنگ عامه به افراد باهوش و زيرک

و مرد رند "هفت خط" اطلاق گرديده است.

جهت مزيد اطلاع اضافه ميشود که هر يک از خطوط هفتگانه جام شراب،

 اسم ويژۀ خود را داشته است:

1-              خط مزور - کمترين ميزان شراب در جام

2-              خط فرودينه

3-              خط اشک

4-              خط ازرق (خط شب، خط سياه يا خط سبز) اين خط کاملاً در وسط پيمانه بوده

و خط اعتدال درشرابخواري محسوب مي گرديده است.

5-              خط بصره

6-              خط بغداد

7-              خط جور که لب پيمانه بوده و جام بيش از آن جا نداشته؛

به عبارت ديگر جام لبريز از شراب مي بوده است.

 

احمدک

معلم چو آمد به ناگه،کلاس
چو شهری فرو خفته خاموش شد
سخنهای ناگفته در مغزها
به لب نارسیده فراموش شد

ادامه نوشته

نامه بدون نقطه"

امه بدون نقطه" یک رعیت در زمان ناصرالدین شاه

به گزارش پارسینه، نوشته اي كه ذيلا از نظر خواننده گرامي مي گذرد نامه اي است كه مرحوم ميرزا محمد الويري به مرحوم احمدخان امير حسيني سيف الممالك فرمانده فوج قاهر خلج رقمي داشته كه شروع تا خاتمه نامه تمام از حروف بي نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهكارهاي ادب زبان پارسي به شمار مي آيد. انگيزه نامه و موضوع آن قلت در آمد و كثرت عائله و تنگي معيشت بوده است. اين نامه در زمان ناصرالدين شاه بوده.

 

ادامه نوشته

معرفي «منابع تحقيق در ادبيات جهان»

ادبيات جهان (عمومي)

  فرهنگ ادبيات جهان، زهرا كيا (خانلري)، خوارزمي، 1375.

   تاريخ ادبيات جهان، باكنر تراويك، ترجمه عربعلي رضايي، فرزان، 1373.

  سيري در ادبيات غرب، جي. بي. پريستلي، ترجمه ابراهيم يونسي، اميركبير، 1356.

  آثار جاويدان ادبيات جهان، حسن شهباز، اميركبير، 1347.

ادامه نوشته

نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

ادامه نوشته

ذوالفقار

برخي به خطا تصور مي كنند كه ذوالفقار يعني شمشيري كه دو تيغه دارد و بر همين اساس در نقاشي ها و حتي فيلمها آنرا دو تيغه نشان مي دهند و اين خطاي آشكار است . ذوالفقار: يعني چيزي كه داراي مهره ها . شيارها و حفره ها است .
فقار (به كسر يا فتح فاء) جمع فقره ، فقره ، فقاره و فقره است وفقره : يعني مهره هاي كمر و فقر : يعني شيارها و حفره ها .

ادامه نوشته

حماسه گیل گمش

                                                                     به نام خدا

حماسهٓ گیلگامش یا حماسهٓ گیلگَمِش یکی از قدیمی‌ترین و نامدارترین آثار حماسی ادبیات دوران تمدن باستان است که در منطقهٓ میان‌رودان شکل گرفته‌است. قدیمی‌ترین متون موجود مرتبط با این حماسه به میانهٓ هزارهٓ سوم پیش از میلاد مسیح می‌رسد که به زبان سومری می‌باشد. از این حماسه نسخه‌هایی به زبان‏های اکدی و بابِلی و آشوری موجود است.[۱]کامل ترین متن آن که به ما رسیده‌است متنی است که بر الواحی از خشت نگاشته آنگاه در کوره پخته‌اند. این مجموعه شامل دوازده لوح است، هر لوح مشتمل بر شش ستون پله وار به صورت شعر که ضمن کاوش در بقایای کتابخانه آشوربانیپال پادشاه آشور بدست آمد. هریک از این دوازده لوح یا دوازده سرود شامل شش ستون است در سیصد سطر، مگر آخرین لوح آن که آشکارا الحاقی و به وضوح از یازده لوح قبلی کوتاه تر است.درباره داستان =={{تمدنهای باستانی آسیای غربی}}[[گیلگمش]] پادشاهی خودکامه و پهلوان بود. او که نیمه‌آسمانی است دوسوم وجودش ایزدی و یک‌سومش انسانی است. حماسه گیلگامش با ذکر کارها و پیروزی‌های قهرمان آغاز می‌شود به گونه‌ای که او را مردی بزرگ در پهنه دانش و خرد معرفی می‌کند. از جمله او می‌تواند توفان را پیش‌بینی کند.مرگ دوست صمیمی‌اش [[انکیدو|اِنکیدو]] او را بسیار منقلب کرده و گیلگامش پای در سفری طولانی در جستجوی جاودانگی می‌گذارد، سپس خسته و درمانده به خانه بازمی‌گردد و شرح رنج‌هایی را که کشیده بر گل‌نوشته‌ای ثبت می‌کند.حماسه گیلگمش در ایران نیز شهرت دارد. نخستین ترجمه فارسی آن توسط دکتر منشی‌زاده در سال ۱۳۳۳خ انجام شد و بعد از آن نیز ترجمه‌های دیگری منتشر شد.حماسه گیلگمش در ۱۲ لوح ذکر می‌شود. حوادث این ۱۲ لوح به طور تیتر وار چنین است:

*گیلگمش، آن که از هر سختی شادتر می‌شود...

*آفرینش [[انکیدو]]، و رفتن وی به [[اوروک]]، شهری که حصار دارد.

*باز یافتن [[انکیدو]] گیلگمش را و رای زدن ایشان از برای جنگیدن با [[خومبه به]]، نگهبان جنگل سدر خدایان.

*ترک گفتن [[انکیدو]] شهر را و بازگشت وی.

*نخستین رؤیای [[انکیدو]]

*بر انگیختن [[شمش]] _ خدای سوزان آفتاب _ گیلگمش را به جنگ با [[هومبابا]] و کشتن ایشان دروازه‌بان هومبابا را.

*رسیدن ایشان به جنگل‌های سدر مقدس

*نخستین رویای گیلگمش

*دومین رویای گیلگمش

*جنگ با [[خومبه به]] و کشتن وی، بازگشتن به [[اوروک]].

*گفت و گوی گیلگمش با [[ایشتر]] _ الهه عشق_ و بر شمردن زشتکاری‌های او.

*جنگ گیلگمش و [[انکیدو]] با نر گاو آسمان و کشتن آن و جشن و شادی بر پا کردن.

*دومین رویای [[انکیدو]]

*بیماری [[انکیدو]]

*مرگ [[اانکیدو]] و زاری گیلگامش

*شتاب کردن گیلگمش به جانب دشت و گفت و گو با نخجیر باز.

*سومین رویای گیلگمش

*رو در راه نهادن گیلگامش در جست و جوی راز حیات جاویدان و رسیدن وی به دروازهٔ ظلمات، گفت و گو با دروازه بانان و به راه افتادن در دره‌های تاریکی.

*راه نمودن [[شمش]] _ خدای آفتاب_ گیلگمش را به جانب [[سی د.ری سابی تو]] فرزانه کوهساران نگهبان درخت زندگی

*رسیدن گیلگمش به باغ خدایان

*گفت و گوی گیلگمش و [[سی دوری سابی تو]] ؛و راهنمایی [[سی دوری سابی تو]]، خاتونی فرزانه، گیلگمش را به جانب زورق [[اوتنپیشتیم]]. دیدار گیلگمش و اورشه نبی کشتیبان ؛ به کشتی نشستن و گذشتن از آب‌های مرگ.*دیدار گیلگمش و [[ئوت نه پیش تیم دور]]، گیلگمش را ؛ و شکست گیلگمش. آگاهی دادن [[اوتنپیشتیم دور]]، گیلگمش را ار راز گیاه اعجاز امیز دریا.

*به دست آوردن گیلگمش گیاه اعجاز آمیز را و خوردن مار، گیاه را و بازگشت گیلگمش به شهر اوروک

*عزیمت گیلگمش به جهان زیرین خاک و گفت و گوی او با سایه [[انکیدو]]. پایان کار گیلگمش.

گیلگمش، نخستین انسان به پوچی رسیده / پیرایه یغمایی

در آن دور دست ها،

که زمان خود را گم کرده است،

کسی است که به ما می گوید:

کوه با نخستین سنگ آغاز می شود

و انسان با نخستین رنج ... 

اسطوره‌ی گیلگمش که به قولی کهن‌ترین اسطوره‌ی جهان و حدود چهار هزار سال عمر دارد، داستان تکامل و رنج و به پوچی رسیدن انسان است. آنچه باعث امتیاز این اسطوره بر دیگر اساطیر جهانمی‌شود، ضرب آهنگ فلسفی آن است که در هر بخش با طنینی دیگر ذهن انسان امروز را درگیر می‌کند وگرنه ظاهر داستان از بافت ساده‌ای برخوردار است و مانند هر اسطوره‌ی دیگر بر پایه‌ی وقایع ناباورانه قرار دارد:«گیلگمش» آفریده‌ای است خدا- انسان بدین معنی که دو سوم او آفرینش خدایی دارد و یک سوم انسانی. پس می‌توان گفت او واسطه‌ای است میان خدا و انسان.وی با ستمکاری و خود کامگی بسیار بر سرزمین «اوروک» (Uruk) فرمانروایی می‌کند و چون چیزی بجز خوردن و نوشیدن و هوسرانی و ستمکاری نمی‌داند، همه‌ی چیز‌های خوب را برای خود می‌خواهد. از این رو دختران و زنان را از پدران و همسرانشان می‌رباید و میان خانواده‌ها آشوب و اندوه بوجود می‌آورد، بطوریکه مردم «اوروک» از ستم او به جان می‌رسند، پس نزد خداوند می‌روند و از او می‌خواهند تا موجود دیگری را بیآفریند که در مقابل «گیلگمش» از آنان دفاع کند.
خداوند می‌پذیرد و انسانی به نام «انکیدو» (
Enkidu ) می‌آفریند وبه زمین می‌فرستد. آن دو پس از دیدار، ابتدا با هم می‌جنگند اما بعد از آن با هم دست دوستی و مهر می‌دهند و بر آن می‌شوند که تا پایان از یکدیگر جدا نشوند. از آن پس با هم یگانه می‌گردند. چونان یک روح در دو جسم.
کم کم «گیلگمش» در کنار« انکیدو» که روانی آرام و شکیبا دارد، خوی ستمکارانه‌ی خود را ترک می‌گوید و تصمیم می‌گیرد با یاری وی به جنگ غول شروری به نام «خوم بابا = هوم بابا»(
Humbaba) برود که از مدت‌ها پیش باعث وحشت و نگرانی مردم سر زمینش شده است. اما پس از پیروزی، در راه بازگشت، «انکیدو» بر اثر نفرین «ایشتار»(Ishtar) که از حوادث جنبی داستان است، بیمار می‌شود و پس از چند روز در منتهای رنج می‌میرد.
بعد از مرگ «انکیدو» نخستین رنج بر «گیلگمش» که اکنون دیگر خوی انسانی یافته، آشکار می‌شود. او به حقیقت مرگ پی می‌برد و به دردمندی‌های انسان هوشیار می‌گردد. پس در حالی که لحظه‌ای از اندوه مرگ همزادش «انکیدو» غافل نمی‌ماند و همواره برایش مرثیه‌های غم‌انگیز می‌خواند، در جستجوی راز جاودانگی و بی مرگی بر می‌آید. سفر‌های بسیار می‌کند وبا آفریده‌های گوناگون روبرو می‌شود و از آن‌ها راز نامیرایی را می‌پرسد. همه به او می‌گویند که مرگ سرنوشت محتوم بشر است و به جای اینکه به مرگ بیاندیشد، بهتر است این چند روزه‌ی زندگی را به شادی بگذراند. اما «گیلگمش» نمی‌پذیرد. سر انجام با رهنمود پیری که راز جاودانگی را می‌داند و پس از گذر از آب‌های مرگ زا، گیاه جاودانگی را از ژرفای اقیانوسی به دست می‌آورد. اما آن را نمی‌خورد بلکه بر آن می‌شود گیاه را به «اوروک» برده و با مردم سر زمینش در آن شریک شود. ولی ماری در یک لحظه از غفلت او استفاده می‌کند. گیاه را می‌رباید ومی خورد و پوست می‌اندازد و جوان می‌شود. (از این رو در فرهنگ نماد‌ها ، مار نماد جوانی و نامیرایی است)(
۱)
آنگاه «گیلگمش» خسته ، سرشار از بیهودگی و اندوهناک از سفر ناکام خود به «اوروک» باز می‌گردد. به نزد دروازه بان مرگ می‌رود و از او می‌خواهد که «انکیدو» را به وی نشان دهد تا راز مرگ را از او جویا شود. دروازه بان سایه‌ای از «انکیدو» را به وی می‌نمایاند سایه با زبانی نا مفهوم، میرایی انسان و غبار شدنش را برای او باز می‌گوید. آنگاه قهرمان به پوچی رسیده به سرنوشت خویش تسلیم می‌گردد بر زمین تالار می‌خوابد و به جهان مرگ می‌شتابد...  بطور کلی فلسفه، دین، اسطوره و روانشناسی که با هم ارتباطی تنگاتنگ دارند، همه بر این باورند که در آغاز،
 انسان ازلی« نر- ماده» ، یعنی دو جنسی (HERMAPHRODITE ) بوده است. چنانکه افلاطون در رساله‌ی میهمانی (SYMPOSIUM ) می‌گوید:
« خدایان نخست انسان را به صورت کره‌ای آفریدند که دو جنسیت داشت. پس آن را به دو نیم کردند بطوریکه هر نیمه‌ی زنی از نیمه‌ی مردش جدا افتاد. از این روست که هر کس به دنبال نیمه‌ی گمشده‌ی خود سرگردان است و چون به زنی یا مردی بر می‌خورد، می‌پندارد که نیمه‌ی گمشده‌ی اوست.» (
۲)
در تلمود (
TALMUD) شرح تورات هم آمده است که: « خداوند آدم را دارای دو چهره آفرید. چنانکه در یک سو «زن» قرار داشت و درسوی دیگر «مرد». سپس این آفریده را به دو نیم کرد.»(۳)
در اسطوره‌های ایران باستان هم مرد و زن «مشی و مشیانه» ، هر دو ریشه‌ی یک گیاه ریواس بودند که این ریشه چون رویید و اززمین بیرون آمد به دو ساقه‌ی همانند تقسیم گردید. پس یکی نماد مرد (= مشی ) ودیگری نماد زن (= مشیانه ) شد.(
۴)«کارل گوستاو یونگ»  هم در روانشناسی به دو جنسی بودن انسان ازلی اشاره‌ای آشکار دارد و می‌گوید حتا در ایام قبل از تاریخ هم این باور وجود داشته که انسان ازلی هم نر است و هم ماده.(۵)در فرهنگ نماد‌ها روان زنانه را« آنیما» (ANIMA ) و روان زنانه را «آنیموس» (ANIMUS ) خوانده اند.(۶) یونگ آنیما و آنیموس را از مهم‌ترین آرکی تایپ‌ها در تکامل شخصیت می‌داند و می‌گوید:

« در نهایت انسانی به کمال انسانیت خود می‌رسد که آنیما وآنیموس در او به وحدت و یگانگی کامل برسند. یونگ یکی شدن آنیما و آنیموس را ازدواج جادویی خوانده است.»(۷)
هر چند در اسطوره‌ی گیلگمش خواننده
 ظاهرا" با دو قهرمان «گیلگمش» و «انکیدو» روبروست، اما با توجه به آنچه گفته شد به جراًت می‌توان ادعا کرد که آن دو بجز یک تن نیستند.

دو نیمه‌ی همزاد که یکدیگر را کامل می‌کنند. «گیلگمش» نیمه‌ی مرد یا روان مردانه است و « انکیدو» نیمه‌ی زن یا روان زنانه. چنانکه خود اسطوره هم بارها به سرشت زنانه یا روان زنانه «انکیدو» هم از نظر ظاهر و هم از نظر کنش و منش اشاره دارد.دراسطوره ی گیلگمش آمده است:
«انکیدو» موهایی بلند چون زنان دارد که مثل موهای «نیسابا» (=
NISABA ) ایزد بانوی حبوبات یا الهه‌ی ذرت و گندم و جو موج می‌زند.(۸)
نخستین باری که «انکیدو»
 لباس می‌پوشد، پوشاکی زنانه است (دختری روسپی لباس‌هایش را با او قسمت می‌کند ).(۹)
- پیش از اینکه «گیلگمش» با «انکیدو»
 دیداری داشته باشد، دو شب پی در پی او را به گونه‌ای نمادین به خواب می‌بیند. او رؤیا‌ها رابرای مادرش که رمز و راز خواب را می‌داند و به اصطلاح خوابگزار خوبی است، در میان می‌گذارد و مادر در تعبیر هر دو رویا او را به آمدن کسی نوید می‌دهد که وفا دار است و گیلگمش او را چونان زنان دوست خواهد داشت(۱۰).

«گیلگمش» در رویای نخستین می‌بیند که ستاره‌ای بر او فرود آمده و او نسبت به آن ستاره آنچنان که می‌توان به زنی جذب شد، جذب شده است. مادر می‌گوید: «کسی می‌آید که تو به او دل خواهی سپرد، آنگونه که به زنی دل بسپاری.»
در رویای دوم تبری بر او ظاهر می‌شود و به مادر می‌گوید: «من آنچنان که زنی را دوست داشته باشم ، آن شئی را دوست می‌داشتم.»
مادر به او پاسخ می‌دهد: «تبری که در خواب تو را با قدرتمندی به سوی خود می‌کشید، نشان یاوری است که خواهد آمد و تو او را چون زنی دوست خواهی داشت.»(
۱۱)
زمانی که «گیلگمش» و« انکیدو»
 به جنگ «خوم بابا» می‌روند، «انکیدو» می‌هراسد. «گیلگمش» او را دلداری می‌دهد و می‌گوید: «من پیشاپیش می‌روم و تو دنبال من بیا ! برای اینکه من آقای تو هستم.» بطور کلی در شرق مردان همیشه رهبر هستند و زنان دنباله روی آنان.
در همین بخش «انکیدو» چندین بار «گیلگمش» را (آقای من) خطاب می‌کند که اینهم از الفاظی است که سابق بر این - در شرق - زنان در مورد نامیدن همسرانشان به کار می‌بردند.(
۱۲)
هنگامی که «انکیدو»
 می‌میرد، «گیلگمش» روی او را با پارچه‌ای توری، آنچنان توری که به روی عروسان می‌اندازند ، می‌پوشاند.(۱۳)
نام« انکیدو» نیز اشاره‌ای روشن به این موضوع دارد. انکیدو از سه بخش بوجود آمده : اِن(= خدا) ، کی(= زمین) ، دو(= آفریده).
در حقیقت «انکیدو» نماد زمین است. در فرهنگ نمادها زمین به علت باروری،شکیبایی، زایندگی و مهربانی و فروتنی نماد زن وآسمان به علت غرندگی، توفندگی و قدرت نماد مرد دانسته شده، چنانکه مولانا جلال الدین هم در یکی از غزل‌های خود به این مسأله اشاره دارد و می‌گوید:زمین چون زن، فلک چون شو خورد فرزند چون گربه                 من این زن را و این شو را نمی‌دانم ، نمی‌دانم....
                                                 غزل ۱۴۳۹/کلیات دیوان شمس
«گیلگمش» پیش از اینکه «انکیدو» را ببیند موجودی ناکامل است.
 چون به «انکیدو» بر می‌خورد در حقیقت نیمه‌ی گمشده‌ی خود را می‌یابد. شباهت آندو به یکدیگر آنقدر زیاد است که هنگامی که با هم در میدان شهر «اوروک» در میان مردم ظاهر می‌شوند، حتا مردم معمولی هم آن را در می‌یابند و حیران می‌شوند وزمزمه کنان می‌گویند: «چقدر آن دو به هم می‌آیند»  یا «اکنون گیلگمش جفت خود رایافته است.» (۱۴)
بعد از جنگ هنگامی که «گیلگمش» و« انکیدو»
 با هم دست دوستی می‌دهند، در حقیقت دو نیمه‌ی همزادی هستند که به وحدت می‌رسند یا به روایت «یونگ» آنیما و آنیموسی که یگانه می‌شوند و آن ازدواج جادویی میانشان اتفاق می‌افتد.(۱۵)
بعد از این یگانگی «گیلگمش» مراحل انسانی را می‌پیماید و در جهت والایی خود گام بر می‌دارد حتا به آنجا می‌رسد که با حمایت «انکیدو» به جنگ غول پلیدی که سال‌هاست از وجودش آگاه است اما خود را به نا آگاهی می‌زند، می‌رود و این غول را که جز نیروهای اهریمنی خودش نیست، از میان بر می‌دارد یعنی در حقیقت بر علیه خود قیام می‌کند و خود را از شرارت و پلشتی می‌رهاند و پاکیزه می‌گرداند.
در همین زمان است که «انکیدو» بیمار می‌شود و «گیلگمش» که اکنون به هیأت انسانی بایسته در آمده، تلخی رنج و بن بست مرگ رادر می‌یابد و حتا بر مرگ همزاد خویش درد مندانه می‌گرید و مرثیه‌های اندوهبار می‌خواند. از آن پس ذهنیتی فلسفی می‌یابد و رفتارپرسش‌های بسیاری می‌شود که ذهن او را احاطه کرده اند و از همین زمان است که آوارگی‌های او آغاز می‌گردد. آ نگاه در جستجوی گیاه جاودانگی بر می‌آید و آن را نه فقط برای خود - بلکه برای تمامی مردمش - می‌خواهد. او بر آن می‌شود که گیاه را به «اوروک» آورده و بکارد تا بدینسان پیران را از نگرانی مرگ رهایی بخشد.
 زیرا اکنون که بیهودگی زندگی را در یافته و خود را از مرگ ناچار می‌بیند، به جاودانگی معنوی یعنی برجای نهادن نام نیک، دل می‌سپارد اما تمامی تلاش او در این راه هم بیهوده می‌ماند و سرانجام قهرمان خسته، به پوچی می‌رسد و به مرگ چاره ناپذیر تسلیم می‌شود.اسطوره‌ی گیلگمش نخستین داستان تراژیک حماسه‌ی انسان و غم بزرگ اوست که در موجی از تردید‌ها، سرگردانی‌ها ، اندوه‌های انسان و عشق او به بودن، ماندن و اینهمه تلاش‌های نافرجام شناور است و گیلگمش قهرمان تنهایی‌هاست که آگاهانه از خدایگونگی خود چشم می‌پوشد و بسوی تکامل انسانی و نهایت مرگ می‌رود. و در حقیقت پیش از آنکه خیام و کامو و کافکا و... و... به پوچی برسند، یاس فلسفی را در می‌یابد و پوچی هستی را آزمون می‌کند.

                                                تهیه وتنظیم :  مصطفی قدمی دبیرادبیات دبیرستان شهیدباهنر

---------------------
پانویس:
گیلگمش چون اسکندر شخصیتی دو گانه دارد. هم افسانه‌ای و هم تاریخی. چنانکه نام شاهی نیز بوده که به تازگی قبرش در عراق کشف شده است.
۱ - رمز‌های زنده‌ی جان /مونیک دو بوکور/ ترجمه‌ی دکتر جلال ستاری/ چاپ اول/ ص۴۱
۲ - دوره‌ی آثار افلا طون/ ترجمه‌ی محمد حسن لطفی و رضا کاویانی/جلد اول/ص ۴۴۴ -۴۳۸ ۳ - نقد و نگرشی بر تلمود/ ص ۸۱.
۴ - اوستا / گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه / جلد دوم /ص ۱۰۵۴
۵ - پاسخ به ایوب/کارل گوستاو یونگ/ ترجمه‌ی فوًاد روحانی ، ص ۲۱۴
۶ - زیر کلمه‌ی SOUL در فرهنگ The Penguin Dictionary Symbols. ۷ - با مراجعه به کتاب Man and his symbols / ص ۱۸۶ و ترجمه‌ی همین کتاب بوسیله‌ی ابوطالب صارمی/ چاپ اول/ انتشارات امیر کبیر /ص ۲۴۶.
۸ - He had long hair like a woman's , it waved like the hair of Nisaba , the goddess of corn. The Epic Of Gilgamesh , N , K Sandars , pen guin. page ۶۳.
۹- She divided her clothing in two and with the one half she clothed him the other herself ibid , page ۶۷.
۱۰ -... and to me it attraction was like the love of woman. پاسخ مادر :... when you see him you will be glad ; you will love him as a woman and he will never for sake you. ibid , page ۶۶.
۱۱ - I sow the axe and I was glad ; it was like a woman. پاسخ مادر : That axe , you saw , which drew you so powerfully like a woman that is the comrade whom I give you. ibid page ۷۱.
۱۲ - I will go first although I am your lord. ibid, page ۷۱.
۱۳ - When Gilgamesh touched his heart it did not beat. So Gilgamesh laid a veil , as one veil the bride. ibid, page ۹۵.
۱۴ - They said " He is the spit of Gilgamesh " / " He is a match even for Gilgamesh ". ibid , page ۶۸ , ۶۹. ۱۵ - So Enkidu and Gilgamesh embraced and their frindship was sealed. ibid, page ۶۹.