شعر علی رضا قزوه

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم

به دریا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردم

چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم

اگر مى شد همه محراب را میخانه مى کردم

اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد

حقیقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم

چه مستى ها که هر شب در سر شوریده مى افتاد

چه بازى ها که هر شب با دل دیوانه مى کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر مى شد

اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردم

سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم

شعرازاستاد علی رضا قزوه

الهی نامه

الهی  به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.

الهی  روزم را چو شبم روحانی گردان و شبم را چون روز نورانی.

الهی  دندان دادی نان دادی جان دادی جانان بده.

الهی  شکرت که از تقلید رستم و به تحقیق پیوستم.

الهی  شکرت که کور بینا و کر شنوا و گنگ گویایم.

الهی  سست تر از آن که مست تو نیست کیست؟

الهی  عمری آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم.

الهی  خوشا آن که بر عهدش استوار است و همواره در دیدار است.

الهی چون است که اندوه تو مایه ی دل شادی است و بندگی تو برات آزادی؟

الهی  موج از دریا خیزد و با وی آمیزد و در وی گریزد و از وی ناگزیر است انا لله و انا الیه راجعون.

ماخذ: الهی نامه- علامه حسن زاده ی آملی- تهران- مرکز نشر فرهنگی رجا- چاپ ششم ۱۳۷۶

بحر طویل عاشورایی حر

حر طویل برای حرّ
روز عاشور که خوشید فروزنده عیان گشت و منور ز فروغش همه ملک جهان گشت ، دو لشگر به صف آرائی خود گشت مصمم ، به همه بود مسلم ، که در این ماه محرم ، عمر سعد کمر بسته به قتل شه ابرار ، چنان حر گرفتار فتادش به بدن لرزه در آن عرصه پیکار ، فرو ریخت برخ اشک گهربار ، سیه گشت بر او روز همانند شب تار ، رهاند اسب ز قلب سپه لشکر کفار به سوی حرم عترت اطهار  ، حضور پسر احمد مختار ، که ای نور دل حیدر کرار ، منم حر گنهکار ،  که بستم سر ره را به تو با لشکر بسیار ، چه باشد به ببخشی ز من این جرم و خطا را

 

منم حر گرفتار            منم عبد گنهکار

تو ازین خسته دل زار گواهی ، چکنم گر نکنی بر من بیچاره نگاهی ، به جز از کوی تو ام نیست پناهی ، چه کند نامه سیاهی ، تو پناهی همه سیاره تو ماهی همه عبدند و تو شاهی چه بخواهی چه نخواهی به سر کوی تو باز آمدم ای مظهر الطاف الهی که کنی بر من دلخسته نگاهی تو که امروز مرا دست بگیری ز کرم عذر گناهم بپذیری به خدا زمزمه العطش طفل تو آمد چو به گوشم ز جگر خواست خروشم بسویت آمده ام تا که به یاریت بکوشم چه شود دست بگیری من افتاده  زپا را

منم حر گرفتار            منم عبد گنهکار

ادامه نوشته

بحر طویل عاشورایی

مانده از روضه وُ از هیأت وُ از مجلس وُ از سینه زنی، آمده ام کنج اتاقم ، به دلم پرچم مشکی زده وُ شال عزایم به کف وُ دست به دامان تو گشتم

که تو اربابی وُ من بنده ی هرجایی ِ جامانده ازینجا و از آنجایم وُ امروز دلم گشته هوایی وُ نشستم به امید کرمی از طرف شاه عزایم که شمایی !
 
بگو از عطش ُو از جگر سوخته وُ از رخ افروخته وُ از طف صحرا وُ بگو از "علی" وُ از "علی" وُ از غم لیلا وُ بگو از ید سقا وُ بگو با من دلخسته از اندوه دل زینب کبرا وُ امان از دل زهرا و امان از دل زهرا ...
 
بگو با من مجنون ، بخدا حسرت داغی به دلم مانده که از داغ شما بشکنم امروز ُو بسوزم که دگر نشنوم این روضه ی جانسوز که : ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ...
 
و دگر نشنوم امروز که خم گشته قد کوهی ُو رودی به لب آورده رشیدی ... چه رشیدی ! همان راز رشیدی که لبِ رود رسید ُو نرسید آب به لبهاش ...
 
همان راز رشیدی که عمودی ...
 
بگو ! روضه بخوان شاه غریبم تو بخوان بر من جامانده ازین قافله ی اشک ، که با نام تو آمیخته این اشک وُ خوشا اشک !
خوشا اشک ! خوشا گریه بر این داغ ، خوشا گریه بر این درد
خوشا گریه ، نه این گریه ! خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت چو روزی پسرش رفت ...
خوشا قصه ی یعقوب ! که گرگان بیابانی وُ پیراهن خونین عزیزش همه کذب است ...
خوشا چاه ! همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد وَ نه یک قطره ی خون ریخت در انجا و نه انگشت کسی گم شده آنجا و کنارش نه تلی بود نه تپه ! وَ یعقوب ندیده است دمی یوسف ِ در چاه !
خوشا قصه ی یعقوب ! که گودال ندارد وَ آه از دل آن خواهر غمدیده که از روی تلی دیده که « الشّمر ...»
 
 
عجب مجلس گرمی شده اینجا ، همین کنج اتاقم که بجز من وَ بجز روضه ی ارباب ،کسی نیست وَ انگار که عالم همه جمعند همینجا ! وَ انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار ،گرفتند دمِ حضرت ارباب : حسین جان ، حسین جان ، حسین جان ، حسین جان ...

:شاعر: یاسمین صباغیان طوسی
 

شعر آیینی

شرط عشق

پیش از آنی که عزادار محرم باشی

سعی کن در حرم دوست تو محرم باشی

خاک از حُرمت شش گوشه او حُرمت یافت

گر شوی خاک رهش قبله عالم باشی

منزلت نیست تو را بی مدد مهر حسین

گرچه موسی شوی و عیسی مریم باشی

گرچه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن

سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی

همره زمزم اشکی که تو را بخشیدند

می توان مُحرم بیت الله اعظم باشی

شادی هر دو جهانت به خدا تأمین است

گر در این ماه عزا همسفر غم باشی

صاحب بزم حسین است، علی و زهرا

نکند غافل از این محفل ماتم باشی

به همان دست و سر و سینه مجروح قسم

شرط عشق است بر این زخم تو مرهم باشی

نذر حضرت زینب

ای کاش فراغتی فراهم می شد

از وسعت دردهای توکم می شد

این بار مصیبتی که برشانه ی توست

ایوب اگرداشت، قدش خم می شد

غدیر

در غدير خم , طلوع نور بود ----- خم , تجلى گاه كوه طور بود
ادامه نوشته

اشعار

اشعار امام زمان (عج)


:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::


ادامه نوشته