پاسخ متن پژوهی فارسی 3

متن پژوهی درس8فارسی ۳

قلمرو زبانی:

۱-از متن دری برای هر یک از معانی زیر،واژه های معادل بیابید.

باد گرم و مهلک: سموم  تماشا: نظاره    آویزان: معلق        نگرش: تلقی

۲- چهار گروه اسمی که اهمیت املایی داشته باشند، از متن درس بیابید و بنویسید.

ادامه نوشته

کارگاه متن پژوهی دماوندیه فارسی 3

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- معادل معنایی واژه‌های مشخّص شده را در متن درس بیابید.

سریر مُلک عطا داد کردگار تو را/ به جای خویش دهد هر چه کردگار دهد (ظهیر‌الدّین فاریابی) / سریر: اورند، تخت

دردناک است که در دام شغال افتد شیر / یا که محتاج فرومایه شود، مردِ کریم (شهریار) / فرومایه: سفله، پست

ادامه نوشته

شکر نعمت فارسی 3

◙ منت خدای را عزّ و جل كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزید نعمت:

قلمرو زبانی: منّت: نیكویی، سپاس، شكر، جمع آن: مِنَن / منت خدای را : «را» حرف اضافه در معنی برای / به شكر اندرش: دو حرف اضافه برای یک متمم، «در شکرش» / عزّ و جلّ: گرامی، بزرگ و بلند مرتبه است؛ بعد از ذکر نام خداوند به کار می‌رود / قربت: نزدیکی (غربت: دوری) / قلمرو ادبی:  قربت، نعمت: سجع  متوازی (رشته انسانی) / طاعتش موجب قربت است: تلمیح به آیه شریفه «واسجد و اقترب» / مزید: افزونی، زیادی /  و به شكر اندرش مزید نعمت: تلمیح به آیه شریفه «لئن شكرتم لازیدنكم» / نمونه نثر مسجّع

ادامه نوشته

معنی ستایش فارسی 3

 

۱- ملكا ذكر تو گویم كه تو پاكی و خدایی / نروم جز به همان ره كه توأم راهنمایی

قلمرو زبانی: ملك: پادشاه، نقش "منادا" / ذکر: یاد / مرجع ضمیر "تو": خداوند / توأم: جهش ضمیر / قلمرو ادبی: قالب شعر: غزل / وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن، رشته انسانی.

جمله «كه توأم راهنمایی» به دو صورت معنا می‌گردد:

1- كه تو راهنمای من هستی [ تو: نهاد / راهنما: مسند/ ام(من): مضاف الیه / یی: مخفف"هستی"]

2- كه تو به من راه را نمایی (نشان دهی ) [تو: نهاد/ ام(من): متمم/ راه: مفعول/ نمایی: فعل]

بازگردانی: ای پادشاه (خداوندا) نام تو را بر زبان می‌آورم؛ زیرا تو پرورگار پاك هستی. فقط در راهی که تو به من نشان می‌دهی گام می‌گذارم.

پیام: ستایش خداوند

ادامه نوشته

حقیقت عشق فارسی 12

 

 

 بدان که از جملۀ نام‌های حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال اند. و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسن اند و در آن می‌کوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن  که مطلوبِ همه است دشوار می‌توان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق، و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.

قلمرو زبانی: حسن: خوبی / جمال: زیبایی / کمال: کامل بودن / طالب: خواهان / وصول: رسش، رسیدن / الّا: مگر / و عشق هر کسی را به خود راه ندهد: هر کسی نمی تواند عاشق شود / خاص: ویژه / معرفت: شناخت / سیم: سوم / مأوا: پناه / دیده: چشم / نمودن: نشان دادن (بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما)/ قلمرو ادبی: جمال، کمال: جناس/ روحانی، جسمانی: تضاد / عالم عشق: اضافه تشبیهی  / دیده: مجاز از انسان /

 

ادامه نوشته

معنی درس حقیقت عشق فارسی 12

معنی درس هفت- بخش اول: در حقیقت عشق بدان که یکی از نام­های خوبی، «زیبایی» است و یکی «کمال»، و همة موجودات روحانی و جسمانی، خواهان رسیدن به کمال هستند و هیچ کس را نمی­بینی که به زیبایی بی ­میل باشد. پس وقتی خوب فکر کنی، می ­بینی همه خواهان خوبی­ اند و تلاش می­کنند که خود را به خوبی برسانند و دشوار می­توان به خوبی – که همه آن را می­خواهند- دست یافت؛ زیرا فقط با عشق می­توان به خوبی رسید و عشق، هرکسی را نمی­پذیرد و در هر جایی منزل نمی­کند و خود را به هرکسی نشان نمی­دهد. وقتی که محبت به نهایت برسد، به آن عشق می­گویند و عشق از محبت، خاص­تر است، زیرا در همة انواع عشق، محبت وجود دارد اما هر محبتی به عشق تبدیل نمی­شود. و محبت، از شناخت، خاص­تر است زیرا همة انواع محبت، نوعی شناخت است (ناشی از شناخت است) اما هر شناختی، محبت نیست. پس پایة اول، شناخت، پایة دوم، محبت، و پایة سوم، عشق است و به عالم عشق – که بالاترین است- نمی­توان رسید مگر با عبور از دو مرحلة شناخت و محبت. بخش دوم: سودای عشق کسی به­طور قطع و یقین می­تواند عشق را دریابد که در قید و بند خودش نباشد و خود را فراموش کند و خود را برای عشق فدا کند. عشق مانند آتش است؛ هرجا که باشد، جز خودش، اجازة اقامت به دیگری نمی­دهد. به هرجا که برسد می­سوزاند و همه چیز را به رنگ خود درمی­آورد. معنی بیت: کسی در راه عشق قدم می­گذارد که جانش را فدا کرده است. زنده بودن و عشق، در کنار هم قرار نمی­گیرند. ای عزیز! رسیدن به خدا واجب است و ناچار، هرچه به وسیلة آن به خدا برسند نیز نزد طالبان واجب می­شود. عشق، بنده را به خدا می­رساند، پس عشق به همین دلیل واجب است. وظیفة کسی که خداوند را می­خواهد آن است که در وجود خود جز عشق، چیزی نجوید. وجود عاشق از عشق است، پس چگونه می­تواند بدون عشق زندگی کند؟ عشق را علت زندگی، و مرگ را بی­عشق بودن بدان. شیدایی عشق، باارزش­تر از هوشیاری جهان است و دیوانگی عشق برتر از همة عقل­هاست. هرکس که عاشق نیست، خودخواه و پرکینه و مستبد است؛ در حالی که عاشقی، بی­اختیاری و سردرگمی است. معنی بیت: در این دنیای کهنه، هرکجا جوانی هست، عاشق باد زیرا عشق، دیوانگی خوبی است. ای عزیز! خوراک پروانه، عشقی است که به آتش دارد؛ بدون آتش آرام و قرار ندارد و زمانی که وارد آتش شود، می­سوزد و دیگر وجود ندارد تا هنگامی که عشق، او را چنان کند که تمام جهان را به شکل آتش ببیند. پروانه هنگامی که به آتش برسد خود را در آن می­اندازد. تفاوت آتش و غیر آتش را نمی­داند، چرا؟ چون عشق او آتش است. این حدیث را بشنو که پیامبر (ص) گفت: «هرگاه خداوند بنده­ای را دوست داشته باشد، او را عاشق خود می­کند و خود عاشق او می­شود، پس می­گوید: ای بندة من، تو عاشق و دوستدار مایی و من عاشق و دوستدار توام، چه بخواهی و چه نخواهی»

منبعhttps://www.jafarisaeed.ir/