برنامه ریزی

 برنامه ریزی

  روشی است به صورت گام به گام که برای انجام دادن هر چه بهتر و به موقع فعالیت ها و بها دادن به وقت انجام می شود. 

 شما می توانید با یک برنامه ریزی مناسب : 

  1. در وهله ی اول باعث ایجاد آرامش و اطمینان در وجود خود شوید. 
  2. به موقع، به مطالعه ی تمام دروس خود بپردازید. 
  3. اعتماد به نفس را در خود افزایش دهید. 
  4. علاقه و عادت به مطالعه را در خود افزایش دهید. 
  5. اضطراب و نگرانی از امتحان را حتی در شب امتحان و یا کنکور کاهش دهید. 
ادامه نوشته

گرامیداشت شهدا دبیرستان حکیم الهی قمشه ای

 

 

 

حکیم الهی (74)حکیم الهی (64)

ادامه نوشته

آیا می دانستید؟!

آیا می‌دانستید که . . . ؟" (بخش ششم)

خوانندگان ارحمند من پس از پایان بخش زیرین که بخش ششم از بخش‌های متعدد موضوع "آیا می‌دانستید که . . . ؟" است، می‌توانند بخش‌های پیشین این مطالب آموزنده را در موضوع شماره‌ی  ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فراخواندن مستقیم نوشته‌ها" بخوانند و آرزو می‌کنم که من در میان این مطالب چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد. آریا ادیب

 

توجه: از بخش سوم به بعد، مطالب آورده‌شده در مجموعه‌ی " آیا می‌دانستید که . . . ؟ " رویه‌بالا شماره‌گذاری شده‌اند تا خوانندگانی که از مطالب پیشین آن  آگاهی دارند، ناگزیر به پایین‌رفتن در صفحه نباشند. خوانندگان دیگر که با مطالب پیشین آشنایی ندارند، می توانند با پایین‌رفتن در صفحه، مطالب پیشین را هم بخوانند و از نکات آن‌ها نیز آگاه شوند

ادامه نوشته

واژه‌های عربی در شاهنامه

از جمله اموری که ما باید از غربیان بیاموزیم، روش درست مطالعه و دقت در تحقیق مطالب است، چه در مسائل علمی و چه در مباحث ادبی، حدس و گمان، تقریب و تخمین، و اتکا به ذوق و سلیقه شخصی، امروز دیگر ارزش و اعتباری ندارد و حتا در انتقاد ادبی و امور ذوقی به کاری نمی‌آید. وصف‌های کلی و مبهم مانند «فصیح» و «بلیغ» و «منسجم» و «مستحکم» و «زیبا» و «شیوا» و مانند آن‌ها که معمول محقق و ادیب شرقی بوده است و هنوز هست، ممکن است درباره‌ی همه‌ی شاعران و نویسندگان یکسان به ‌کار برود، اما هیچ‌یک بر علم خواننده یا شنونده چیزی نمی‌افزاید و شاید تنها فایده‌ی آن‌ها آن باشد که بر جهل و ابهامی که در ذهن گوینده یا نویسنده وجود دارد، پرده‌پوشی کند.

بحث و تحقیق در شیوه‌ی بیان و سبک انشای شاعران و نویسندگان بزرگ یکی از کارهاییست که محتاج روش درست و دقیق علمی است وگرنه هرچه در این زمینه گفته شود، بی‌معنی و بی‌فایده خواهد بود. موضوع میزان و چه‌گونگی استعمال لغت‌های عربی در شاهنامه‌ی فردوسی از این قبیل است. 

ادامه نوشته

تاریخچه‌ی رادیو، تلویزیون و سینما در‌ ایران

. رادیو

در سال‌ ١٣٠٣ هجری‌ شمسی‌ (١٩٢۴ م‌) توسط وزارت‌ جنگ‌ مقدمات‌ استفاده‌ از بی‌سیم‌ فراهم ‌شد. در سال‌ ١٣٠۵ بی‌سیم‌ در ایران‌ وارد شد. از سال‌ ١٣١١ موسسات‌ بی‌سیم‌ توسعه‌ پیدا كردند، كه‌ نهایتن به‌ ایجاد رادیو منتهی‌ شد. 
هیات‌ وزیران‌ روز دوم‌ مهر ماه‌ ١٣١٣ استفاده‌ از رادیو را تصویب‌ كرد و مقرراتی‌ وضع‌ شد كه‌ برای‌ نصب‌ آنتن‌ و استفاده‌ از رادیو اجازه‌‌ی وزارت‌ پست‌ و تلگراف‌ و تلفن‌ لازم‌ بود. 
در سال‌ ١٣١٦ مقدمات‌ ایجاد مركز رادیو به ‌وسیله‌ی‌ وزرات‌ پست‌ و تلگراف‌ و تلفن‌ فراهم‌ و به‌ دنبال‌ این‌ اقدام‌ در سال‌ ١٣١۷ «سازمان‌ پرورش‌ افكار» تاسیس‌ شد. این‌ سازمان‌ دارای‌ كمیسیون‌های‌ مطبوعات‌، سخن‌رانی‌، نمایش‌های‌ رادیویی‌ و موسیقی‌ بود.  دن

 

ادامه نوشته

این ترانه بوی نان نمی‌دهد!

هدی ملک

این ترانه بوی نان نمی‌دهد!

ترانه‌ی معترض در ایران قدمتی به ‌اندازه‌ی تاریخ ترانه دارد. از همان ایام که ترانه یا تصنیف تولد یافت تاکنون چه بسیارانی که آمدند و خواندند. و اگرچه برخی مدتی در اوج شهرت نیز قرار گرفتند، اما چند صباحی بعد رفتند و فراموش شدند. بسیاری بهر نان خواندند و بسیاری بهر نام و در این میان بودند کسانی هرچند اندک که از واژه و ساز و صدا دشنه‌ای ساختند و بر شب‌سالاران تاختند. این نوشته کوششی است برای ادای دین به همان‌ها که در آن سال‌ها از دردها بیگانه نبودند و در غم‌انگیزترین شب‌ها نغمه‌های آفتابی سرودند.

١  تولد ترانه در ایران با شیدا
علی‌اکبر شیدا را پایه‌گذار اصلی تصنیف و ترانه به معنای امروزی آن باید دانست ١. شیدا که در سال ١٢٢٢ خورشیدی و در عهد ناصرالدین‌شاه در شیراز به دنیا آمده بود، پس از آمدن به تهران به جمع حلقه‌ی درویشان صفی‌علی‌شاه ظهیرالدوله پیوست. سال‌ها بعد شیدا عاشق دختری به نام مرضیه شد و از آن پس شروع به ساختن نغمه‌هایی دلنشین نمود که بسیاری تا به امروز هم شنیدنی هستند

ادامه نوشته

"آیا می‌دانستید که. . .؟"

(بخش ششم)

 ١٣٨- آیا می‌دانستید که امروز ایران دیگر نه یک «مملکت» بلکه یک «کشور» است؟

  «مملَکَت»که در فارسی به معنای کشور نیز به‌کار برده می‌شود، مشتق از «مَلِک» به معنای «قدرت پادشاه»، «پادشاهی» و «قلمرو یک مَلِک و پادشاه» است. هم‎چنان‌که امروز انگلستان، سوئد، اسپانیا یا ژاپن مملکت هستند. کشور ایران نیز که تا پیش از انقلاب بهمن سال ١٣۵۷ دارای نظام پادشاهی بود، مملکت بود. ولی از آن تاریخ به بعد که نظام جمهوری جانشین نظام پادشاهی شد، دیگر یک کشور است.

ادامه نوشته

فارسی "معیار"، "نوشتاری"، "گفتاری" و "محاوره‌ای" دکتر ایران کلباسی

فارسی "معیار"، "نوشتاری"، "گفتاری" و "محاوره‌ای"
 
هر کسی که با زبان و ادبیات سروکار داشته باشد، لاجرم گذارش به دنیای بی‌کران زبان‌شناسی هم می‌افتد. زبان‌شناسی ‏امروز دیگر صرفن بررسی‌کننده‌ی زبان به معنی خاص آن نیست که دیگران را به آن نیازی نباشد، بلکه زبان‌شناسی رشته‌ای است که به مدد بسیاری از دانش‌ها به‌خصوص علوم انسانی می‌آید و در شناخت بنیادین مسایل آن‌ها چاره‌ساز ‏است. در دنیای ادبیات و روزنامه‌نگاری هم نمی‌توان بی‌نیاز از زبان‌شناسی بود. ‏ گفت‌وگو با دکتر‌ایران کلباسی که سال‌هاست در زمینه‌ی زبان‌شناسی کار می‌کند و به‌خصوص گویش‌های ‌ایرانی را به‌خوبی ‏می‌شناسد، فرصتی مغتنم بود تا از زیروبم مسایل امروزی زبان فارسی آگاه شویم.
دیدار و گفت‌وگو با ‌این بانوی ‌زبان‌شناس در یکی از روز‌های گرم تیرماه سال یک‌ هزار و سیصد و هشتاد و شش در دفتر کار ‏ایشان در پژوهشگاه علوم انسانی اتفاق افتاد که مبارک هم بود.‏

ادامه نوشته

معنای نام كشورهای جهان


معنای نام كشورهای جهان
آرژانتین: سرزمین نقره (اسپانیایی)
آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما / آفتابی جنوبی (لاتین، یونانی)
آلبانی: سرزمین كوه نشینان
آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن (فرانسوی، ژرمنی)
آنگولا: از واژه نگولا كه لقب فرمانروایان محلی بود
اتریش: شاهنشاهی شرق (ژرمنی)
اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان (یونانی)
ازبكستان: سرزمین خودسالارها (سغدی، تركی، فارسی دری)
اسپانیا: سرزمین خرگوش كوهی (فنیقی)
استرالیا: سرزمین جنوبی (لاتین)
استونی: راه شرقی (ژرمنی)
اسرائیل: جنگیده با خدا (عبری)
اسكاتلند: سرزمین اسكات ها (لاتین)
افغانستان: سرزمین قوم افغان (فارسی)
اكوادور: خط استوا (اسپانیایی)
الجزایر: جزیره ها (عربی)
السالوادور: رهایی بخش مقدس (اسپانیایی)
امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یكپارچه عربی (عربی)
اندونزی: مجمع الجزایر هند (فرانسوی)
انگلیس: سرزمین پیر استعمار (ژرمنی)
اوروگوئه: شرقی
اوكراین: منطقه مرزی (اسلاوی)
ایالات متحده امریكا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی
ایتالیا: شاید به معنی ایزد (یونانی)
ایران: سرزمین آریایی ها٬ برگرفته از واژه «آریا» به معنی نجیب و شریف
ایرلند: سرزمین قوم ایر (انگلیسی)
ایسلند: سرزمین یخ (ایسلندی)
باهاما: دریای كم عمق یا ریشدارها (اسپانیایی)
بحرین: دو دریا (عربی)
برزیل: چوب قرمز
بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان (لاتین)
بلژیك: سرزمین قوم بلژ از اقوام سلتی، واژه بلژ احتمالاً معنی كیسه می داده
بلیز: یا از نام دزدی دریایی به نام والاس یا از واژه ای بومی به معنای آب گل آلود
بنگلادش: ملت بنگال (بنگلادشی)
بوتان: تبتی تبار
بوتسوانا: سرزمین قوم تسوانا
بوركینافاسو: سرزمین مردم درستكار
بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریكای لاتین
پاراگوئه: این سوی رودخانه
پاكستان: سرزمین پاكان (فارسی دری)
پاناما: جای پر از ماهی (زبان كوئِوا)
پرتغال: بندر قوم گال از اقوام سلتی (لاتین)
پورتوریكو: بندر ثروتمند (اسپانیایی)
تاجیكستان: سرزمین تاجیك ها (فارسی دری)
تانزانیا: این نام از همامیزی تانگانیگا سرزمین دریاچه تانگا + زنگبار گرفته شده
تایلند: سرزمین قوم تای
تركمنستان: سرزمین ترك + ایمان = تركیمان = تركمان = تركمن سرزمین ترك هایی كه مسلمان شده اند (مربوط به سده های آغازین اسلام)
تركیه: سرزمین قوی ها (تركی با پسوند عربی)
جامائیكا: سرزمین بهاران
جیبوتی: شاید به پادری بافته از الیاف نخل می گفتند (زبان آفار)
چاد: دریاچه (زبان بورنو)
چین: سرزمین مركزی (چینی)
دانمارك: مرز قوم "دان"
دومینیكن: كشور دومینیك مقدس (اسپانیایی)
روسیه: كشور روشن ها، سپیدان
روسیه سفید / بلاروس: درخشنده روس / سفید روسی
رومانی: سرزمین رومی ها
زلاند نو: زلاند جدید (زلاند نام یكی از استان های هلند به معنای دریاست)
ژاپن: سرزمین خورشید تابان (ژاپنی)
سریلانكا: جزیره باشكوه (سنسكریت)
جزایر سلیمان: از نام حضرت سلیمان
سوئد: سرزمین قوم "سوی"
سوئیس: سرزمین مرداب
سودان: سیاهان (عربی)
سوریه: سرزمین آشور (سامی)
سیرالئون: كوه شیر
شیلی: پایان خشكی/ برف
عراق: شاید از ایراك به معنای ایران كوچك (فارسی)
عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان در تملك خاندان خوشبختواژه عرب به معنی گذرنده و بیابانگرد استسعود یعنی خوشبخت.
فرانسه: سرزمین قوم فرانك از اقوام سلتی
فلسطین: یكی از اسامی قدیم رود اردن
فنلاند: سرزمین قوم "فن"
فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ
قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله قرقیزی
قزاقستان: سرزمین كوچگران قزاقی
قطر: شاید به معنای بارانی (عربی)
كاستاریكا: ساحل غنی (اسپانیایی)
كانادا: دهكده زبان سرخپوستی "ایروكوئی"
كلمبیا: سرزمین كلمب (كریستف كلمب) (اسپانیایی)
كنیا: كوه سپیدی (زبان كیكویو)
كویت: دژ كوچك هندی (عربی)
گرجستان: سرزمین كشاورزان (یونانی)
لبنان: سفید (عبری)
لهستان: سرزمین قوم "له"
لیبریا: سرزمین آزادی
مجارستان: سرزمین قوم مجار (مجاری)
مراكش: مغرب
مصر: شهر، آبادی
مقدونیه: سرزمین كوه نشین ها، بلندنشین ها (یونانی)
مكزیك: اسپانیای جدید (اسپانیایی)
موریتانی: سرزمین قوم مور (لاتین)
میكرونزی: مجمع الجزایر كوچك فراسوی
نروژ: راه شمال
نیجر: سیاه (لاتین)
نیجریه: سرزمین سیاه (لاتین)
نیكاراگوئه: دریای نیكارائو (نام مردم آن منطقه) آگوئه (اسپانیایی)
واتیكان: گرفته شده از نام تپه ای به نام واتیكان (اتروسكی)
ونزوئلا: ونیز كوچك
ویتنام: اقوام "ویت" جنوبی (ویتنامی)
ویلز: بیگانگان (ژرمنی)
هلند: سرزمین چوب آلمانی
هند: پر آب (فارسی باستان)
هندوراس: ژرفناها (اسپانیایی)
یمن: خوشبخت
یونان: سرزمین قوم "یون

آشنایی با اصطلاحات ادبی


آشنایی با اصطلاحات ادبی


آشنایی با اصطلاحات ادبیبخش نخست :
 
آثار روزی رسان
آثار روزی رسان به آثاری می گویند که تنها برای کسب معاش و روزی نوشته می شود. قدمت آن دست کم به سده ی ١٨ میلادی می رسد. نمونه ی کلاسیک "اثر روزی رسان" رمان فلسفی راسلاس اثر جانسون است که نویسنده آن را برای تأمین هزینه کفن و دفن مادرش و ادای وام های خود در یک هفته شب ها نوشت.
آرایه بیرونی
آرایه های بیرونی آن ها هستند که بیش تر پیکره سخن را زیبا می کنند. مثل سجع، ترصیع، جناس، عکس، اشتقاق، رد المطلع، ذوقافیتین، در العجز علی الصدر، اعنات و ...آرایه درونی
آرایه های درونی همان صناعات معنوی و آرایه هایی هستند که اگر ظاهر واژه دگرگون شود، باز آن آرایه از میان نمی رود. مثل پرسش بلاغی التفات، قلب و جمع.

ادامه نوشته

آغاز ترجمه‌ی ادبیات نمایشی در ایران

 تاریخ ترجمه در ایران به سده‌ها پیش بازمی‌گردد. روزگاری که پادشاهان ایران، گاه در دفاع از مملکت و گاه در کشورگشایی‌هایشان مستقیمن با فرهنگ و زبانی دیگر رودررو قرار می‌گرفتند. به‌سبب همین برخوردهای نظامی بوده است که بیش از هر زبان دیگری، آثار زبان‌های لاتین و‌ یونانی به فارسی برگردانده شده است. جنگ‌های صلیبی نیز باعث نیاز بیش‌تر به این تبادل زبانی شد.

غربی‌ها که بر اثر جنگ‌های صلیبی به این سو کشیده شدند، خود را با دنیایی شگرف و جالب روبه‌رو دیدند و به این ترتیب تمدن مشرق‌زمین راهی نو پیش پای ملت‌های غرب گشود. از تماس و تلفیق دو تمدن شرق و غرب، مهاجرت‌ها، مسافرت‌ها، کشورگشایی‌ها، سفرنامه‌ها و خاطره‌نویسی‌ها رواج‌یافت. 

تاریخ ترجمه در ایران در دوره‌ی قاجار به علت‌های گوناگون سیاسی و اجتماعی به اوج خود می‌رسد و چون موضوع این نوشتار درباره ترجمه‌ی «ادبیات نمایشی» است، لذا سخن ما از دوره‌ی مشروطیت و پادشاهی قاجار آغاز خواهد شد.


ادامه نوشته

ادبیات ایران از آغاز تا امروز

ادبیات ایران پیش از اسلام

بخشی از مجموعه‌ی فعّالیت‌‌هاى‌ ادبى‌ ایرانیان‌ باستان‌ كه‌ به‌ دو صورت‌ شفاهى‌ و نوشته‌ و به‌ همه‌ی‌ زبان‌‌هاى‌ ایرانى‌ است‌، دولتى‌ است‌، مانند سنگ‌نوشته‌‌هاى‌ شا‌هان‌ و نوشته‌‌هاى‌ روى‌ سكّه‌‌ها و بخشى‌ دیگر، مبتنى‌ بر داستان‌‌هاى‌ ملّى‌، افسانه‌‌ها و برخی‌ از آداب‌ و رسوم‌ اجتماعى‌ است‌ و پیكره‌ی‌ اصلى‌ ادبیات‌ شفاهى‌ غیردینى‌ پیش‌ از اسلام‌ را تشكیل‌ مى‌دهد. امّا بیش‎تر آثارى‌ كه‌ از این‌ دوران‌ به‌ صورت‌ نوشته‌ بر جاى‌ مانده‌ با دستگاه‌‌هاى‌ دینى زردشتى‌، بودایى‌، مانوى‌ و مسیحى‌ مرتبط‌ است‌ و بدنه‌ی‌ اصلى‌ ادبیات‌ دینى‌ ایران‌ پیش‌ از اسلام‌ را مى‌سازد. در ایران‌ پیش‌ از اسلام‌، آثار دینى‌ و ادبى‌ معمولن به‌ نگارش‌ درنمى‌آمده‌ و بیش‎تر به‌‌صورت‌ روایى‌، سینه‌‌به‌‌سینه‌، منتقل‌ و حفظ‌ مى‌شده‌ است‌. مثلن كتاب‌ اوستا * ، پس‌ از سده‌‌ها انتقال‌ شفاهى‌، سرانجام‌ در دوره‌ی‌ ساسانى‌ به‌ نگارش‌ درآمد (كلنز، ص‌. ٣٣ ). پای‌بندى‌ ایرانیان‌ به‌ حفظ‌ سنّت‌ ادبیات‌ شفاهى‌ و نیز جنگ‌‌ها و تعصّب‌‌های‌ دینى‌ و فرهنگى‌ و تغییر خطّ و زبان‌ و بسیارى‌ عامل‌‌های‌ دیگر موجب‌ نابودى‌ گنجینه‌ی‌ ادبى‌ پرارزش‌ ایران‌ پیش‌ از اسلام‌ شده‌ است‌.



ادامه نوشته

افسانه‌ها و استوره‌ها منبع ‌الهام هنر و ادبیات


پروفسور الول ساتن

L.P. Elwell Suttonبرگردان: مجید مصطفوی

ایران، با تاریخ هزاران ساله‌اش، همواره ‌یكی از منابع غنی ادبیات مردمی و افسانه‌های عامیانه بوده است. همچنین جایگاهی برای ادبیات نوشته‌های كهن و بسیار گسترده‌ بوده است كه در دوران‌هایی به‌شدت زیر نفوذ و تاثیر این منابع مردمی و توده‌ای و در زمان‌هایی دیگر در اختیار اقلیت روشنفكر و طبقه‌ی اشراف بوده است. طی ۵٠ سال گذشته دگرگونی‌های سریع و گسترده‌ای در شئون اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران روی داده است. از این‌رو، فرصت مغتنمی است تا اثرات متقابل ادبیات نوشتاری و مردمی و شیوه‌هایی را كه نویسندگان معاصر در برابر دگرگونی‌های اجتماعی در پیش گرفته اند، مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم

ادامه نوشته

سرگذشت واژه ی گل

گل در مرز و بوم ایران سابقه ای بس دراز دارد و اگر می بینیم که در شعر و ادب پارسی بیش تر از دیگر سرزمین ها سخن از گل می رود، برای آن است که مردم این سرزمین از دوران های کهن به گل عشق می ورزیده اند و ایران زمین مهد پرورش گل بوده است.

اگر نگاهی به کتاب "تاریخ طبیعی" اثر پلین Pline بیاندازیم، می بینیم که این کتاب چقدر بوی گل و گیاه سرزمین گل خیز ایران را می دهد. میراثی که مغرب زمین از گل و گیاه گوناگون ایران برده است، خود شایان گفتاری دیگر است.

در میان گل ها، گل سرخ ( گل سوری) بیش تر مورد توجه ایرانیان بوده و هنوز بوته های وحشی این گل در گوشه و کنار روستاهای ایران به فراوانی دیده می شود و گلاب از زمان های بسیار قدیم شناخته شده بوده و در مراسم مذهبی و نیز در پزشکی به کار می رفته است و هنوز هم به کار می رود و در جشن ها، عروسی ها و میهمانی ها هنوز گلاب می گردانند.

واژه ی مرکب گلاب خود می رساند که مراد از گل، همان گل سرخ است و در ادبیات فارسی نیز گل بیش تر به گل سرخ گفته می شود و شکل های گوناگون این واژه در دوران های پیش از اسلام نیز به معنی گل سرخ است.

بررسی های ریشه شناختی نشان می دهد که واژه ی گل خود شکل تغییر یافته ی واژه ی دیگری است که در زبان فارسی برای این گیاه وجود داشته است و ما رد آن را خواهیم گرفت.

به ریشه ی واژه ی گل نخست در اوستا برمی خوریم. این ریشه به صورت وَرذ vardda چندین بار در اوستا آمده است که در فارسی باستان به شکل وَرد varda و در دوره ی فارسی میانه در پهلوی ساسانی به صورت وَرت vart و  وَرد vard در آمده و در فرهنگ های فارسی به همین صورت " وَرد " باقی مانده است.

واژه ی  " وَرد " ( به معنای امروزی گل) در نام بسیاری از آبادی های ایران باقی مانده است که از آن جمله می توان از " ورد آورد " نام برد که روستایی در نزدیکی تهران است به معنی گل آورد و همچنین در نام روستای " سُهروَرد " در نزدیکی زنجان که زادگاه شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی است. بخش نخست این کلمه یعنی سُهر suhr ( یا سُخر suxr ) صورت قلب شده ی واژه ی سرخ surx است و کلمه ی سُهروَرد بر روی هم به معنی سرخ گل یا گل سرخ است.

واژه ی پهلوی وَرت vart در دوره ی اشکانیان به ارمنستان راه می یابد و در آن جا به معنی گل سرخ به کار می رود. از مشتقات این واژه می توان نام خاص نو اَرت Nevart را نام برد که از دو وازه ی ایرانی nev به معنی نو و  vartبه معنی گل سرخ ساخته شده است و معنی آن بر روی هم یعنی "نو گل" یا "غنچه گل" است که امروز هم نام زنان ارمنی است.

واژه ی پهلوی وَرد vard از سوی دیگر به زبان آرامی راه یافته و از آن جا به زبان های دیگر سامی از جمله به زبان عربی رفته است و در این زبان به معنی گل سرخ و رنگ سرخ به کار رفته است و امروز نیز به کار می رود.

واژه ی باستانی وَرد varda در اوایل دوره ی اشکانی بنا بر قاعده ی زبان شناسی تطبیقی ایرانی، یعنی تحول rd به l به صورت وال vala تحول یافته است که بعدها با افتادن وایل a به صورتval  و سپس vol و vel درآمده است.

در برهان قاطع وَل val به معنی شکوفه، به ویژه شکوفه ی انگور، آمده است.

بابا طاهر  این واژه را به معنی گل به کار برده است:

مساسل زلف بر رو ریته داری / ول و سنبل بهم آمیته داری

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویته داری

یعنی:

 

مسلسل زلف بر رو ریخته داری / گل و سنبل بهم آمیخته داری

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویخته داری

در ترانه های روستایی نیز این واژه به معنی گل و نیز گلی که بدان عشق می ورزند ( یعنی یار و معشوق) آمده است:

شب تاریک و ره باریک و ول مست / کمون از دست من افتاد و بشکست

کمون دارون کمون از نو بسازید / ولم یاغی شده مشکل دهد دست

در برخی فرهنگ ها نیز از ترکیب وال val با واژه ی دیگر فارسی یعنی گونه gona واژه ی " والغونه " به معنی سرخاب  آمده است

در زبان شناسی تطبیقی ایرانی همواره یک v قدیمی با ترکیب با وایل بعدی خود به صورتgu  در می آید، مانند

vištāsp کهguštāsp   (گشتاسپ) یا vehrk که gurg (گرگ) شده است و غیره.

بدین ترتیب واژه ی کهن اوستایی vardda که بعدها همان گونه که گفتیم به صورت های varda ، vard، val و سراتجام vel و vol در آمده بود، بنا بر قاعده ی بالا به صورت gul (گل) در آمد.

صورت اوستایی vardda  از سوی دیگر از شرق به غرب رفته و در اطراف دریای سیاه و مدیترانه به همین صورت رایج شده است و یونانیان آن را به صورت wrodon و بعد ها با حذف w به صورت rodon پذیرفته اند. به گفته ی " میه " Meilet زبان شناس فرانسوی، زبان لاتینی نیز این واژه را از تمدن مدیترانه ای گرفته است.

و این همان واژه ای است که نه در یونانی و نه در لاتینی جزو لغات مشترک هند و اروپایی نیست و از لهجه های شرقی ایران یعنی از پارت ها وام گرفته شده است.

سرانجام واژه ی rodon یونانی نیز با افتادن n که فقط یک جزء صرفی است به صورت rodo و سپس rod تحول یافت و سپس در همه ی کشورها ی اروپایی به صورت Rosa و Rose (به معنی گل سرخ) در آمد.

" کورنی " شاعر بزرگ دوره ی کلاسیک فرانسه نمایش نامه ی معروفی دارد با نام " رودوگون " Rodogune که شرح حال شاهزاده خانمی ایرانی با این نام از عهد اشکانی است. نام "رودو گون" مرکب است از واژه ی " رودو " rodo به معنی گل سرخ (که تحول آن در بالا نشان داده شد) و گون gune که همان گونه است و نام این شاهزاده خانم بر روی هم به معنی گل گونه یا کسی است که گونه اش به رنگ گل سرخ است و نامش با این نمایشنامه در ادبیات فرانسه شهرت یافته است.

بدین ترتیب  واژه ی اوستایی vardda به معنی گل سرخ، با تحول خود و به طریقی که گفته شد به سراسر جهان و همه ی زبان های دنیای متمدن راه یافت و این نمونه ای از یک برگ زرین از تمدن باستانی ما است.

 

 

از: ایرانویج، انتشارات دانشگاه تهران، ١٣٧٠

 

کند و کاوی در معنی و ریشه ی واژه ی  "عجم"

کند و کاوی در معنی و ریشه ی واژه ی  "عجم"

واژه ی عجم در زبان فارسی و در بیش تر زبان های آسیایی مانند هندی، اردو، پشتو، بلوچی، کردی، ترکی، معنی ایرانی و زبان فارسی می‌‌دهد، اما در زبان عربی امروزه به معنی غیر عرب به کار می‌‌رود. در برهه‌ای از تاریخ به کسی که زبان عربی را نمی فهمیده است عجم می‌‌گفته اند و این لقب بیش تر به ایرانیان اطلاق می‌‌شده است. در دوره ی بنی امیه این کلمه کاربردی تحقیر آمیز داشته است، ولی امروزه این معنی تحقیرآمیز  یا کسی که عربی را نمی‌داند، کاربردی در ادبیات عرب ندارد.

کلمه ی عجم پیش از این که به این معنی به کار رود،  سده ها فقط برای ایرانیان و سرزمین ایران به کار می‌‌رفت. همان گونه که امروزه در خوزستان، عرب ها هنوز هم به فارس ها عجم می‌‌گویند و این واژه در گذشته نه تنها تحقیر آمیز نبوده بلکه موجب افتخار بوده است، به طوری که برخی از  از عرب ها حتا در دوره ی جاهلیت داستان‌های شکوه کسرایان عجم و مُلک جم را با افتخار نقل می‌‌کرده اند. سپس عجم در یک برهه از تاریخ فقط برای فارس ها و مترادف با پارسیان به کار گرفته ‌‌شده است و برای نخستین بار در دوره ی بنی امیه است که کاربرد تحقیر آمیز کلمه ی عجم برای مترادف فارس و مجوس بیان شده است. بعدها به دلیل صرفی بودن زبان عربی، "جم" و "عجم" به واژه‌های متعددی مانند معجم، عجمه و غیره تبدیل شد.

ریشه‌های واژه ی عجم

عجم به صورت هَجَم، هَخَم و هَیَم نیز تلفظ شده است و احتمال دارد میان آن با واژه ی "هخامنش" نیز ارتباط وجود داشته باشد. زیرا کلمه ی "جم" یا "یم" که ریشه ی اصلی واژه ی عجم هستند، در زبان لاتین به صورت Haxâm نوشته و با "خ" تلفظ می‌‌شود. در قدیم ‌ترین متن های فارسی، کلمه های جمشیدیان، جم، عجمیان و عجمان هست. ولی واژه ی "هخامنشیان" در ادبیات فارسی پس از اسلام نیست.

  ال + جم = الجم = اجم =عجم با واژه های "جم"  و "جمشید" پیوند واژه‌ای و تاریخی دارد :

"جم"  نام کوچک جمشید پادشاه افسانه‌ای ایران است که با شخصیت حضرت سلیمان یکی دانسته می‌‌شود. جمشید از دو واژه "جم" و "شید" ساخته شده است. "جَم" و " یَم"  از یک ریشه است و معنی دریا و اقیانوس و گروه می‌‌دهد و "شید" به معنی درخشندگی همیشگی و ابدی است که با خور (سوراخ ، گودال) ترکیب می‌شود و خورشید خوانده می‌شود و محل تابناکی ابدی معنی می دهد. از این رو "جمشید" مفهوم دریای نور، دریای تابناک و فروغ جاودان را می‌‌رساند.

کلمه ی "یم" و "جم" همان گونه که گفته شد به معنی گروه و دسته و نیز به معنی آب و رودخانه و یا دریا است و نام جمشید یکی از مشهورترین پادشاهان یا پیامبران اساتیری ایران با آن پیوند دارد. ریشه ی سامی یا آریایی این کلمه قابل اثبات نیست، ولی در زبان عربی کلمه ای با حرف های  (و، ا، ی) شروع نمی‌شود پس "یم" نمی‌تواند عربی باشد. و وزن آن هم عربی نیست. طبق قاعده ی زبان عرب به اسم "جم"  "ال" اضافه می‌‌شود و به صورت الجم نوشته می شود. اما چون حرف  ج در "جم" از حرف های شمسی است، بنا براین در آن حرف "ل" تلفظ نمی‌شود. "جم" و "یم" در زبان عرب نیز به معنی دریا، برکه و انجمنی بوده و به طبقه ی روحانیون قدیم ایران یعنی مغ مجوس گفته می شده است که  همان "عاد" عبری (به معنی مغان، انجمنی ها) در تورات و قرآن است. ما همچنین نام دیگر زرتشتیان یعنی گَبر (گَور) را نیز در دست داریم که باز به همین معنی جمع مردم و انجمن ِ گرد آتش است. این کلمه در نام فرقه ی بزرگ گَوران های ایران نیز باقی مانده است.

  "جم " كه در اوستا و پهلوی و زبان کردی به صورت جمشید و جمشیر و گاهی هَجَم آمده است، نامی است که بزرگان متعددی در تاریخ به آن نامیده شده‌اند، ولی جمشید در شاهنامه از نخستین پادشاهان و پیامبران ایرانی به شمار می آید كه بر پایه ی نوشته‌ها و داستان‌های شفاهی و خدای نامه ها، اختراع لباس، نگارگری، كشف فلز، ساختن گرمابه، دانش پزشكی و جشن نوروز را به او نسبت داده‌اند. صفات این پادشاه شباهت زیادی به نوح در قران دارد و برخی وی را با حضرت سلیمان یكی دانسته اند. در اوستا آمده است که در زمان جمشید ۳۰۰ سال مرگ و بیماری نبود. اهورا مزدا از او خواست كه پیامبرش در روی زمین باشد ولی او شهریاری را پذیرفت. در یكی از سال ها سرما به شدت فزونی یافت و او دژی بنام جم كرات (ورجمكرت) ساخت و حیوانات را در آن جای داد. در دوره ی او حیوانات فزونی یافتند. او جامی داشت كه در آن تمام اسرار نهان را می‌‌دید (جام جم). نگاه كردن به گوی شیشه‌ای و اسرار گفتن از این دوره رایج شده است، سرانجام نیز او ادعای خدایی كرد و گمراه شد. پس ضحاك بر او چیره شد و به تعبیر فردوسی:

منی كرد آن شاه یزدان شناس /  ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

کلمه ی عجم با نام "جم" (جمشید اساتیرایرانی) پیوند دارد. زیرا آن "جم"  که با اژیدهاک ثانی (ضحّاک، آستیاگ) مربوط می‌شده شخصی از قوم مغان آذربایجان بوده است که به گفته ی کتسیاس و منابع اوستایی، سپیتمه (یعنی دانای سفید و مقّدس) نامیده می‌شده است. کتسیاس نام سپیتمه را درفهرست نام حکمرانان ماد اسپنداس (ارمغان کننده ی خوشبختی) آورده (در اوستا نیز بدین معنی اشاره شده است) و به وی به عنوان آخرین فرمانروای ماد با حکومتی سی وپنج ساله اشاره کرده و نام دیگر او را آستی گاس (صاحب و وارث تخت) آورده است. می‌‌دانیم که وی زیردست آستیاگ پدر زن خویش بوده و هم‌زمان با آستیاگ در آذربایجان و اران و ارمنستان حکومت نموده است. از سوی دیگر میدانیم که سپیتمه در واقع همان پدر زرتشت سپیتمان است که در شهر رغه آذربایجان یعنی مراغه حکومت می‌کرده است و در تاریخ های اساتیری ایران با نام‌های ایرانی جم و هود هامان (دانای نیک) و گودرز (دارای سرودهای با ارزش) معرفی شده است. دلیل این وجه تسمیه‌ها نیز جز مُغ بودن شخص وی نبوده است، چه همان طور که گفتیم نام جم در این جا مانند "جمّ " عربی و "عاد" عبری و "مُغ" و " گَور" ایرانی به معنی انجمنی است.

در اوستا، فرگرد دوم وندیداد در مورد جمشید گفته شده که وی ورجمکرت ( قلعه ی جمشید) را ساخت و جای آن در کنار رود داییتی است. اکنون ویرانه‌های این دژ کوهستانی در آن جا قلعه قیزلار (یعنی دژجنگجویان) نامیده می‌شود و در حدود ۱۴ کیلومتری جنوب مراغه در کنار روستای لیلی داغی واقع شده است. در همین فرگرد دوم وندیداد در این مورد آمده است که زمان توفان بزرگ کولاک (در واقع تهاجم قبایل سکایی و سئوروماتی شمال دریای سیاه و قفقاز) جمشید (یعنی خورشید تابان ،دریای تابناک ،جم درخشان) با کسان خود در آن پناه گرفته بودند و این همان توفانی است که در قرآن تحت عنوان توفان قهر خدا برای قوم عاد (مغان، انجمنی ها) یاد شده است. می دانیم که رهبر روحانی قوم عاد در قرآن هود (هودا، یعنی دانای نیک) معرفی شده است که بی تردید منظوراز وی همان سپیتمه (دانای سفید و مقدّس) پدر سپیتاک (زرتشت) است که کتسیاس در موردش می‌گوید وی که داماد آستیاگ بود به دست کورش به قتل رسید چون او وارث تاج و تخت به شمار می‌‌رفت و رسمن به عنوان جانشین وی برگزیده شده بود. این خبر درست به نظر می‌‌رسد چون در یشت های اوستا نیر به تصریح گفته شده است که سپیتوره (بره ی سفید) به همدستی اژی دهاک (ضحّاک) جم (جمشید) را کشت؛ چه نام سپیتوره (بره ی سفید) به وضوح نشانگر همان کوروش  است (اگر اصل این نام را کوره وش بدانیم  که «بسان نره اسب» معنی می‌‌دهد.).

 به هر حال بنا به روایت کتسیاس، کورش دو پسران سپیتمه با اسامی سپیتاک (که هرتسفلد ایران شناس معروف آلمانی به درستی وی را همان زرتشت سپیتمان دانسته) و مگابرن را به حکومت نواحی بلخ و گرگان انتخاب نمود و با مادر ایشان یعنی آمیتیدا (دانای خانه، دختر آستیاگ) ازدواج کرد. یعنی این دو برادر (سپیتاک و برادر بزرگش مگابرن) در عمل تبدیل به پسر خوانده‌های کورش گردیدند و از همین جاست که از داستان این دو  با کمبوجیه سوم پسر تنی کورش سوم، داستان اساتیری سه پسر فریدون (کوروش) در شاهنامه پدید آمده است که درآن سلم (مگابرن) و تور (کمبوجیه) قاتل ایرج (گئوماته زرتشت، سپیتاک بردیه) به شمار آمده‌اند که این خود براساس شایعه‌ای دروغین بوده است، زیرا قاتل اصلی گئوماته زرتشت (بردیه) همان داریوش و شش تن همراهان وی بوده‌اند که در قرآن از آنان به عنوان اصحاب کهف نام برده شده است.

چنان که از نوشته‌های هرودوت و کتسیاس بر می‌‌آید، پس از مرگ کورش، سپیتاک (زرتشت، زریادر) یا همان تنائوکسار (بردیه، یعنی بزرگ تن) از بلخ به پارس خوانده شد و در آنجا با لقب های گئوماتای مغ (مغ دانای سرودهای دینی) و پاتی زیت (حافظ سرودهای دینی) به هنگام لشکرکشی کمبوجیه به مصر به نیابت سلطنت وی بر گزیده شد و چون پس از گذشت سه سال و اندی شایعه ی مرگ کمبوجیه در مصر به وی رسید، حکومت خود را همراه با یک برنامه ی اصلاحات عمیق اجتماعی اعلام نمود تا این که توسط داریوش (در روایات اسلامی: دقیانوس) و شش تن از همدستانش، به همراه موبدان نزدیکش ترور شدند که این واقعه در تورات و قرآن به عنوان قهرخدا بر قوم هامان (زرتشت) و قوم ثمود (معدومین) بازگویی شده است. به گفته ی هرودوت این مُغ (زرتشت)، اصلاحات اجتماعی بی‌نظیری نموده بود چنان که در قتل وی مردم آسیا به جز پارسیان به سوگ و ماتم نشستند.

در مورد ریشه ی ایرانی نام جم (یم) گفتنی است که این واژه در پیش آریاییان هند و ایرانی از عهد سپیتمه (داماد آستیاگ و ولیعهد وی) قدیمی تر بوده و در زبان ایشان به معانی همزاد و جام (سمبل خورشید) بوده است و بدین معانی نام ایزد میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی و ایزد جهان زیرین بوده است. وی در پیش آریاییان کاسی (اسلاف لُران) ایمیریا (سرور دانا یا دانای مرگ و میر) نامیده می‌شد و نام همسر این ایزد که الهه ی سرسبزی بوده میریزیر (الهه جهان زیرین) قید شده است.

پیداست که این "جم" با "جمّ " سامی‌ها که لقبی بر سپیتمه و قوم وی یعنی مغان بوده است درهم آمیخته است: چون در امپراتوری ایرانیان پیش از اسلام سامی زبانان درصد بالایی را تشکیل می‌‌داده‌اند و فرهنگ و اساتیر کهن ایرانی را می‌‌شناخته و در مورد آن ها بحث و فحص می‌کرده‌اند، به طوری که آنان کوروش بزرگ را با نام ذو القرنین می‌‌شناختند و در این مورد از پیامبر سوال می‌‌کردند که چندین آیه در مورد ذوالقرنین نیز وجود دارد. لذا چنان که اشاره شد برای نام های مغ (مجوس) و گَور (گبر) مترادف سامی عربی آن یعنی "جمّ " را با اضافه کردن حرف تعریف الف و لام شمسی خود به صورت الجّم ساخته و از کوتاه شدن آن در دهان عامه نام "عجم " را برای ایرانیان (در اصل برای روحانیون مغ ایشان) پدید آورده اند.

و چنان که گفته شد، این "جمّ " از سوی دیگر با هوم عابد (سپیتمه مغ) پدر هامان (سپیتاک/زرتشت/بردیه)  مطابقت داشته است: در تورات کتاب استر نام زرتشت و پدرش به ترتیب هامان (نیکومنش) و همداتای (همزاد، جم) ذکر شده‌اند و نام قبیله ی ایشان اجاجی (دوردست و بالایی) آمده است که بی تردید منظور سرمت های آنتایی (اسلاف بوسنی ها) هستند، زیرا نام های آنتا و بوسنی نیز به معنی کناری و دوردست هستند. پس خود ایرانیان نیز این نام تاریخی را تنها از سامی زبانان بین النهرین نیاموخته و سپیتمه/جم واقعن همزادی نیز داشته است که مطابق وداها و اوستا همزاد وی دختری بوده است که "جمی" نامیده می‌‌شده است.

بدین ترتیب ایرانیان نام "جم " را در رابطه با اژیدهاک (آستیاگ) به جای سپیتمه (هوم) به کار برده‌اند و این "جمّ " در اوستا به سبب هم شکلی آن با "جم" کهن اساتیری آریاییان یعنی خدای میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی- که به شکل های یمه، ایمرو و ییمیر از هند تا اسکاندیناوی شناخته شده بوده- یکی گرفته شده است.

چنان که گفته شد، کتسیاس می‌گوید سپیتمه (جم، هوم) به طور رسمی به عنوان جانشین آستیاگ (اژیدهاک مادی، ضحاک) درنظر گرفته شده بود، زیرا داماد آستیاگ و شوهر دختر وی، آمیتیدا (ماندانا، دانای خانه وآشیانه) بود؛ ولی در اساتیر شاهنامه به اشتباهی که ظاهرن ناشی از تقارن حکومت ایشان و نیز تقیه و سازشگری و دروغ گویی مصلحت آمیز مغان درباری بوده است، اژی دهاک جانشین جمشید وانمود شده است نه برعکس. بنابر این جمشید یعنی همان "یمه خشئته" ی اوستا (یعنی جم درخشان و زیبا) نه همان جمشید جم اساتیری است که به عنوان خدای خاندان شاهی و خدای میرای خورشید و خدای جهان زیرین شناخته می‌شده است، بلکه همان سپیتمه/ اسپنداس/ هوم تاریخی است که در اوستا ملقب به هوم سرور و دارنده ی چشمان زرین است.

می‌‌دانیم که نام اوستایی قبیله اصلی وی یعنی سئیریمه (سلم، سئورومات، یعنی اسلاف صربوکروات ها) نیز به معنی سرور بزرگ است. ظاهرن تناقضی میان مغ بودن و انتساب زرتشت به دوراسروها یعنی صرب های دوردست (بوسنی ها) موجود است ولی این مغ های شهر رغه آذربایجان (مراغه) می‌‌توانستند از اختلاط با قوم سئورومات پدید آمده باشند چه بنا بر شواهد تاریخی و باستان شناسی، مغان حتا در میان قبایل سئورومات (قوم سلم) و اسکیتان (سکاها) نیز مقام روحانیت را به خود اختصاص داده بودند.

افزون براین کلمه ی مغ در زبان آریایی ها با نام های صرب (سرب یا سرو به لغت ودایی یعنی همه کس و انجمنی) و با کروات (هئوروات، به اوستایی به همان معنی همه کس و انجمنی) مترادف است. به طوری که اشاره شد این تنها منابع یونانی و ارمنی نیستند که نام ملکه سمورامت (در اصل سئورومات، یعنی مادر سالار) را با زرتشت به عنوان فرمانروای آذربایجان و اران و بلخ پیوند می‌‌دهند، بلکه همان طور که اشاره شد در کتب پهلوی نیز نام نیای دیرین زرتشت، دوراسرو یعنی صرب دوردست (=بوسنی) آمده است.

در این باب خصوصیات نژادی زرتشت و پدرش سپیتمه یعنی بور و روشن و اندام درشت ایشان نیز مزید بر علت است. در خصوص مکان فرمانروایی اولیه زرتشت گفتنی است که مطابق خود اوستا و نوشته گزنفون و همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران، تنائوکسار/بردیه یا همان زریادر/ زرتشت ابتدا در همان حوالی رود ارس یعنی در آذربایجان و اران و ارمنستان حکمرانی داشته است. جمشید (موبد درخشان، جام شاه درخشان) متصّف به هئورمه (یعنی دارای رمه‌های خوب) است که از همه ی این ها چنین معلوم می‌‌گردد که زوج خدایان اوستایی و ودایی درواسپ (لرواسپ ها، اشوین ها وناستیاهای وداها) نیز در اصل ایزدان خورشید، چمنزارها، گله‌ها و چشمه ساران بوده‌اند و همان ایزدانی هستند که در کتیبه‌های میتانی ها تحت نام زوج خدایان میثره (مهر دارای چراگاه های فراخ) و ناشتیا (الهه ی آب های جاری، ناهید) معرفی شده ‌اند. پس بی جهت نیست که این دو ایزد و الهه ی همزاد (=جم و جمی) درمقام داشتن اسب های تیز رو با هم مشترک بوده‌اند. درنقش برجسته ی کورانگون فارس که مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش ازمیلاد است رب النوعی روی تخت عجیبی از مار چنبره زده نشسته است و از تاج او و همچنین تاج الهه پشت سرش دو شاخ بیرون آمده و در دستش جامی است که پنداری آب زندگی در آن است و به سوی پرستندگان جاری است. این نقش های برجسته از جهات بسیاری یادآور استوره ی "جم "و خواهرش "جمی" و جام شراب درخشان منسوب بدیشان است.

بنابراین در ادبیات ایران اسم جم و کلمه ی جم و جمشید و جمی در موارد گوناگونی کاربرد داشته است و چندین شخصیت اساتیری ایرانی با نام جم و جمشید شناخته ‌‌شده است و این کلمه ها ریشه ایرانی دارد و نه عربی.

قدیمی‌ترین نامی که عرب ها برای ایران به کار برده‌اند كشور(مُلک) جم است كه عرب های دوره ی جاهلیت آن را معرب نموده، الجم،  اجم و عجم گفتند و كلمات عجمه، عجمو، اعجمی و الاعاجم را از آن ساختند. سپس در دوره‌های بعدی عجم و اعجمی را در معنی‌های مختلف به کار بردند. نخست این کلمه را فقط برای ایرانیان و مترادف با فارسی به کار می‌‌بردند. ولی در سده‌های پس از اسلام این کلمه کاربرد بیش تری پیدا کرد و گاهی به خود اعراب نیز عجمی می‌‌گویند مثلن به شیعیان بحرین و عمان (که عربی شده هومان، هامان است) عجمی می‌‌گویند. یا عراقی‌ها به مردم فارس خوزستان عجم می‌‌گفتند. در یک دوره به زرتشتیان و یا به مجوس عجم می‌‌گفتند. در برخی موارد به مردم خراسان هم عجم گفته‌اند و به طور بسیار معدودی هم به آذری ها نیز ترکان عجم گفته‌اند و امروزه کلمه عجم بیش تر به معنی غیر عرب به کار برده می شود.

 عجم در قرآن

واژهٔ «عجم» در بخش‌های متفاوتی از قرآن نیز به کار رفته است که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد :

-  سوره ۱۶ آیه ۱۰۳

-  در سوره فصلت (۴۱) آیه ۴۴

-  سوره الشعر (۲۶) آیه‌های ۱۹۸

-  سوره الشوری(۴۲) آیه ۷

-  سوره الشعر(۲۶) آیه‌های ۱۹۸ و ۱۹۹

فردوسی سروده است:

بناهای آباد گردد خراب                        ز باران و از گردش آفتاب     

پی اَفکندم از نظم کاخی بلند               که از باد و باران نیابد گزند

بسی رنج بردم در این سال سی          عَجَم زنده کردم بدین پارسی

سعدی می‌‌گويد:  

چنين گفت شوريده‌اي در عجم               به كسرا كه اي وارث ملك جم

اگر ملك بر جم بماندي و تخت                تو را كي ميسر شدي تاج و تخت

 عجم در ادبیات عرب

انا ابن المکارم من النسل جم - - و حائز ارث ملوک العجم   (شاعر: المتوکلی)

من فرزند نیکی‌ها هستم از ریشه جم - - بردارنده میراث شاهان عجم (ایران)

در ادبیات عرب واژه ی عجم همچنین مترادف و هم معنی با سرزمین ایران به کار رفته است و اصطلاح "بلاد عجم" و یا مملکت عجم مورد تقلید تاریخ نویسان درباری شاهان قاجاری و صفوی نیز بوده است. به عبارت دیگر یکی از نام های سرزمین ایران عجم بوده است.

از : همشهری Online

 

ریشه و معنی "دیو" و "خدا"

دکتر محمد حسن ابریشمی

ریشه ی ایرانی واژه ی پسته

در دو سده ی گذشته، بسیاری از پژوهشگران غربی درباره ی خاستگاه واژه ی پسته نظرهای گوناگونی ارایه کرده اند. برخی از آنان ریشه و اصل این واژه را برگرفته از واژه ی یونانی "بیستاکیون" Bistakion به معنی پسته دانسته و برخی این واژه را یونانی و برگرفته از پارسی باستان یا میانه (پهلوی) ذکر کرده اند.

بارتولد لومر ایران شناس امریکایی در کتاب "سینو ایرانیکا" Sino Iranica پژوهش های جامع و عالمانه ای در باره ی روابط فرهنگی میان ایران و چین دارد و واژه ی پسته را ایرانی و از ناحیه ی خراسان و سُغد دانسته که به یونانی و دیگر زبان های جهان رفته است.

دانشمندان ایرانی نیز در باره ی واژه ی پسته نظرهای گوناگونی دارند. ملک الشعرای بهار واژه هایی چون پسته و نرگس را از واژگان یونانی – رومی داخل شده در زبان فارسی بر شمرده و محمد معین اصل و ریشه واژه ی پسته و عربی آن " فستق" را از واژه ی آرامی "پستقا" Pestaga و یونانی "پیستاکیون" Pistakion  دانسته که خاستگاه آن شام (در سوریه) است و به یونانی رفته و از آن به دیگر زبان های اروپایی داخل شده است.

ابوالقاسم سلطانی واژه ی "بسطاقیا" به معنی پسته را در کتاب "وسقوریدوس" جداشده از واژه ی پهلوی "بیستک" Bistak یا سریانی "بستقا" Bestaga متذکر شده است.

ادامه نوشته

  کند و کاوی در معنی واژه ی دهقان

«اندیشه‌ی نیك» و نه «پندار ِ نیك»

دوستی ارجمند در یك پیام، تركیب ِ نادرست و بسیار مشهور ِ "پندار ِ نیك" را به كار برده‌ بود. من در یك یادآور‌ی كوتاه، بدو نوشتم: «خواهش ‌می‌كنم به‌جای «پندار ِنیك» (غلط ِ مشهور و رایج)، «اندیشه‌ی ِ نیك» بنویسید. پندار به معنی گمان، خیال، وَهْم (/ توهّم)، انگاشت و تصوّر ِ بی‌بُنیاد و برابر با illusion در انگلیسی‌ست؛ حال آن‌كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم ِ «اندیشه‌ی ِ نیك» دارد».

او در پاسخ نوشت: «درود بر شما ...  بسیار از پندِ شما سپاس‌گزارم. من به این بیت از ناصرخسرو برخورده‌ام. آیا «پندار» در این‌جا «اندیشه» یا «ایده» نمی‌شود؟
صد چون مسیح زنده زِ انفاسش   روح‌الامین تجلّیِ پندارش»

و من در یادداشتی گسترده‌تر بدو نوشتم:

«دوست ِ ارجمند، دهخدا به گفتاورد از برهان، آورده است: پندار=  فکر. اندیشه:

صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش .  ناصرخسرو  
امّا من بر آنم كه برداشت ِ برهان از معنی "پندار" در این بیت ِ ناصرخسرو – كه دهخدا نیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین = (جبرئیل) – كه هستی‌اش، در اندیشه‌ی آدمی، نمی‌گنجد – تنها جلوه و نمودی از پندارِ (= وَهْم و انگاشت ِ) اوست.


من برای كاوِش و پژوهش ِ بیش‌تر، متن كامل ِ آن‌چه را كه دهخدا در زیر ِ درآمد ِ پندار آورده است، در پی می‌آورم:
پندار  [پ ِ] (اِمص ، اِ) تکبّر و عُجب را گویند (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است. (برهان قاطع). بادسری. خودبینی. باد. برمنشی. خودپسندی. خودپرستی. نخوت. پغار. منی. برتنی (مقابل فروتنی). بزرگ‌خویشتنی. (کیمیای سعادت). خویشتن‌بینی. کبر. استکبار. خودفروشی. بالش. خودنمایی. خودستایی. خودخواهی. بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. (تذکرةالاولیاء عطار).

ای بر در بامداد پندار         فارغ چو همه خران نشسته    

نامت به میان مردمان در  چون آتشی از خیار جسته
انوری: برو پیل پندار از کعبه‌ی دل برون ران کز این به وغائی نیابی.
خاقانی: چو خطبه‌ی لمن الملک بر جهان خواند   برون برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است    هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای   تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار: چون همه‌ی رخت تو خاکستر شود   ذرّه‌ی پندار تو کم‌تر شود.
عطار: یکی را که پندار در سر بود   مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی: نبیند مدعی جز خویشتن را   که دارد پرده‌ی پندار در پیش.
سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن    شکر ایزد که نه در پرده‌ی پندار بماند.
حافظ: رندی‌یی کان سبب کم‌زنی من باشد    به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی    علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب‌پندار در این راه به‌غایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور (برهان قاطع). گمان. خیاله. تخیل. ظن. وهم. حَسبان (منتهی الارب).

 پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت‌نامه‌ها استشهاد کرده‌اند، یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از بیت‌های الحاقی است:

به تو حاجت آنستم ای مهربان   که پندار باشی و روشن‌روان.
فردوسی : ز دشمن چه آید جز این‌ها بگوی   جز این است آیین و پندار اوی.

فردوسی (شاهنامه، چ بروخیم، ص ١٦٣٨ ، س ٢٣ در ابیات الحاقی):

پای به رفتار یقین سر شود   سنگ به پندار یقین زر شود.
نظامی : به خسرو بیش از آنش بود پندار  کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی : لیکن ار کس حریف پنداری  عقل طعن آورد بر این پندار.
خاقانی : گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد  بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی : هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد   لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود   نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی : ندیدم چنین نیک‌پندار کس   که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی : مشو غرّه بر حسن گفتار خویش   به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان): معنی پندار در اشعار ذیل معلوم نیست و شاید در بعض آن‌ها ریاء و چشم‌دیدی باشد:

چه زنار مغ در میانت چه دلق   که درپوشی از بهر پندار خلق.
ای به ناموس کرده جامه سفید   بهر پندار خلق و نامه سیاه.
معنی پندار در دو نمونه‌ی اخیر از سعدی – كه در لغت‌نامه‌ی دهخدا "نامعلوم" شمرده‌شده – آشكارست. شاعر

می‌گوید فریبْ‌كاران و نیرنگْ‌بازان، برای آن‌كه خلق را نسبت به درون ِ خویش دچار ِ پندار (/ گمان / وَهْم) گردانند، بیرون ِ خود را می‌آرایند و جلوه می‌فروشند.  


از مجموع ِ این گفتاورد از دهخدا و دقّت در نمونه‌های كاربُرد ِ این واژه در نوشته‌ها و سروده‌های پیشینیان، برمی‌آید كه واژه‌ی پندار هیچ‌گاه به معنی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم ِ انگاشت و وَهْم و خیال داشته است. حتّا معنی‌های برتنی، تكبّر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگرْ فرهنگ‌ها برای پندار آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی بُنیادین ِ آن‌ست. یعنی بر اثر ِ گمان و وَهْم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.  

عبدالحسین نوشین نیز در واژه‌نامك، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ِ وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه‌ی گنجانیده‌درشاهنامه، شاهد می‌آورد:

«چه‌گونه بُوَد در میان، آشتی   ولیكن مرا بود پنداشتی.»
نوشین یادآوری نكرده است كه خود فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی گمان مَبَر، دچار وَهْم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن‌جمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست

مپندار کاین نیز نابودنی‌ست

- - -

از: کانون پژوهش‌های ایران‌شناختی



  دکتر غلام نبی شاهد

پژوهشی در اصل و ریشه ی واژه ی «گپ»

گپ : gap – واژه ی گپ در همه ی فرهنگ های فارسی به چشم می خورد و به جز در فارسی این واژه در همه ی زبان های زنده ی هند و پاكستان و افغانستان مانند سانسكریت، اردو، هندی، مراتی، گجراتی، پشتو، سندی، بلوچی و فارسی دری افغانستان فراوان به كار می رود . نه فقط به زبان های آسیایی بلكه در زبان های اروپایی هم این واژه به صورت های گوناگون آمده است . ولی ریشه ی این واژه آریایی است .

در این جا ما نخست معنی و کاربرد آن را كه در فرهنگ های گوناگون آمده است دنبال می‌كنیم تا سپس بپردازیم به ریشه ی اصلی آن:

گپ (اسم فارسی):

۱ – سخن بی هوده . با لفظ زدن و مشتقاتش به کار می رود. ۲ – در خراسان و زبان لری به معنی سخن است . ۳ – در زبان لری به معنی بزرگ است. (فرهنگ نظام)

گپ : به فتح گ و سكون بای پارسی (فارسی) سخن لاف و گزاف و افسانه و بسیارگویی . به معنی بزرگ و گنده و ستبر نیز آمده و گپو نیز گویند و افاده ی معنی پر گفتن می كند . گپتن (به ضم) فارسی : به معنی گفتن است زیرا كه بای پارسی به « فا » تبدیل می‌ شود. ( فرهنگ آنندراج)

گپ : (به فتح گاف و بای فارسی ) كلام و سخن. به معنی گزاف نیز آمده (فرهنگ رشیدی) و در تركی به معنی صحبت و اختلاط نیز نوشته.  (غیاث اللغات)

گپ : ۱- (به فتح اول و سكون دوم ) به معنی سخن باشد و سخنان دروغ و گزاف را نیز گویند. ۲– به معنی گنده و ستبر و بزرگ هم آمده است. (برهان قاطع)

گپ : (با اول مفتوح و دوم زده ) دو معنی دارد:

اول: سخنان لاف و گزاف بود كه در دیوان انوری به صورت « گب » آمده است و هم او گوید :

چند گویی خواهر من پارسا است / گب مزن گرد حدیث او مگرد

نفس من برتر از آنست كه مجروح شود / خاصه از گب زدن بیهده ی بی بصران (دیوان انوری ۱/٦۰۱ و ۷۰۰)

مولوی معنوی فرماید :

چون زن صوفی تو خاین بوده‌ای / دام مكر اندر دغا بكشوده ای

كه زهر ناشسته رویی گپ زنی / شرم داری از خدای خویش نی

حكیم سنایی غزنوی فرماید :

هر كجا زلف ایازی دید خواهی در جهان / عشق بر محمود بینی گپ زدن بر عنصری

دوم: به معنی بزرگ و گنده آمده:

گپتن (با اول مضموم) به معنی گفتن است. (فرهنگ جهانگیری)

{ باید گفته شود كه بیش تر فرهنگ نویسان همین مثال های شعری از انوری و مولوی و سنایی را آورده اند و غیر از این ها بیت دیگری در فرهنگ ها دیده نشده است }  .

گپ : gap  (اسم فارسی) ۱- سخن و گفتار و سخن هرزه و گزاف و سخن دروغ و بی هوده و قیل و قال و خبر و شهرت دروغ . ۲– گنده و كلان و بزرگ و ستبر و محكم .

گپتن : goptan  ( فعل و مصدر فارسی) : گفتن و سخن كردن و حرف زدن و بیان کردن.

گپ شپ : gap sap  (اسم فارسی) : سخن بی هوده و بی معنی و سخن لاطایل. فرهنگ نفیسی، (لغت نامه دهخدا)

گپ : (گالته) : شوخی (فارسی)

گپ : ( گنگل ) : شوخی – گزاف – مزاح – لعب. (فرهنگ مردوخ كردی)

گپ : سخن لاف و گزاف – افسانه – پرگویی .

گپتن : =  گفتن (فرهنگ كاتوزیان)

گپ (خراسان) و (لرستان) =  سخن – اشكاشمی گپ.  گیلگی = گپ زنن (سخن گفتن ) تهران = گب ( سخن – گفتگو ) (حاشیه ی برهان قاطع از دكتر معین )

گپ  ۱– به معنی بزرگ است و غالبن رییس و بزرگ  (دزدان را)،  ( حسن گپ ) گویند و یا گویند (وقتی كه گپ شد) یعنی موقعی كه بزرگ شد . فعل آن « گپ شدن»  گپ تر یعنی بزرگ تر .

۲– حرف و صحبت را گویند مثلن: «گپ زد» یعنی حرف زد و صحبت كرد . فعل آن « گپ زدن» است. (واژه ها و مثل های شیرازی و كازرونی گردآورنده علی نقی بهروزی، برگ ۱۴۸)

گپ : سخن لاف و گزاف و افسانه و پر گویی .

گپ زدن : لاف و بیهوده سراییدن .

گپتن : بر وزن و معنی گفتن است .

گپو : گپ .

گپیدن : گفتن و گپ زدن  (فرهنگ نوبهار اثر محمد علی تبریزی خیابانی)

این گردآوری از فرهنگ های فارسی بود. در همه ی آن ها یكنواخت نوشته شده است جز فرهنگ نوبهار كه در آن واژه ی  گپو كه شاید از فرهنگ آنندراج گرفته شده و واژه ی گپیدن كه فعل و مصدر باشد تازه آمده است . اكنون می پردازم به زبان های دیگر و پس از آن ریشه ای را كه در فارسی باستان آمده نقل می‌كنیم . پس در زیر استخراجی از زبان فارسی دری افغانستان است و می‌بینیم كه این واژه ی « گپ» در آن زبان به چه شکلی به كار می رود و اگرچه در معنای آن تفاوت چندانی ندارد ولی با كلمه ها و اصطلاح های گوناگون به کار رفته است:

گپ : سخن و كلام .

از گپ ماندن : كنایه ، به حالت نزع بودن .

به گپ آمدن : به سخن آمدن

به گپ كسی كردن :

به گپ كسی شدن : برای فكر كسی كار كردن

بی گپ و سخن : كنایه ی بی سبب و بی دلیل

سر گپ آمدن : كنایه ، بالای مقصد آمدن .

كسی را به گپ گرفتن : كسی را برای مقصدی به سخن مشغول كردن .

كسی را سر گپ آوردن : كسی را بالای مقصد آوردن .

گپ از گپ برآمدن : كنایه ، موقع از دست رفتن .

گپ از گپ خیستن ( xestan  ) از سخن ، سخن دیگر پیدا شدن .

گپ بد : سخن زشت .

گپ پهلودار : سخن طنزآمیز و نیش دار .

گپ بیراه : سخن غیر حسابی .

گپ پخته :

گپ جان دار : سخن سنجیده و معقول

گپ خام : سخن پوچ و بی معنی

گپ خیستن ( gap xestan  ) كنایه ، فتنه برپا شدن .

گپ راه : سخن حسابی .

گپ رس : ( gap ras  ) سخن فهم – نكته سنج .

گپ رو : كسی كه به حرف دیگری عمل كند .

گپ زدن : سخن گفتن .

گپ ساختن : تهمت بستن .

گپ ساز : تهمت گر .

گپ شنو : ۱– كسی كه سخن كسی را می‌پذیرد. ۲ – كسی كه به سخن دیگری عمل كند .

گپ كسی را كشیدن : سخن كسی را تحمل كردن .

گپ كشیدن : برای كسی حرف درست كردن .

گپ گرفتن : سخن از دهن كسی گرفتن – میان حرف كسی آمدن .

گپ گوی : مرادف ( گپ ساز ) است .

گپ گیر : ۱– زرنگ و تیز هوش ۲ – ناقد

گپ گیرك : سخن چین و نمام .

گپ مفت : كلام بی معنی

گپ نر : سخن صاف و بی آلایش مثال: گپ نر كره ندارد.

گپوك : پر گوی – كسی كه بسیار حرف می زند .

گپ هوایی : سخن پوچ و بی معنی. (از «لغات عامیانه فارسی افغانستان» تألیف عبدالله افغانی نویس)

اکنون ببینیم كه واژه ی گپ در زبان های پنجابی و اردو به چه صورت به كار می رود:

در پنجابی :

گپ : سخن فضول و بی هوده و دروغ بیش تر به معنی دروغبه کار می رود.

گپ چهدنا (با دال هندی) gap chadna  حرف دروغ گفتن و سخن بی معنی و گپ زدن .

گپ مارانا gap marna  بی معنی.

گپان  (با نوع غنه) gappan  جمع گپ .

گپنا و كپنا gapna – kapna   : گپ زدن .

گپو gappu   دروغ گو – كسی كه حرف بسیار و بی معنی می گوید .

گپی gappi  دروغ گو – كسی كه حرف بسیار و بی معنی می گوید .

گپ شپ : ۱- سخن بی هوده – دروغبانی ۲ – صحبت دوستانه، دوستی .

گپ شپ هونا : دوست بودن،  رفیق شدن، دوستی .

و اكنون در اردو :

گپ : به معنی سخن پوچ و بی هوده و بی معنی و هرزه و دروغ .

گپ ارانا : (با رای هندی) gap orana  : سخن دروغ میان مردم پراگندن .

گپ هانكنا :   gap hankna  : دروغ و حرف بی معنی گفتن

گپ مارنا :  gap marna  : گپ زدن

گپین : (بانون غنه در آخر) gappen  : جمع گپ – گپ ها .

گپین ارانا : (با رای هندی ) orana  دروغ گفتن و میان مردم پراكندن .

گپین هانكنا : گپ زدن ولی در صورت جمع رایج است .

گپ باز : دروغ گو، پر حرف، حراف .

گپ بازی : صحبت دوستانه میان دوستان برای تفریح و وقت گذرانی .

گپ شپ : ۱- صحبت دروغی.  ۲ – صحبت دوستانه، دوستی و آشنایی .

گپ شپ كرنا :صحبت كرنا – حرف زدن .

گپ شپ هونا : صحبت شدن میان دوستان برای تفریح

گپ گپورا : (با رای هندی) gap gapora  : شلوغ ، زیاد حرفی .

گپی ( gappi  ) :  كسی كه گپ زند و حرف های او وزن نداشته باشد و میان مردم به دروغ گو معروف باشد .

(Kitabistan twentieth century standard Dictionary )

(Urdu – English )

ریشه ی واژه ی گپ:

در فارسی باستان ” gaub ” كه فعل است، آمده و در فارسی میانه gowet  و در فارسی جدید goyad  =  گوید گفته شده است .

Altirani sches Worterbuch (Christian Bartholo mae ) Berlin – 1961 .

«كنت» در دستور فارسی باستان چنین می‌نگارد:

gaub : vb . = Say (old Persian ) call one,s self . (Sasanian Pahlvi ) = gowet (he says ) (New Persian ) goyad = gauao = guftan . perhaps a – bh extention gaubataiy (midle ) – agaubata written as agaurata – agaubata – gaubataiy .

(Sasanian Pahlvi ) = gowet (he says ) (New Persian ) of PIE root . . ghev – seen with – S- extention is gausa . gaubataiy (midle ) – agaubata written as agaurata – agaubata – gaubataiy .

(From Old Persian grammer by Kent , American Oriental Society 195 ) .

گذشته از زبان فارسی و دیگر زبان های شبه قاره ی پاكستان و هند، در زبان انگلیسی نیز هم نوع واژه ی گپ یا گپ شپ موجود است و كلمه های مشتقی و تركیبی آن كاملن مانند واژه های تركیبی زبان های شبه قاره است – اگرچه بنده در زبان شناسی دست ندارم ولی فكر می كنم كه واژه ی  gossip  انگلیسی از همان  گپ یا گپ شب باشد چون هم از نظر ظاهری و هم معنوی نزدیك تر است ، البته مساله را به زبان شناسان واگذار می كنم كه ایشان پاسخ گوی این پرسش باشند.

در این جا واژه ی” gossip ” و لغات تركیبی آن را می آورم تا برای خوانندگان روشن تر باشد : . . . . . . . . ( این واژه ای  شرقی باستانی است. چنان كه در فرهنگ های انگلیسی آمده است:

gossip : n . (old East ) a , person given to chattering , esp , about the affairs of others ., b , One who spreads rumours or reports about others and their doings , without a scrupulous attention to veracity ., a chattering busy body . (2) a . friendly , intimate con- versation ., a chat ., To have a good gossip ., b . (esp . hn  un – favourable sense ) talk about the business of others ., illnatured , ill founded , reports and rumours . c , personal , usually trivial , tittle – tallte in the daily press , about society people and notabilities of the hours ., also attrib .

gossip column , gossip writter .

Gossip (II) v . in . (From perceding ) a . To  talk  hold conversation , of a casual , friendly kind ., b . to spread ill natured reports about others to discus the private affairs of others , indiscreetly , and maliciously .

Gossipy : adj . I . (of person ) a . fond of familiar conversation akd chat . b . inclind to discus about other people and their affairs in an un scrupulous , unfriend – people and their affairs in an unscrupulous , unfriend – ly , manners . (2) (of conversation ) of the nature of gossip ., trivial , having no weight or authority ., based on , cosisting of , idle rumoours & conversation .

(Webster Universal Distionary , Edited by , Henry Cecil Wyld & Eric H. Partridge )

1970 , New York , printed in Holland .

Shahid

این پژوهش ناقص بنده بود كه در پیرامون واژه «گپ » انجام شده است . در این جا باید یادآوری کنم كه برخی از دانشمندان و استادان واژه ی گپتن =  گفتن را از « گپ» یا برعكس نمی پذیرند و در میان ایشان جناب آقای دكتر بهار ، استاد زبان شناسی ، دانشگاه تهران نیز هستند (چون به عنوان پژوهش درباره ی این واژه با ایشان صحبت نموده ام). نیر واژه ی  gossip  (گپ زدن) و صورت های گوناگون موجود در زبان انگلیسی را از « گپ » نمی دانند – بنده چون شباهت زیادی میان این كلمات دیدم این را هم ضمن «گپ» آوردم .

ولی واژه ی «شپ»  sap  كه به صورت جداگانه ای در هیچ جا دیده نشده و استادان گرامی و همچنین نویسنده ی این مقاله به اتفاق نظر این واژه را « مهمل» یعنی بی معنی خوانده ایم . چون شباهت این گونه « مهملات» كه به ویژه در زبان پنجابی فراوان به كار برده می شود ، به همین صورت است. مثلن از پانی (آب) =   پانی شانی و از روتی (نان) روتی شوتی (البته با تای هندی) از مكان (خانه) مكان شكان و كتاب شتان، از كمره =  كمرا (اتاق) كمره شمره و باغ شاغ، نوكر شوكر و غیره و یقین می دانم كه بنا به همین دستور واژه ی « شپ» كه با واژه ی « گپ» با همو به صورت «گپ شب» به كار می رود مهمل باشد و معنی جداگانه ای از  گپ ندارد. باز هم اگر دانشمندان و پژوهشگران ارجمند اطلاعی در این زمینه به هم رسانند و ریشه ی اصلی این واژه (شپ) را پیدا كرده ، تحقیق این خاكسار را كامل نمایند از محبت ایشان بی نهایت تشكر می کنم.

از سوی دیگر ریشه ی واژه ی (گپ ) را در زبان سانسكریت نتوانستم پیدا كنم و اگر كسی در سانسكریت باستانی هم وجود چنین واژه ای را جست و جو كند آن وقت می توانم بگویم كه گپ ، نه فقط ایرانی بلكه هند و آریایی یا هندو اروپایی یا آریایی یا هندو ایرانی است.

ممكن است واژه ی شپ (به فتح اول) ارتباط با «شپ زدن» یعنی كف زدن – دست زدن داشته باشد كه در واژه ها و مثل های شیرازی و كازرونی نیز آمده است ، ( شپ =  كف دست و كف پا است. چنان كه گویند شپ دست و شپ پا )) اگر چنین است گپ شپ به معنی  سخن و دست زدن است كه دوستان هنگام صحبت و حرف شوخی و مزاح زنند و با خوش حالی كف زنند.

 - - -

پی نوشت:

۱– واژه ها و مثل های شیرازی و كازونی صفحه ٦۷ تألیف ( علی نقی بهروزی ) چاپ وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۴۸

 

از: مجله ی هنر و مردم: دوره یکم، ش ۱۵۲، خرداد ۱۳۵۴ 




دكتر محمد آبادی   

 کند و کاوی در معنی واژه ی دهقان

در دوران پادشاهان ساسانی كه اصول طبقاتی برقرار بود، مردم به پنج طبقه ی شهرداران، شاه زادگان، بزرگان، آزادگان و دهقانان تقسیم می شدند كه سه طبقه ی نخست یعنی شهرداران، بزرگان،  شاه زادگان در یورش عرب ها از میان رفتند. و فقط دو طبقه ی آخر كه آزادگان و دهقانان باشند بر جای ماندند، و دهقانان كه تا استیلای مغولان بر ایران باقی بودند، اغلب طبقه ی ملاكان ایران را تشكیل می دادند و بسیاری از مردان عمل و ادب دوره ی اسلامی دهقان و دهقان زاده بودند و از معروف ترین آنان می توان فردوسی و فرخی و نظام الملك توسی را نام برد. كریستینس می گوید: دهقانان از طبقه ی نجبای درجه دوم بودند كه اقتدارشان بدین بود كه اداره ی امور محلی به ارث به آنان می رسیده است، و اگر چه اینان در رویدادهای تاریخی تظاهری نداشته اند، لیكن از جهت این كه جزو اركان كشور به شمار می آمدند دارای اهمیت فوق العاده ای بودند و خود دهقانان بر پنج صنف بوده اند كه به جامه های گوناگون از هم متمایز می شدند.

به طور كلی دهقان شخص درجه اول دیه خود به شمار می آمد، لیكن اهمیت و موقعیت نجبای ملاك را نداشته است، از لحاظ دیگر می توان دهقانان را نماینده ی دولت در میان رعیت خالصه گفت. وظیفه ی عمده ی او در این صورت وصول مالیات بوده است. نظر به اطلاعات محلی كه دهقانان از اوضاع زمین و نفوذی كه در میان رعایا داشتند، دولت ایران موفق می شد، كه با وجود لم یزرع بودن اغلب نقاط كشور، مصارف فوق العاده ی جنگ ها و هزینه ی گزاف دولتی را تحمل نماید و از عهده برآید. پس از فتح عرب نیز با وجود خشونتی كه فاتحان در گرفتن مالیات به خرج می دادند، تا هنگامی كه با دهقانان متحد نشدند، نتوانستند عایدات خود را به میزانی برسانند كه شاهنشاهان ساسانی رسانده بودند.

ادامه نوشته

تهیه کاغذ

کاغذ :

کلمه کاغذ از واژه چینی کاکتز گرفته شد ( نام فارسی آن را رخنده یا پرزه است )

انسان اولیه به تدریج که نیاز به تصویر کردن اشیاء و یاداشت کردن وقایع و ارسال پیام های کتبی را درک کرده ، اهمیت و ضرورت شیئی که بتواند بر روی آن اثر به جا ماندنی را ثبت کند ، دریافته بود و همواره دستیابی به آن تلاش می کرد .

تاریخچه :

در بین النهرین از لوحه های گلی ، در مصر ( 1838 ق . م ) از پاپیروس ، در چین از حکاکی بر روی لوحه های چوبی و نمد با قلم مو و پارچه ابریشمی ، این منظور را عملی می کردند . با توجه به اینکه صنعت ، نمد مالی در حاور دور سنّت و متداول بود .

فردی چینی به نام تسائی لون ( 105 میلادی ) از قطعات کهنه و اضافی ابریشم ، خمیر و بعد ورقه هایی به صورت نمد درست کرد و از آن به کمک قلم مو برای نقاشی و نوشتن استفاده کرد و بعد به جای ابریشم ف چوب حیزران و درخت توت را بکار گرفت . در حقیقت باید او را اولین مخترع کاغذ در دنیا دانست .

ادامه نوشته

سخنان د کتر حسابی


ادامه نوشته

دروغگویی فرزندتان را در 7 مرحله درمان کنید

بیشتر ما گاهی دروغ می گوییم و با تغییر شکل دادن واقعیت سعی داریم دروغ خود را توجیه کنیم اما به محض اینکه

کودک دروغگو

 

فرزندمان دروغ کوچکی بگوید، عصبانی و برآشفته می شویم. این در حالی است که بچه ها باید دوره های مختلف رشد را طی کنند تا کم کم تفاوت میان واقعیت و رویا را متوجه شوند...

 

براساس نظر پیاژه، بچه ها تا 4 سالگی رفتاری را که به خشنودی والدینشان بینجامد، به این معنا که «هر چیز مامان و بابا رو خوشحال کنه، خوبه و هر چه آنها را عصبانی کنه، بده» و با این تفکر ذهنی و رشدی، امکان دارد کودک 3 ساله شما در حالی که دور دهانش آغشته به مرباست، به چشمانتان زل بزند و بگوید نمی داند این شیشه مربا چرا شکسته و اصلا از وجود مربا در کابینت بی خبر بوده است! او می داند بی تردید شکستن ظرف مادر را عصبانی می کند و رفتار درست از نظر او، نگفتن علت واقعی این اتفاق است. بچه ها برای درک تفاوت بین حقیقت و دروغ به زمان نیاز دارند بنابراین باید در درک بهتر حقیقت و دروغ یاری شان کنید.

 

بررسی ها نشان داده فقط 18 درصد از کودکان 6 ساله می توانند تفاوت داستان های واقعی و تخیلی را درک کنند و بقیه بچه ها تا 9 سالگی قدرت درک تخیلی بودن داستان هایی مانند دیو و پری را ندارند. بچه ها در 7 سالگی از دروغ گفتن حس بدی پیدا می کنند و از مجازات می ترسند و در 12 سالگی که طبق نظریه دکتر پیاژه به بلوغ می رسند، می فهمند اگر نتوانند با گفتن حقیقت اعتماد مردم را جلب کنند، شکست خواهند خورد.

 

همه اینها را گفتیم تا به این نکته برسیم که دروغگویی در سنین مختلف تعابیر متفاوتی دارد و برای کودک قبل از سنین مدرسه، به کار بردن لفظ «دروغگو» جایز نیست. با این مقدمه، می رسیم به یک راهکار عملی 7 مرحله ای که شما را یاری می کند بچه هایی راستگو بار بیاورید:

 

 

مرحله اول: مفهوم حقیقت را آموزش دهید

از همان کودکی (2 تا 5 سالگی) هنگام بازی کردن با کودک، تماشای تلویزیون یا هنگام کتاب خواندن تفاوت میان حقیقی و غیرحقیقی بودن را به کودک بیاموزید. این فرصت ها می توانند مقدمه ای برای شروع بحث هایی در درک مفهوم حقیقت باشند. آیا اگر یک سگ زیر غلتک آسفالت برود، مثل کاغذ پهن می شود و بعد به حالت اول برمی گردد و می دود؟ یا اینکه بابا گفت چه بچه شیرینی! می خورمت... شوخی بود و نمی خواهد تو را بخورد.

 

مرحله دوم: معلم خوبی باشید

بچه ها از همان کودکی مانند دوربین فیلمبرداری هر چه از شما می بینند و می شنوند، ضبط و تقلید می کنند پس الگوی راستگویی باشید. وقتی برای ندادن پول بلیت سن کودک را به متصدی کمتر می گویید، او موضوع را می فهمد و شاید با تعجب بگوید: «من که 3 سالم نیست، بابا! 4سالمه!» پس با گفتن دروغ های کوچک و بزرگ از همان کودکی دروغگویی را به او نیاموزید. دروغ گفتن پشت چراغ قرمز، پای تلفن و... از چشمان او دور نخواهد ماند.

 

مرحله سوم: لاف زدن و پز دادن را دروغ گفتن ندانید

به فرزندتان کمک کنید تفاوت رویا و واقعیت را دریابد و بدون اینکه او را دروغگو بخوانید، سعی کنید روی لاف زدن او اسم بگذارید. مثلا وقتی فرزندتان در مورد ماشین کنترلی پرنده اش با دوستانش حرف می زند و آن را توصیف می کند، می توانید به او پیشنهاد دهید که به دوستانش بگوید شوخی کرده و واقعیت را توضیح دهد. یادتان باشد همه بچه ها گاهی «چاخان» می کنند ولی نگذارید لاف زدن آنها با این توجهات زیاد و رفتارهای غلط به یک مشکل تبدیل شود.

 

مرحله چهارم: باعث دروغگویی نشوید

گاهی والدین پس از مشاهده اعمال ناشایست کودک، برخورد تندی دارند و طوری از او توضیح می خواهند که مجبور به دروغگویی می شود اما هیچ وقت سوال نکنید؛ به جای اینکه بپرسید تو شیشه مربا را شکستی و به دلیل فریادی که می زنید، ترس ایجاد کنید، بگویید: «واقعا عصبانی شدم چون رفتی روی کمد و شیشه مربا رو شکستی!»

ادامه نوشته

لطفا تقلب نکنید

نام امتحان  برای بیشتر دانش آموزان و حتی اولیای آن ها، همواره دلهره‌آور و
اضطراب‌آفرین است.

پیامدهای امتحان می تواند نگرانی از سرزنش‌ها، دلهره شکست، عقب‌ماندن و ناکامی
در آرزوها و آرمان‌ها می باشد که موجب آزردگی روح و جان می شود.

متاسفانه یکی از راه هایی که دانش آموزان ممکن است برای فرار از این اضطراب و
ناکامی ها انتخاب کنند، تقلب در امتحان است.

با وجود این که آموزش و پرورش قوانین دقیق پیش بینی شده ای را تنظیم کرده است،
اما در عمل این مشکل روز به روز در حال گسترش است. با گسترش تقلب در مدارس متاسفانه دانش آموزان دیگر هیچ تلاشی برای یادگیری درس انجام نمی دهند و دانش آموزان ساعی انگیزه خود را برای یادگیری از دست می دهند زیرا نتایج غیرواقعی دیگران را می بینند. و دانش‌آموزی که در پایه‌های پایین‌‌تر از این روش استفاده کرده است در سال‌های بعد در یادگیری مطالب جدید دچار مشکل می‌شود

لذا در این مقاله می خواهیم به بررسی عوامل تقلب کردن دانش آموزان بپردازیم در
ذیل برخی از مواردی که باعث تقلب کردن دانش آموزان می شود ذکر شده است:

ضعف درسی دانش آموزان نسبت به محتوا آموزش داده شده در طول سال

عدم آگاهی از دلایل برگزاری امتحان و انجام تکالیف در هدف آموزشی

انتظارات نامتناسب والدین و معلمین با توانمندی های دانش آموزان

ترس و عدم امنیت از طرف والدین بخاطر نمرات دریافتی از امتحانات

اعتماد نداشتن به خود و آموخته هایش

عدم فعالیت مشاوران مدارس برای آموزش به دانش آموزان

علاقه کم‌تر به مطالعه در دانش آموزان و افزایش نمره به عنوان ملاک برتری و نه سطح فهم

کم‌بود مطالعه درسی و غیردرسی

عادت کردن دانش آموز به تقلب و خودنمایی برای انجام ابن کار و ابراز شجاعت بابت انجام این کار

بیان نتایج تقلب از نظر روانی برای دانش آموزان

 

در ادامه این مقاله می خواهیم راه کارهایی را برای کاهش این عمل در مدارس ارایه
دهیم :

آمادگی برای آزمون از نکات بسیار مهمی است که دانش آموزان و والدین می توانند برای از بین بردن تقلب در هنگام آزمون انجام دهند.

دانش آموزان تلاش کنند که به جای حفظ مطالب درسی، آن مطالب را بفهمند و به دانسته های خود  هنگام آزمون متکی باشند.

دوری از تنبلی و قبول زحمت درس خواندن توسط دانش آموز

گرچه ترک عادت موجب مرض است؛ اما دانش آموزانی که به تقلب عادت کرده اند، و تقلب را یک راه حل برای گرفتن نمره خوب می دانند، سعی کنند که این عادت را ترک کنند. در این خصوص می توانند با مشاور مدرسه و یا یک مشاور آوزشی صحبت کنند. به طوری که بی توجهی معلم موجب وسوسه آن ها نشود.

هدف نهایی این است که بچّه‌ها را متقاعد کنیم تقلّب نکنند و حتّی تقلّب کردن دوستانشان را نیز نادرست بدانند. " آن چه باعث غرور و موفّقیّت می‌شود، انجام اعمال درست است!" 

پرسش این سۆال از دانش آموزان می تواند آن ها را به فکر وادارد :  اگرهمه‌ی مردم تقلّب کنند، دنیای امروز ما چه وضعی پیدا خواهد کرد؟ یا بپرسید، چه احساسی پیدا خواهیدکرد، اگر بدانید دکترتان در آزمایشات پزشکی شما تقلّب کرده‌است؟

تأکید بر نکات مثبت شخصیّت دانش‌آموزان و دانشجویان، اعتماد کردن به توانایی‌های آنان و برخورد منطقی در مقابل نقض قوانین کلاس از جمله تقلّب کردن، کمک زیادی به جلوگیری از تقلّب می‌کند. تعریف تقلّب برای ایشان باید با توجّه و دقّت بسیار انجام شود.

در این مقاله، برخی از علل تقلب در مدارس ذکر شده است، هم چنین راه کارهایی به
معلمان و دانش آموزان ارایه شده  تا بتوانند در کاهش این کار نادرست در مدارس،
جلوگیری نمایند.

 

مرکز یادگیری سایت تبیان


شعر علی رضا قزوه

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم

به دریا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردم

چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم

اگر مى شد همه محراب را میخانه مى کردم

اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد

حقیقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم

چه مستى ها که هر شب در سر شوریده مى افتاد

چه بازى ها که هر شب با دل دیوانه مى کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر مى شد

اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردم

سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم

شعرازاستاد علی رضا قزوه

طرح اسلیم

Slide Show

دمی باهمشهری هفته نامه شهرضا 12/5/1392

 

به نام خداوند صاحب جمال        خداوند فرّ وشکوه وجلال

با تشکر از جناب آقای احمدرضا سلیمی به خاطر چاپ مطلب ،  متن دمی با همشهری  هفته نامه را  جهت اطلاع سایر هموطنان در وبلاگ قرار    می دهم

هفته نامه ی شهرضا مزّین به مطالب گوناگونی است که جایگاه خود را  نه تنهادر بین مردم  این شهر بلکه در بین سایر شهرها حفظ کرده است و این محبوبیّت  و مقبولیّت به کلیه عوامل دست اندر کار و به خصوص نستوه بودن سر دبیر آن که در فراز ونشیب های مختلف مصداق « المومن کالجبل راسخ لا یحرکه العواصف » «مومن همانند کوه استواری است که هیج بادی آن را نمی لرزاند » است ،با توجه به تنوّع  داشتن این هفته نامه مطالبی گونه گون را می توان به صورت تسلسل جهت افزایش اعتماد به نفس خوانندگان  و ارایه ی مطالب علمی  و اجتماعی  به صورت  مختصر در کنار سایر مباحث ارایه کرد نمونه ای ارسال می گردد در صورت قبول خاطر  این ارتباط تداوم یابد.

«مدّتی قبل هفته نامه را می خواندم که هجمه ها و خرده گیری ها در بین مطالب متنوع ،موج می زد.به یاد ملا نصرالدین افتادم ،همان روزنامه ای که اشعار آن را میرزا علی اکبر طاهر زاده صابر ،شاعر بزگ ملی آذربایجان قفقاز ، سراینده ی فکاهیات اجتماعی و انقلابی زمان مشرطیت  ،عهده دار بود،و اولین بار اشعاروی در شماره ی 8 سال    1806  میلادی درمورد مسائل اجتماعی چاپ شد. برآن شده با استفاده از آثار  مسعودلعلی  برخی از نکات  آموزنده را در راستای مسائل مختلف اجتماعی  و  بدون غرض و تعصب، بیان دارم.

 

ادامه نوشته

یک معجزه قرآنی در دانمارک

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی را می‌توان در سجیه دید، جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم می‌پیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمی‌شوند و بنابرین این پدیده زیبا به وجود می‌آید و این همان چیزی است که در قرآن آمده است.

در قرآن بارها از آیات و نشانه‌های خداوند شنید‌اید اما هیچ‌گاه به آنها در اطراف‌مان توجه نکرده‌ایم. این یکی از همان نشانه‌های است که خداوند در آیات مختلف درباره آن سخن گفته است. با دیدن این مناظر عجیب و زیبا، می توان بیشتر تعمق کرد.

ادامه نوشته

مرز میان کفر و ایمان


می دانستید درصورتیکه یک رکعت نماز خوانده شود
 نام زیبای "احمــــــد" شکل می گیرد
....

گیف های زیبا


ادامه نوشته

نامه به دوستان و نزدیکان «مصطفی قدمی »چاپ شده در مجله ی رشد ادب فارسی شماره71 سال1391

خاطرات نامه نگاری  چاپ شده درمجله ی رشد ادب فارسی جهت دریافت پی دی اف آدرس زیر را کلیک کنید.



\http://persiandrive.com/976363


نامه های سیمین دانشور به همسرش جلال آل احمد  

نامه ی اول:

21 شهریور 1321 ، نیویورک          

جلال عزیزم !این کاغذ را توسط آقای دکتر محمدعلی دانشور برایت می فرستم که عازم تهران هستند. ایشان در این مدت 9 روزی که من در نیویورک بودم به من کمک زیادی کردند و محبت فراوان نمودند. حالم بد نیست ولی بی خبری از تو و بچه ها مرا ناراحت میکندزیرا هنوز هیچ نامه ای از ایران دریافت نداشته ام. اکنون درست 12 روز است که از ایران دور شدم و لحظه ای نبوده است که به یاد تو عزیز نباشم. همین امروز پیش از ظهر نامه ای برای تو فرستادم. امشب ساعت 11 به سان فرانسیسکو حرکت میکنم و تصور میکنم فردا بعد از ظهر آنجا باشم. دیگر بیهوده است کاغذی از تو به اینجا برسد زیرا تا الان که هیچ نامه ای نرسیده است و اگر هم برسد دیگر من دریافت نخواهم داشت. هر چند آدرس خودم را به دفتر اطلاعات اینجا داده ام. ولی جلال عزیزم خواهش دارم هر چه زودتر به من نامه بنویسی زیرا المکاتبات نصف الملاقات و بی اندازه شایق زیارت خط عزیز تو هستم. آقای دانشور برایت خواهند گفت که دوری از تو تا چه حد طاقت فرساست ؛ به طوری که گاهی خیال میکنم اگر تو به من نرسی خواهم مرد و اصلا درک نمیکنم که فرسنگ ها از تو دورم. نیویورک به من چندان خوش نگذشت . موقتا آنجا بودم و آنقدر چیز دیدنی داشت که همیشه افسوس ندیدن آنها را خواهم خورد مگر اینکه در بازگشت، مجددا چند روزی در نیویورک بار بیندازم. از نظر مادی وضع مرتب است و آنها نمی گذارند ما ناراحت بشویم و اگر تا آخر همین طور با ما تا بکنند تصور نمی کنم احتیاجی داشته باشم که پولی از ایران دریافت بدارم. خیالت از این حیث راحت باشد. از نظر اغذیه و اشربه هم وضع خوب است. البته خیلی گراناست و تقریبا از این دست می گییم و از آن دست پس میدهیم ولی می توان صرفه جویی کرد و اگر در هتل غذا نخوریم خیلی ارزان تر خواهد شد.

جلال عزیز! کی تو را خواهم دید؟ آیا می توانم 9 ماه صبر کنم؟ آیا دوام خواهم آورد؟ تو چه تصور میکنی؟ من که خیال میکنم اگر خبری از یاران به من نرسد و نامه ی عزیز تو را به زودی زیارت نکنم پای پیاده هم که شده باشد به ایران خواهم آمد قربانت میروم. فقط موقع را غنیمت شمردم که خود را یاآورت بکنم.

              به انتظار زیارت نامه ای از تو عزیز

                                           قربانت سیمین

ادامه نوشته

گیف  های مذهبی






ادامه نوشته