کلاس زبان فارسی       نوشته حسن خدک

بسم رب الصدیقین

روزی حاکمی بر شهری حکم فرمایی می کرد و او را عدیده خدمتگذارانی بودو در میان آنها مرد اسفندیار هیکل بود که درویش بود.و طبیبزبر دستی و با همتی بود و بر گذر زمان طبابت در  وجود او زاده شده همچون دهقانان که گندم بکارند که در موقع زاده شدن،آن را تا وقت رشد و ثمر مراقبت فرمایند.

ادامه نوشته

دعا کنیدپدرم شهید بشه!!! چاپ  شده در هفته نامه  شهرضااردیبهشت 1395

به نام خدا

 

 

دعا کنیدپدرم شهید بشه!!!

دانش آموزان تک تک وارد کلاس شدند سکینه  صورتش را ازدر زیر مقنعه ی  خود مخفی کرد. گفتم : «سکینه ! چرا صورتت سیاه و بدنت کبود شده ؟ ».گفت : «دعا کنید پدرم شهید بشه. »یک مرتبه خشکم زدو گفتم  : «دخترم این چه دعائیه؟!!!»

-آخه بابام موجیه؟!!

- ان شاء الله خوب می شه. چرا دعا کنم شهید بشه؟

- آخه هر وقت موج می گیردش حال خودشو نمی فهمه شروع می کنه منا ومادرم را کتک  می زنه اما مشکل ما که این نیست .

- پس مشکل چیست؟

-بعد از این که حالش خوب می شه شروع می کنه دست و پای مارا ماچ

می کنه ، اما ما طاقت نداریم شرمندگی  پدرمان را ببینیم!!!!!!!!

یاد و خاطره ی تمام رزمندگان و به وبژه جانبازان عزیز گرامی باد .

مصطفی قدمی