نقش زن در شاهنامه
تقدیم به:
امام علی(ع)که گستره ی فضایلش فراتر از بلندای قامت انسانیت است. همان که اندیشه در پرواز به قله کمالش بال و پر میسوزد و قلم از نِگارش نگارَش اشک شرم فشرد.
با تشکر از خداوند منان که توفیق گردآوری این مطلب را به من دادند
زنان در شاهنامه فردوسي
مقدمه :
فردوسی و اهميت شاهنامه
شاهنامه فردوسی هم از حيث کميت هم از جهت کيفيت بزرگترين اثر ادبيات و نظم فارسی است، بلکه ميتوان گفت يکی از شاهکارهای ادبی جهان است، و اگر من هميشه در راه احتياط قدم نميزدم، ميگفتم که شاهنامه معظمترين يادگار ادبی نوع بشر است
تاريخ ملی ايرانيان
نخستين منت بزرگی که فردوسی بر ما دارد احيا و ابقای تاريخ ملی ماست. هرچند جمع آوری اين تاريخ را فردوسی نکرده و عمل او تنها اين بوده است که کتابی را که پيش از او فراهم آمده بود بنظم آورده است وليکن همين فقره کافيست که او را زنده کننده آثار گذشته ايرانيان بشمار آورد. چنانکه خود او اين نکته را متوجه بوده و فرموده است: " عجم زنده کردم بدين پارسی " و پس از شمارهء اسامی بزرگانی که نام آنها را ثبت جريدهء روزگار ساخته می گويد
چون عيسی من اين مردگان را تمام ـ سراسر همه زنده کردم بنام
ايرانی بی شاهنامه: چرخ چنبر
اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود اين روايات بحالت تاريخ بلعمی (ترجمه و تلخيص تاريخ محمدبن جريرطبری) و نظاير آن در ميآمد که از صدهزار نفر يک نفر آنها را نخوانده بلکه نديده است، و شکی نيست در اينکه اگر سخن دلنشين فردوسی نبود، وسيلهء ابقای تاريخ ايران همانا منحصر بکتب امثال مسعودی و حمزه بن حسن و ابوريحان ميبود که همه بزبان عرب نوشته شده و اکثريت عظيم ايرانيها از فهم آن عاجزند. شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموما فريفته آن گرديده اند. هرکس خواندن ميتوانست، شاهنامه را ميخواند و کسی که خواندن نميدانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنيدن و تمتع يافتن از آن حاضر ميشد. کمتر ايرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احيا شدهء فردوسی را نشناسد. اگر اين اوقات ازين قبيل مجالس نمی بينی و روايت آن اشعار را کمتر ميشنوی، از آن است که شدايد و بدبختيهای عصر اخير محور زندگانی ما را بکلی منحرف ساخته و بقول معروف چرخ ما را چنبر کرده بود
وظيفه هر ايرانی
بعقيدهء من وظيفه هر ايرانی است که اولا خود با شاهنامه مانوس شود، ثانيا ابناء وطن را بموانست اين کتاب ترغيب نمايد و اسباب آن را فراهم آورد. مختصر، فردوسی قباله و سند نجابت ملت ايران را تنظيم فرموده، و همين کلمه مرا بی نياز ميکند از اينکه در توضيح مطلب و پافشاری در اثبات مقام فردوسی از اين جهت بطول کلام بپردازم
وقايع تاريخی و اعتقاد به حقيقت
بی موقع نميدانم که جواب اين اعتراض را بدهم که: غالب رواياتی که فردوسی در شاهنامه نقل کرده، يا تمام عاری از حقيقت است يا مشوب بافسانه ميباشد و درين صورت چگونه ميتواند سند تاريخ ما محسوب شود؟ غافل نبايد شد از اينکه مقصود از تاريخ چيست و فوايد آن کدام است. البته در هررشته از تحقيقات و معلومات حقيقت بايد وجهه و مقصود باشد و خلاف حقيقت مايهء گمراهی است. اما در اين مورد مخصوص، مطابق واقع بودن يا نبودن قضايا منظور نظر نيست. همه اقوام و ملل متمدن مبادی تاريخشان مجهول و آميخته بافسانه است و هراندازه سابقهء ورودشان بتمدن قديمتر باشد اين کيفيت در نزد آنها قويتر است، زيرا که در ازمنهء باستانی تحرير و تدوين کتب و رسائل شايع و رايج نبود، و وقايع و سوانحی که بر مردم وارد ميشد فقط در حافظهء اشخاص نقش ميگرفت و سينه به سينه از اسلاف باخلاف ميرسيد و ضعف حافظه يا قوت تخيل و غيرت و تعصب اشخاص، وقايع و قضايا را در ضمن انتقال روايات از متقدمين به متاخرين متبدل ميساخت و کم کم بصورت افسانه در می آورد. خاصه اينکه طبايع مردم عموما بر اين است که در باره اشخاص يا اموری که در ذهن ايشان تاثير عميق می بخشد افسانه سرايی ميکنند، و بسا که بحقيقت آن افسانه ها معتقد و نسبت بآنها متعصب می شوند
مايهء اتحاد: يادگار گذشته
حاصل اينکه تاريخ باستانی کليهء اقوام و ملل بالضروره افسانه مانند است. هر قومی برای اينکه ميان افراد و دسته های مختلف او اتفاق و اتحاد وهمدری و تعاون موجود باشد، جهت جامعه و مابه الاشتراک لازم دارد؛ و بهترين جهت جامعه در ميان اقوام و ملل، اشتراک در يادگارهای گذشته است، اگر چه آن يادگارها حقيقت و واقعيت نداشته باشد. چه شرط اصلی آنست که مردم بحقيقت آنها معتقد باشند، و ايرانيان همواره معتقد بوده اند که پادشاهان عظيم الشان، مانند جمشيد و فريدون و کيقباد و کيخسرو داشته و مردان نامی مانند کاوه و قارن و گيو و گودرز و رستم و اسفنديار ميان ايشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسياب وغيره محافظت نموده اند. به عبارت اخری، هر جماعتی که کاوه و رستم و گيو و بيژن و ايرج و منوچهر و کيخسرو و کيقباد و امثال آنان را از خود ميدانستند، ايرانی محسوب بودند و اين جهت جامعه، رشتهء اتصال و مايهء اتحاد قوميت و مليت ايشان بوده است
زنان در شاهنامه فردوسي :
زن در نگاه فردوسی:
درابتدا و پیش از آنكه به " زنان " شاهنامه بپردازیم لازم است
ببینیم كه فردوسی خود به زنان چگونه می نگریسته و در نظرگاه
وی زن از چه جایگاهی برخوردار بوده است. نگرش فردوسی
به زنان را می توان در چند مورد معدود در شاهنامه یافت .
در آغاز داستان ضحاك ماردوش آنگاه كه وی با هدایت اهریمن
به كشتن پدر(مرداس ) دست برد، فردوسی چنین می سراید :
به خون پدر گشت همداستان
زدانا شنیدم من این داستان
كه فرزند بد گر شود نره شیر
به خون پدر هم نباشد دلیر
مگر در نهانش سخن دیگرست
پژوهنده را راز با مادر است
شاهنامه ج 1 ص 46
چنین بر می آید كه فردوسی بدگهری و كژنهادی ضحاك را تنها
بر عهده مادر وی می نهد، چنانكه گویی این مادر بوده است
كه وی را به چنین عمل شنیعی ره نموده است. البته می توان این
ابیات را از زاویه ای دیگرنیز نگریست و چنین استنباط كرد كه
شاید فردوسی نقش مادر در تربیت، پرورش و شكوفایی اخلاق در
فرزند را گوشزد كرده است.در داستان پادشاهی فریدون می
خوانیم كه وی دختران شاه یمن را برای همسری پسران خود
(ایرج و سلم و تور ) برگزید و شاه یمن نیز به خاطر اضطرار و
ترس از شاه ایران حاضر به این وصلت شد، ولی از بخت
نامساعد خود كه سه دختر نصیب او ساخته، شكوه كرد و نالید؛
فردوسی در این جا چنین می سراید:
خروشید و بار غریبان ببست
ابر پشت شرزه هیونان(1)مست
زگوهر یمن گشته افروخته
عماری یك اندردگر دوخته
چو فرزند را باشد آیین و فر
گرامی بدل برچه ماده چه نر
همان ج 1 ص 90
در جایی دیگر در داستان پادشاهی كیكاوس آنجا كه سیاوش برای
اثبات پاكدامنی خود گذر از آتش را بر گزید، فردوسی می گوید:
نهادند هیزم دو كوه بلند
شمارش گذر كرد بر چون و چند
ز دور از دو فرسنگ هركش بدید
چنین جست و جوی بلا را كلید
همی خواست دیدن در راستی
ز كار زن آید همی كاستی
همان ج 3 ص 35
فردوسی دراین ابیات به نقش اغواگرانه سودابه در رانده شدن
سیاوش از دربار پدرش كیكاوس اشاره دارد. فردوسی دراین
ابیات برای اثبات نابكاری و بدنهادی زنان از رفتار سودابه سود
می جوید، ولی نباید از یاد برد كه همین سودابه كه برخی او را
نماد بد طینتی زن در ادبیات فارسی قلمداد می كنند، زنی وفادار
است و برای اثبات وفاداری خویش به همسر، رنج زندان را نیز
بر خود هموار می سازد.
در ادامه همین داستان، فردوسی با اشعاری دیگر نگرش خود
نسبت به زن را آشكار می كند :
چنین است كردار گردان سپهر
نخواهد گشادن همی برتو چهر
برین داستان زد یكی رهنمون
كه مهری فزون نیست از مهر خون
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید
همان ج 3 ص 39
این چهار قطعه كه از سه بخش مجزا در شاهنامه روایت شد، گویای نوع اندیشه و نگرش فردوسی به زن است، و زن را ابزاری جهت فرزند آوری می داند كه البته آثار این نوع نگرش را كه حاصل جامعه مردسالار است، هنوز می توان در جامعه سراغ گرفت. ولی با این حال فردوسی میان زن در مقام "همسر" و زن در مقام "فرزند" اندك تفاوتی قائل می شود.
زن در وزیری
بدبختانه دو تازش بزرگ و خردکننده: نخست اسکندر و سپس تازیان به ویژه٬ همه دستمایه و نشانه ها و ماندمانهای کشور ما را به نابودی کشاندند و در آتش سوزاندند و به آب دادند. از این رو کمتر یادمانهایی از گذشته به ویژه از زمان ماد و اشکانیان به جای مانده است که بتوان بر آنها تکیه نمود. ولی از آنچه که از گوشه و کنار بازمانده و به گونه پراکنده به دست رسیده است٬ نشان میدهد که زن ایرانی به والاترین پایه های گردانندگی کشور دست یافته و با پشتکار ستودنی و کاردانی به انجام کارها پرداخته است.
« آرتادخت» از زنانی است که وزیر دارایی « اردوان چهارم اشکانی» میشود و بی آنکه فشاری بر مردم بیاورد و باج و خراج را افزون نماید٬ کشور را به توانگری میرساند. چنانچه برآمده است٬ از کارهای بزرگ او در گردآوری دارایی کشور٬ یکی جلوگیری از هزینه های بیهوده به ویژه درباریان و دیگری گرفتن باج و خراج از درآمد توانگران بوده است.
زن در سرداری و فرماندهی
زنان در هنر تیراندازی٬ اسب سورای٬ جنگاوری٬ نبرد .... فراوان آموزش میدیدند٬ به گونه ای که گاه کارکشتگی و بیباکیشان بدانجا میرسید که پوشاک فرماندهی و سرداری بر تن میکردند و به سپهسالاری و رهبری برگزیده میشدند. زنانی که در این راه بسیار درخشیده و شکوهمندانه نامی از خود بر جای نهاده اند٬ کم نیستند. اینان نه تنها به شکار و تیراندازی میرفتند و گوی پیش بودن را از بسیاری از مردان می ربودند که همراه مردان در میدانهای جنگ٬ شاهکارهایی می آفریدند که مایه شگفتی و انگشت به دندان گرفتن مردان میشد. از این رو با شایستگی نشان دادن٬ خود به فرماندهی میرسیدند و همچون سرداران بی پروا٬ در رده جلوی سپاه٬ پرچم به دست میگرفتند و جنگها را رهبری میکردند.
« آرتمیس» یا آرتمیز در چم راست گفتار بزرگ٬ فرمانده بزرگ نیروی دریایی خشایارشا در جنگ یونانیان بود که با خردمندی و کارآمدی بی همتایی٬ کشتیهای جنگی دیو پیکر را رهبری کرد و با فرماندهی درست بایسته خویش٬ سپاه یونان را در هم شکست. این زن فرمانده از رایزنان جنگی خشایارشا نیز بود.
از سرداران سرشناس و بی پروا و کارآمد و برازنده دیگر٬ « گردیه» خواهر بهرام چوبین است که در دلاوری و جنگاوری بلندآوازه مبیاشد. او پس از برادرش٬ فرماندهی را به دست میگیرد و در میدانهای نبرد٬ آنچنان بیباکی و شایستگی از خود نشان میدهد که همگان را به ستایش وامیدارد. او در رده سپهسالاری سپاه برادر در جنگ تن به تن با « تور» فرمانده نیروی خاغان چین٬ او را شکست میدهد و سپاهش را تار و مار میکند.
فردوسی در این باره چنین میسراید:
همـه لشـــگر چیـن بـر هـم شــکسـت
بسی کشت و افکند و چندی به خست
ســراســر همـه دشـت شـد رود خـون
یکــی بـی سـر و دیـگری سـرنـگـون
چــو پـیـروز شـد سـوی ایـران کشــید
بـر شــــــهریـــار دلـــیــــران کشــــید
بــه روز چـهـــارم بــه آمــــوی شــــد
نــدیــدی زنـی کـــو جـهـانـجـوی شــد
استاد سخن از زبان سربازان «گردیه» که با شگفتی از دلاوریهایش٬ او را ستودند٬ میسراید:
نـه جـنـبـانـدت کـوه آهـن ز جـای
یلان را به مردی تویی رهمنـای
ز مـرد خـردمـنـــــد بـیـــــــدارتـر
ز دســتــــور دانـنـده هـشـیـارتـر
هـمه کهتـرانـیـم و فرمان تراست
بـدین آرزو رای و پیمـان تراست
برای بررسی جایگاه زن در شاهنامه، نخستین افسانه ای که می
تواند به ذهن پژوهنده برسد,بی گمان داستان رزم گردآفرید با
سهراب است. این داستان اگر چه در برابر داستانهای دیگر کوتاه
است ولی نکته های ریز و آموزنده ای در خود دارد که بایسته
است به آنها پرداخته شود. این داستان براستی یکی از فرازهای
شاهنامه است. خود ِ واژه ی "گردآفرید" به معنای "پهلوان زاده"
است. در این داستان گردآفرید دختر زیباروی, پهلوانی و
جنگاوری و افسونگری را درمی آمیزد و رزم آورده و نیرنگ
می سازد. اما در این داستان از دل «نیرنگ» و «افسونگری»,
معنای تازه ای بیرون کشیده می شود و بیکباره خواننده می تواند
این نیرنگ ها و افسون ها را حتی ستایش کند!.
او یک تنه به کاراز درآمده و بانگ هماورد خواهی برمی آورد و
شگفتا که جز سهراب –کسی که پشت رستم را به خاک می زند-
کسی را از میان آن همه سپاهیان, دل رزم و رویاروی با
گردآفرید نیست! پهلوانانه می جنگد و زمانی که سهراب از دختر
بودن او آگاه می شود, از خرَد خود بهره گرفته و افسونی در کار
می کند و چهره گشوده و روی زیبای خود را به سهراب می
نمایاند. آنگاه سهراب را که دلباخته ی پهلوانی و زنانگی او شده
فریب داده و به او دل استواری می دهد که هم خود و هم دژ سپید
را به او وا خواهد گذاشت... سهراب در پی او به پای دژ می رود.
در درون دژ پدرش گردآفرید، گژدهم به پیشواز دختر خود آمده و
به گونه ای به او می فهماند این نیرنگ -که در راه ایران کرده
ای- نکوهیده و پلید نیست:
بر دختر آمــد همـی گـژدهم ابا نام داران و گردان بهم
بگفتـش که ای نیک دل شیر زن پر غم بد از تو دل انجمن
که هم رزم جستی هم افسون و رنگ نیامد زکار تو بر دوده ننگ
گردآفرید بر بالای دژ رفته و با سخنان نیشدار, سهراب را که از
پایین به او می نگرد خوار می دارد و به او می گوید که سزاوار
پیوند با یک زن ایرانی نیست!
« گردآفرید » زن جنگاوری که با سهراب پسر رستم٬ دست و پنجه نرم میکند و سپاهیان را به شگفتی وامیدارد. فردوسی از زبان سهراب هم آورد « گردیه » چنین میسراید:
بـدانسـت سـهراب کـه دختـر است
ســر مـوی او ار در افســر اســت
شگفت آمدش گفت از ایران سپـاه
چـنـیـن دخـتـــر آیــد بــه آوردگــاه
ســــواران جـنــگی بـه روز نـبـرد
هـمـانـا بـه ایـــــــران درآرنـد گـرد
زنـانـشـان چـنـیـنـنـد ز ایـرانیــــان
چگـونه انـد گـردان و جنگ آوران
بیاد داشته باشیم که در این افسانه
فردوسی گوشزد می کند که کوشش و رزم و نیرنگ و افسون در
راه پاسداری از ایران و ایرانیان, زن و و مرد نمی شناسد. یک
زن این چنین می تواند با بهره جستن از ویژگی های زنانه ی
خویش به یاری ایران بشتابد و حتی جایگاهی فراتر از مردان
بیابد. پیمان شکنی و خوارداشت و نیرنگ همان گونه که در میان
دیگر قهرمانان مرد شاهنامه -که در راه پاسداری از ایران می
جنگند- معنایی دیگر دارد و نکوهیده نمی شود, برای این زن
پهلوان نیز نکوهیده نیست و حتی به وارونه ستایش می شود.
فردوسی بزرگ در اینجا به برتری زنان اشاره دارد که افزون بر
برابری در نیروی بازو و خرد, می توانند با بهره گیری از
ویژگی های زنانه ی خود توانمندترین و خردمندترین پهلوانان
مرد را نیز به زانو درآورند.
برای پی بردن به جایگاه والای زنان در شاهنامه, بسنده است که
به داستانهای: رودابه, شهبانوی کابلستان(سیندخت), گردآفرید,
کتایون, منیژه و.... در شاهنامه بنگیرم. بیاد داشته باشیم اسپاشی
را که فردوسی و افسانه های او در آن بوده! در زمانی کمابیش
نزدیک به فردوسی, در باختر به اصطلاح مردم
سالار(یونان/روم) زنان به همراه بردگان, حتی انسان شناخته نمی
شدند و حق رای نداشتند در حالی که در ایران نزدیک به همان
دوران یعنی دوران ساسانی, زنان –حال به هر انگیزه ای- به
جایگاه شاهی رسیده اند. از همین روی است که فردوسی بزرگ
نیز در شاهکار خود جایگاهی برابر و یکسان به زنان می دهد
چرا که او نیز پرورش یافته ی این فرهنگ است.
ناآگاهان و کینه داران به فرهنگ و شکوه ایران, کوشیده اند به
گونه ای با جدا کردن بخشی از سروده های فردوسی و نهادن آن
در میان, فردوسی و ایرانیان را زن ستیز بازشناسانند! برای
نمونه:
چو با زن پس پرده باشد جوان بمانـد منش پسـت و تيره روان
ولی اگر در شاهنامه خوب نگریسته شود و به ژرفنای سخن پی
برده شود، می بینیم که فردوسی هرگز پادزنان نبوده است و بارها
خرد و نیکی را در منش زنان ستوده است. ولی باید دانست که
همانگونه که بازیگران مرد و نرینه ی شاهنامه –این دفتر
بد و خوب دارند, بازیگران زن و مادینه هم بد وخوب
-
دارند برای نمونه, در داستان پرآب چشم سیاوش –که سودابه
بازیگری منفی زنانه دارد- از زن بد سخن رانده شده, که این
بازیگر می توانست مرد هم باشد و به سخن دیگر پیوندی با
جنیسیت بازیگر و زن بودنش ندارد.
در شاهنامه زنانی را می بینیم که چنان آزاد و خردمند و
نیرومند هستند, که امروزه-حتی با موج برابر سازی حقوق زن
و مرد که در جهان راه افتاده- بسادگی می توانند الگوی زنان
باشند. برای پی بردن به این پرسمان بسنده است که به
تابوشکنی ها و چیرگی بر سنت های نادرست و زن ستیز
اجتماع و خانواده و تیره ها که به دست زنان در شاهنامه انجام
می شود با دید ژرفتری نگریسته شود. گناه بر گردن فردوسی
نیست که زنان و مردان ما امروز این داستان ها را نمی خوانند
و از آنها پند و الگو نمی گیرند! و به وارونه از سر ناآگاهی او
را زن ستیز می انگارند!
زنان ما باید که با بهره گیری از همین بن مایه های میهنی
جایگاه والای خود را بشناسند و سپس با پیوند زدن این پیشینه
ی روشن و افتخارآمیز با روشهای نوین و هماهنگ جهانی به
سوی برابری حقوق از دست رفته ی خود گام بردارند.
چــو فــرزند را باشــد آئيـن و فر گرامي به دل بر چه ماده چه نر
مقام زن در «شاهنامه فردوسی»
اگر پارسا باشد و رایزن / یكی گنج باشد پراكنده زن
این نشان از بزرگی و عظمتی است كه كه فردوسی برای زنان
قائل است، همان زنی كه چون پارسا و پاك بود و دارای عفت و
عصمت، از مردان تكاور و وزراء و رهبران هوشمند و مردان
خردمند برتر و بالا تر جلوه می كند.یكی از نكات بسیار جالبی كه
در اشعار حكیم می توان یافت اظهار وفاداری كامل زن است، زن
به عنوان موجودی وفادار و فداكار معرفی شده است ...
بحث در باره زنان و جایگاه آنان در جامعه بحثی مفصل و گاهی
پر چالش است.این بحث گذشته از چند ده سالی كه تحت تاثیر
صورت افراطی حمایت (یا به عبارتی جانبداری) از زنان یا
فمینیسم قرار گرفته، از گذشته های دور در فرهنگ كتبی و
شفاهی فارسی زبانان وجود داشته است.صحبت از مقام زنان در
ادبیات فارسی مجالی بسیار وسیع طلب میكند كه از حوصله این
مقال خارج است و در اینجا فقط به گوشه ای از آن اشاره ای می
كنم. حكیم ابولقاسم فردوسی طوسی از بزرگترین و برجسته ترین
شعرای جهان شمرده می شود.كتاب وی (شاهنامه) دریای
حكمت،معرفت،اخلاق و درس زندگیست. شعر از عناصری است
كه به وسیله آن میتوان به فرهنگ مردم زمان آن پی برد. شعرا
اصولا انسانهایی نازك دل و متاثر از محیط میباشند كه در واقع با
سرودن شعر جدای از بروز درونیات خود به بازگویی احوال
دوران خویش می پردازند.با بررسی اشعار شعرای متقدم و
متاخرو در كنار آن بررسی تاریخ ایران،می شود به این مهم دست
یافت كه ادبیات ایران در تعاملی مستقیم و ارتباطی تنگاتنگ با
وضعیت سیاسی و فرهنگی زمانه خود بوده است.البته در این میان
نباید و نمیتوان نقش جغرافیا و تاثیر محیط طبیعی را بر شعر
نادیده گرفت.صحبت اصلی ما در باره جایگاه و مقام زن در
شاهنامه فردوسی است كه نشان از نوع فرهنگ و رویكرد جامه
آنروز به مسئله زنان دارد.
فردوسی در جای جای شاهنامه از دلاوری ها و هوشیاری
زنان،به ویژه زنان، سخن به میان آورده است و آنان را همپای
مردان وارد اجتماع نموده، ومقام منزلتی والا به زن بخشیده است،
و این گروه از افراد جامعه را از نظر عقل و هوشیاری بسیار
زیبا توصیف كرده است:
ز پاكی و از پارسایی زن كه هم غمگساراست هم رایزن
ودر جایی دیگر:
اگر پارسا باشد و رایزن یكی گنج باشد پراكنده زن
این نشان از بزرگی و عظمتی است كه كه فردوسی برای زنان
قائل است، همان زنی كه چون پارسا و پاك بود و دارای عفت و
عصمت، از مردان تكاور و وزراء و رهبران هوشمند و مردان
خردمند برتر و بالا تر جلوه می كند.یكی از نكات بسیار جالبی كه
در اشعار حكیم می توان یافت اظهار وفاداری كامل زن است، زن
به عنوان موجودی وفادار و فداكار معرفی شده است به گونه ای
كه در مواردی زیاد وجود خود را فدای مردان نموده تا حفاظت و
نگهداری آنان را تضمین نماید . می سراید:
بدو گفت رای تو ای شیر زن درفشان كند دوده و انجمن
یا:
بدوگفت هركس كه بانوتویی به ایران وچین،پشت و بازو تویی
نجنبناندت كوه آهن زجای یلان را به مردی تویی رهنمای
زمرد خردمند بیدار تر زدستور داننده هوشیارتر
همه كهترانیم و فرمان توراست/ بدین آرزو،رای وپیمان توراست
پس زن مورد بحث فردوسی ،راهنمای مردان جنگاور است، او
می تواند خرد مند تر از مردان باشد، و هوشیار تر از
فرمانروایان و زیركتر از آنان، این است كه مردان در برارش
زانو میزنند و خود را كمتر از او می دانند،و تصور نمی شود كه
فردوسی اغراق گوید و همانگونه كه رسم سرایندگان حماسه است
هر كوچكی را بزرگ جلوه دهد تا بیشتر جلب توجه كند.در تاریخ
هم بسیاری از حوادث شیرین و تلخ وجود دارد كه در پشت پرده
آن حوادث حضور زن یا زنانی خود نمایی میكند.
از دیگر صفاتی كه فردوسی از زن ایرانی نقل می كند شرم
حیاست:
بپرسید كآهوكدام است زشت/ كه از ارج دوراست و دور ازبهشت
چنین داد پاسخ كه زن را كه شرم نباشد به گیته نه آواز نرم
یا در جای دیگر:
كدام است با ننگ و با سرزنش كه باشد ورا هركسی بد كنش
زنانی كه ایشان ندارند شرم به گفتن ندارند آواز نرم
و در باب پوشیده رویی می آورد:
هم آواز پوشیده رویان اوی نخواهم كه آید ز ایوان به كوی
یا:
همه روی پوشیدگان را زمهر/پراز خون دل است و، پرازآب چهر
همان پاك پوشیده رویان تو كه بودند لرزنده بر جان تو
اما فردوسی بهترین زنان را زنانی می داند كه شوهران خود را
خشنود كنندو این نكته وجه دیگری است از جایگاه زن در فرهنگ
ایران قدیم:
بهین زنان جهان آن بود كز او شوی همواره خندان بود
یا در جای دیگر:
به سه چیز باشد زنان را بهی كه باشند زیبای گاه مهی
یكی آنكه با شرم و با خواسته است/كه جفتش بدو خانه آراسته است
دگر آنكه فرخ پسر زاید او زشوی خجسته بیافزاید او
سه دیگر كه بالا و رویش بود به پوشیدگی نیز مویش بود
البته در اینجا فردوسی نگفته است كه اگر تمام زنان از شوهران
خود فرخ پسر بزایند دیگر چه دختری باقی میماند كه با پسرشان
ازدواج كند.واین نیز وجه دیگری از فرهنگ ایرانی را نشان
میدهد كه فرزند پسر را برتر از دختر میداند.ولی فردوسی در
جای دیگر در گفته ای متضاد میگوید كه پسر و دختر فرقی نمی
كند و گویا دچار نوعی دوگانگی شده است:
چو فرزند را باشد آیین و فر گرامی به دل بر چه ماده، چه نر
یا:
چو ناسفته گوهر سه دخترش بود نبودش پسر، دخنر افسرش بود
اما از طرف دیگر از برخی سروده های فردوسی چنین بر میاید
كه در اجتماع نمیتوان زنی را یافت كه طرف مشورت قرار گیرد،
لذا شركت آنان در مسایل اجتماعی لطمه ای جبران ناپذیر برپیكر
جامعه وارد می سازد:
همی خواست دیدن در راستی زكار زن آید همی كاستی
یا:
كه پیش زنان راز هرگز مگوی چوگویی سخن باز یابی به كوی
كه نشان از عدم راز داری و عدم توانایی حفظ سخن دارد:
بدو گفت كز مردم سرفراز نزیبد كه با زن نشیند به راز
یا:
دگر بشكنی گردن آز را نگویی به پیش زنان راز را
« بانو گشنسب» دختر رستم و همسر « گیو» نیز از زنان بیباک و رزمجویی بود که در شاهنامه فردوسی فراوان از او یاد شده است. چنین آمده است که او به اندازه ای زورمند و دلیر بود که کمتر مردی توانایی رویارویی با او را داشته است.
« زربانو» دختر دیگر رستم میباشد که از سواران تیرانداز و جنگجو به شمار می آمده و با رزم دلاورانه خود زال٬ آذربرزین و تخواره را از زندان آزاد کرده است.
نام سرداران و جنگاوران زنی که از زمان مادها٬ هخامنشیان٬ اشکانیان و ساسانیان به جا مانده اند ولی شوربختانه از کارهایشان هنوز آگاهی چندانی در دست نیست٬ چنینند ( امید آن است که با بررسیهای گسترده پیرامون آنها٬ بتوان به چگونگی فرماندهیشان بیشتر آشنا شد):
- « آپاما » دختر « سپیتمن » که خود از سرداران زمان هخامنشیان بود. چم این واژه گیرا٬ خوش آب و رنگ و زیبا میباشد.
- « آذرنوش» در چم پرفروغ آتشین هم از شاهدختهای هخامنشی و هم سردار سپاه.
- « آرتونیس» در چم راست و درست٬ دختر «ارته باز» که او خود نیز سردار بزرگ داریوش بزرگ بود.
- « آریاتس» در چم آریایی پاک و درست از سرداران هخامنشی.
- « آسپاسیا» در چم گرد٬ یل٬ دلیر و نیرومند٬ همسر کورش دوم که از سرداران او نیز بود.
- « آمسترس » در چم هم اندیش و پشتیبان و یار٬ دختر داریوش دوم که پا به پای پدر در نبردها میجنگید.
- « ابردخت» در چم دختر نیرومند و توانا و برتر٬ از سرداران ساسانی.
- « استاتیرا» در چم آفریده ایزد تیر و اختران٬ دختر داریوش سوم هخامنشی.
- « ُبرزآفرید» در چم آفریده شکوه و والایی٬ از سرداران ساسانی.
- « برزین دخت» در چم دختر آتشین و پرفروغ٬ از سرداران ساسانی.
- « پریساتیس» در چم فرشته و زیبا٬ همسر داریوش دوم که پا به پای همسر و دختر به جنگها میرفت و پیکار میکرد.
- « داناک » در چم باهوش و خردمند و فرزانه٬ از سرداران هخامنشی.
- « سی سی کام» در چم کامروا و پیروز٬ مادر داریوش سوم که هیچگاه در برابر اسکندر به زانو درنیامد و همچنان جنگ را دنبال نمود.
- « سورا» در چم گلگون رخ٬ دختر اردوان پنجم اشکانی.
- « گلبویه » از سرداران و جنگجویان ساسانی.
- « ماه آذر» از سرداران ساسانی.
- « مهر مس» در چم مهر بزرگ٬ خورشید درخشان٬ از سرداران هخامنشی.
- « مهر یار» از سرداران ساسانی.
- « میترادخت» در چم دختر مهر٬ دختر خورشید٬ از سرداران اشکانی.
- « نگان» در چم کامروا و پیروزمند٬ از سرداران ساسانی که با تازیان دلاورانه جنگید و دلیریها بسیار شکوهمندانه از خود نشان داد.
- « ِورزا» در چم نیرومند و توانا٬ سرداری از هخامنشیان.
- « وهومسه » در چم والاتبار و نیکزاده بزرگ٬ از سرداران هخامنشی.
- « هومی یاستِر» در چم دوست و هم پیمان و پشتیبان٬ از سرداران هخامنشی.
- « یوتاب» در چم درخشنده و بیمانند٬ خواسته و پرفروغ٬ خواهر « آریوبرزن» سردار بیباک و دلیر داریوش سوم در جنگ با اسکندر. یوتاب فرماندهی بخشی ار سپاهیان برادر را داشت که در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست و اگر یک روستایی٬ راهی دیگر را به اسکندر نشان نمیداد تا از آن جا شبیخون بزند٬ شکست خورده و سپاهیانش تار و مار شده بودند. یوتاب همراه برادر آن اندازه جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود به جای گذاشتند.
شکاف رستمی
بنا بر نوشته های خداینامک، چون باروری رودابه زن زال ـ سپهدار زابل ـ به ۹ماهگی رسيد و از درد فراوان رنج می برد، سئنامرو فرمان داد تا رودابه را با جام های پياپی از می (شراب) خواباندند و با دشنهای تهيگاه او را شکافته، کودک را بيرون آوردند و سپس جايگاه زخم را دوخته و آميختهای از گياه و شير و مُشک را بر آن نهاده و بستند، چنان که فردوسی آمده است:
چنين گفت سيمرغ کاين غم چراست به چشم هژبر اندرون نم چـراست
از اين سـرو سيميـن بر مـاهروی تـو را کودک آيـد يـکی نامجوی
نيـايد بــه گيتـی ز راه رهــش بـه فـرمـان دادار نيـکی دهش
بيـاور يکـی دشـنـه آبگـــون يکـی مـرد بينـا دل پر فسون
نخستيـن به می ماه را مست کــن ز دل بيم و انديشـه را پست کـن
تو بنـگر کـه بينـا دل افسون کـنـد ز پهـلوی او بچـه بيـرون کنـد
شـکـافـد تـهـیگـاه سرو سـهـی نـباشـد مـر او را زدرد آگهـی
وزو بچـه ی شيـر بيـرون کشـد همـه پهلـوی ماه در خون کـشـد
وزان پس بدوزد کجا کـرد چـاک ز دل دور کن ترس و تيمار و باک
گياهی که گويم با شيـر و مشـگ بکوب و بکن هر سه در سايه خشک
بـسـای و بـپـالـای بر خستگيش ببينـی هـم انـدر زمـان رستگيش
بر آن مال زان پس يکی پر من خـجـستـه بـود سـايـه و فـر من
...
بيامد يکی مـوبـد چيـره دسـت مر آن ماهرخ را به میکرد مـسـت
شکـافيد بی رنـج پهـلـوی مـاه بتـابيـد مـر بـچـه را سـر ز راه
چـنـان بیگزندش بـرون آوريـد که کس در جهـان اين شگفتـی نديد
دو دستش پر از خون ز مادر بـزاد نـدارد کــی ايـن چنين بچه ياد
شبان روز مادر ز می خفـتـه بـود ز می خفته هم دل زهُش رفـته بود
همان زخمگـاهش فرو دوخـتـنـد بـه دارو هـمـه درد بـسپـوختنـد
گفتگو در پیرامون شکاف رستمی
بنابر باور ايرانی، سئنامرو (سيمرغ)، دستور داد شکم رودابه را باز کرده زهدان را بشکافند و رستم بدين گونه به گيتی پا نهاد و اين شکاف به نام «شکاف رستمی» ناميده میشود ولی باور اروپايی متفاوت است:
۱ـ الهه پزشکی يونان به نام آپولون شکم کرنی را باز کرد و پدر پزشکی يونان آسکلپسيوس از وی زاده گرديد يعنی به وسيلهی «شکاف اسکلپيسن».
۲ـ ژوليس سزار فرمان داد پس از ده دقُقه از مرگ مادران بارور شکم آن ها را شکافته کودک را نجات دهند و به شکاف «سزارُن» سرشناس شد.
۳ـ خود ژولس سزار بدينوسيله از مادر زاده شده بود.
باور نخست و سوم اروپايی درستی ندارد چه نخست «شکاف اسکلپسين» به وسيلهی يک الهه روی زهدان الههی ديگر به عمل آمده است و موهومی بيش نيست، دوم اين که اگر ژولس سزار خود به وسيلهی «شکاف سزارين» زاده شده بی شک پس از مرگ مادرش بوده و حال آن که در هنگام گشایش کشور «گل» مادر سزار زنده بوده است بنابراين، اين گفته درست نيست. تنها «شکاف رستمی» و «شکاف سزاری» را میتوان درست دانست. اينک در چگونگی «شکاف رستمی» گفتگو مینماييم:
۱ـ بی هوشی
به گونه ای که در «شکاف رستمی» اشاره شد بی هوشی به ياری مِی انجام گرفته و امروز میدانيم کهمی به انگيزه داشتن الکل، مستی، سستی و گيجی میآورد ولی توانايی ندارد حس درد را از ميان ببرد و يک چنين شکافی بیگمان همراه با داروی بی هوشی ايران باستان يعنی آميختهای از شراب و بنگ بايد صورت گرفته باشد که در اين جا از بنگ اشارهای نرفته است.
۲ـ دوختن
آيا دوختن زهدان ممکن بوده است؟ برابر اسناد و تاريخ، در سده شانزدهم در فرانسه و در سده هفدهم در آلمان چنين مرسوم بود که زهدان را ندوخته داخل شکم میکردند و برآيند، اين که مادر هم فوت میکرد. ولی در سال ۱۸۷۶پرو باور داشت بايد پس از بيرون آورد کودک، زهدان و لوله و تخمدان را بردارند. کوتاه آن که، نخستين کسی که زهدان را دوخت کهرر بود و سپس لمبر روش دوختن را تکميل ساخت يعنی در دوختن، زهدان و پردهی «صفاق» را جداگانه شرط کاميابی دانست و این کار هم در سده نوزدهم اجرا شد.
۳ـ ابزارهای پلشتبری و ابزار گوناگون عمل
در امکان وجود يا نبود آن جای گفتگو و درنگ است. چون تاريخ دربارهی هر دو شکاف يعنی رستمی و سزارين تاکنون حکمی نداده و آغاز هر دو از داستان است. بهتر است ما ايرانيان داستان ملی خود را پذيرفته، در برابر شکاف سزارين از شکاف رستمی بهره بريم[7].
4 ـ مانتره درمانی
تلقين در درمان برخی از بيماری های روانی هوده ای نيکو بخشيده است و بايد با برپايی يک پيرامون آرام وآسوده با کوشش در همدردی و آرامش روحی همراه باشد تا بر ارادهی بيمار چيرگی يابد. البته از تلقين منفی بايد دوری جست، تلقين بايد مثبت باشد يعنی از درد و بيماری سخن گفته نشود بلکه از به دست آوردن تن درستی نويد داده شود و هودهای که از آن گرفته شده در بيماری های روانی است که خود در اثر انديشه نادرست در بيمار پيدا شده است. مانند اين که شخص بيمار نيست و خود را بيمار میخواند و سرچشمهی اين انديشه و تلقين بر وجدان خودِ وی هم نا آشکار و به راستی غيرارادی است.
در ايران باستان تلقين با نيايش نيز همراه بوده است و آن را روی هم رفته مانتره میناميدند و اين روش درمان را مانتروبئشهزو يا «مانتره درمانی» میناميدند. در مکتب مزديسنا باور داشتند آن که از «گياه درمانی» و «کارد درمانی» هوده نگرفته است بايد با ايمانی پاک از مانتره درمان جويد و مانتره پزشک مهم تر از همه است. در ارديبهشت يشت بند ۶آمده است:
«از اشا (پاکی و راستی) درمان جوييد، از داد درمان جوييد، از گياه درمان جوييد، از کارد درمان جوييد، از مانتره درمان جوييد که درمان دهنده، درمان دهندهتر، درمان دهندهترين است».
مانتره در ديدِ آريايی
آرياييان میپنداشتند که در شماری از واژه های مانتره که به زبان رانده میشود، در برخی واژه های گفتاری نيرويی نهفته است که خدايان را به همراهی میکشاند و انسان را توانا میسازد که بر دردها و آسيبها پيروز شود. بنابراين مانتره ترفندی کارساز و نيرومند بود که در برابر آن ها به کار میرفت ولی باور نخستين آرياييان در برابر اثر مانتره ساده بود پس باورهای آن ها بخردانه به شمار میرفت ولی پسين تر کم کم به خرافات آلوده شد و انديشه کردند مانتره میتواند برخی از کسان آدمی را که دارای توانايی ويژه هستند به هر امری توانا سازد و با سخن مانتره مينوی ايريامن را از خود خشنود سازند. چنان که در ونديداد پرگرد ۲۰بند ۱۰ـ۱۲ آمده است: «با همه دردها، آسيبها، مرگها، نظرهای ناپاک رويارويی مینمايم، بشود که ايريامنارجمند بپسندد تا به ياری مردان و زنان، برای ياری از منش پاک به سوی ما آيد، با پاداش گران بهايی که در خور باور است، من از او پاداش دلخواه دادگری را خواستارم، بشود که ايريامن اراده کند براند همه دردها، آسيب ها، مرگ ها، نظرهای ناپاک».
منابع و ماخذ:
- جاذبه های فكری فردوسی-تالیف:دكتر احمد رنجبر-۱۳۶۳-انتشارات امیر كبیر
- دریچه ای بركاخ بلند و گزند ناپذیر شاهنامه-تالیف:بدرالدین مدنی-۱۳۵۰-نشر اندیشه
- از رنگ گل تا رنج خار(شكل شناسی قصه های شاهنامه)-قدمعلی سرامی۱۳۷۸-انتشارات علمی فرهنگی
- شاهنامه فردوسی(بر اساس چاپ مسكو)-ابولقاسم فردوسی طوسی-چاپ اول۱۳۸۰-نشر كارنامه كتاب.
-سایت تبیان
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم ِِدیده ی روشنایی