کلاسک زبان فارسی  (طنز)

 

فصلی خواهم نبشت در ابتدای حال بر دار کردن درس زبان فارسی و سپس همت به قصه خواهم نمود. امروز که من این قصه آغاز می کنم از این قوم(کلاس سوم ریاضی)که من سخن خواهم راند یک دو تن به شهر مانده اندو ما بقی ترک جلا نموده اند.وتقریری که کنم سخنی نرانم که به آن تعصبی و تزیدی کشد و دهقان زادگان گویند((شرم باد این پیر را)).بلکه آن گویم تا خوانندگان صادقی که با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.                    

ادامه نوشته

توصيه‌هاى کامپيوترى براى زندگى بهتر

1- در زندگى و معاشرت با ديگران، نرم افزار باشيم نه سخت افزار. 


٢- در سايت زندگى، هميشه لينکِ (Mohabbat) داشته باشيم و هيچ گاه براى اين سايت، فيلتر نگذاريم. 


٣- براى پسوند فايل زندگى اجتماعى و خانوادگى، از سه کاراکتر «ع»، «ش» و «ق» استفاده کنيم.


٤- هيچگاه قفل سى دى قلب مردم را نشکنيم . که «تا توانى دلى به دست آور/ دل شکستن هنر نمى‏باشد». 


٥- چنانچه در کارى شکست خورديم آن را «shut down» نکنيم بلکه آن را «restart» کنيم. 


٦- براى مانيتور زندگى‏مان پس زمينه (Background) سبز يا آبى را در نظر بگيريم، نه سياه يا دودى.

 

٧- براى سيستم قلبمان از مانيتورهاى تخت و صاف (Flat) استفاده کنيم.

 

٨- روى کليدهاى عيب کيبورد خودمان انگشت بگذاريم، نه روى کليدهاى عيب کيبورد ديگران.

 

٩- براى فايل‏هاى اسرار زندگى‌مان رمز عبور (password) بگذاريم و آن را مخفى (hidden) کنيم.

 

١٠- همواره پيش از سخن گفتن، پردازنده فکرمان را به کار بيندازيم.

 

١١- براى مشکلات مردم، کليد F١ باشيم و آنان را کمک و راهنمايى (help) کنيم. 


١٢- اگر شخصيت ما ژله‌اى نيست و بزرگ و والاست، اين نوع شخصيت، به ما اجازه نمى‌دهد که با هر کسى چت  (Chat) کنيم و هر کسى با ما چت کند.

 

١٣- براى باغ زندگى مردم Windows باشيم نه Dos !


١٤- يک معادله رياضى- رايانه‏اى به ما مى‏گويد: «تا به فکر ساپورت ديگران نباشيم، ديگران به فکر ساپورت ما نخواهند بود». 


١٥- اگر از کسى بدى و کم لطفى ديديم، آن را «save» نکنيم بلکه آن را «delete» نماييم و حتى آن را از سطل‌آشغال «recyclebin» قلبمان کاملا" محو کنيم.

 

١٦- به ديگران اجازه ندهيم در «سى دى رام» زندگى‏مان هر نوع «سى دى» را که بخواهند، قرار دهند. 


١٧- خانه و دفتر کارمان، به روى مردم نيازمند،«Open» باشد. 


١٨- براى حل اختلافات زناشويى، روى گزينه «گذشت و ايثار» دابل کليک (double click) کنيم. 


١٩- تا حرف کسى تمام نشده، اسپيکر (speaker) خود را روشن نکنيم.

 

٢٠- درآمدمان را در اول ماه پارتيشن‌بندى کنيم تا در آخر ماه کم نياوريم.

طنز و شکل‌های آن در ادبیات فارسی


طنز و شکل‌های آن در ادبیات فارسی


طنز یکی از شاخه‌های ادبیات انتقادی و اجتماعی است که در ادبیات کهن فارسی، به عنوان نوع ادبی‌مستقل شناخته نشده و مرزهای مشخصی با دیگر مضمون‌های انتقادی و خندهآمیز چون "هجو"، "هزل" و "مطایبه" نداشته است. از واژه‌ی طنز‌، اغلب معنی لغوی آن‌ یعنی "مسخره کردن" و "طعنه زدن" مورد نظر شاعران و نویسندگان بوده است ولی معنی امروزی آن، که جنبه‌ی انتقاد غیرمستقیم اجتماعی با چاشنی خنده، که بُعد آموزشی و اصلاح‌طلبی ‌آن مراد است، از واژه‌ی  اروپایی satire گرفته شده است.





















ادامه نوشته

لطیفه

A little girl asked her father.

"How did the human race appear?"

دختر کوچولویی از پدرش سوال کرد"چطور نژاد انسانها بوجود آمد؟"

The Father answered "God made Adam and Eve; they had children; and so all mankind was made"

پدر جواب داد"خدا آدم و حوا را خلق کرد, آنها بچه آوردند سپس همه نوع بشر بوجود آمدند"

Two days later the girl asked her mother the same question.

 دو روز  بعد دختره همون سوال را از مادرش پرسید .

The mother answered
"Many years ago there were monkeys from which the human race evolved."

مادر جواب داد "سالها پیش میمونها وجود داشتنداز اونها  هم  نژاد انسانها بوجود اومد."

The confused girl went back to her father and said " Daddy, how is it possible that you told me human race was created God and Mommy said they developed from monkeys?"

دختر گیج شده به طرف پدرش برگشت و پرسید"پدر چطور این ممکنه که شما به من گفتین نژاد انسانها را خدا خلق کرده است و مامان گفت آنها تکامل یافته از میمونها هستند؟"

The father answered "Well, Dear, it is very simple. I told you about my side of the family and your mother told you about her."

پدر جواب داد " خوب عزیزم خیلی ساده است .من در مورد فامیلهای خودم گفته ام و مادرت در مورد فامیلهای خودش!!"

طنز ی سروده شده برمبنای شعر مادر ایرج میرزا

داد زن شوهر خود را پیغام / که چرا عرضه نداری الدنگ؟
جاری‌ام رفته نشسته در قصر / بنده محبوس در این خانه تنگ
تو برایم نخریدی خودرو / پایم از پیاده رفتن شد لنگ
مردم از خانه‌نشینی ای مرد / تو بیا تا برویم سوی فرنگ
کاش می‌شد که تنم می‌کردم / پالتوی پوستی از جنس پلنگ
رنگ مویم دگر افتاد از مد / موی خود را بکنم باید رنگ
گر تو خواهی که طلاقت ندهم! / "باید این لحظه بی‌خوف و درنگ"
روی و پول فراوان آری / تا حرامت نکنم چند فشنگ
با نگاه غضب‌آلود و خشن / بر دل شوی خودش هی زد چنگ
شوهر ذلیل مادرمرده / نه بل‌آن جمله مردان را ننگ
هیبت شوهری از یاد ببرد / همچو ماهی که شود صید نهنگ
رفت و از غصه نشست و می خورد / شد ز می خوردن بسیار ملنگ
خیره از باده پی منقل رفت / شد هروئینی و آلوده بنگ
زن ظالم که بهانه می‌جست / سوی قاضی شد و سر داد آهنگ:
شوهر بنده که تریاکی هست / می‌زند سیلی و مشت و اردنگ
گر تو صادر نکنی حکم طلاق / می‌شوم کشته ضربات کلنگ
شوهر بنگی من تا اینجاست / شهد در کام حقیر است شرنگ
قاضی بی‌خبر و نا آگاه / خام یک مشت اراجیف جفنگ
به زن قصه طلاق اعطا کرد / شد زن قصه ما فاتح جنگ
خواست از محکمه بیرون آید / حکم قاضی به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین / "واندکی سوده شد او را آرنگ"
"از زمین باز چو برخاست نمود / پی برداشتن حکم آهنگ"
از دل شوهر سابق ناگاه / آمد آهسته برون این آهنگ:
آه دشت ژن من یافت خراش / آه پای ژن من خورد به شنگ!

معلم و شاگرد


بانگ برداشتم : آه دختر
وای ازین مایه بی بند و باری
بازگو ، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری ؟
می خرم ؟
کی ؟
همین روزها
آه
آه ازین مستی و سستی و خواب
معنی ی وعده های تو این است
نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
این تویی کاین چنین باز ماندی
دیده ی دختران بر وی افتاد
گرم از شعله ی خود پسندی
دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زین همه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
پا ، پی پا نهاد و نهان کرد
پارگی های جوراب خود را
بر رخش از عرق شبنم افتاد
چهره ی زرد او زردتر شد
گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک ، تر شد
اشک نه ، آن غرور شکسته
بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش می کرد
آن چه دختر نمی گفت با من
چند گویی کتاب تو چون شد ؟
بگذر از من که من نان ندارم
حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم ؟
خواستم تا به گوشش رسانم
ناله ی خود که : ای وای بر من
وای بر من ، چه نامهربانم
شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
روی رخسار خود گرد داری
اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
خواستم بوسمش چهر و گویم
ما ، دو زاییده ی رنج و دردیم
هر دو بر شاخه ی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
جای تعلیم و تدریس پندست
عجز و شوریدگی از معلم
در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شکستم
دیده می سوخت از گرمی ی اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
چهره ام خشک و بی اعتنا بود
سوختم از غم و کس ندانست

در درونم چه محشر به پا بود!

احمدک

معلم چو آمد به ناگه،کلاس
چو شهری فرو خفته خاموش شد
سخنهای ناگفته در مغزها
به لب نارسیده فراموش شد

ادامه نوشته

شعرطنز  رابطه ایمیلی

گله میکرد ز مجنون لیلی

که شده رابطه مان ایمیلی

ادامه نوشته

پيغام گير شاعران

پیغام گیر حافظ:
> رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
> تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
> بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
> زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !

ادامه نوشته

فهرست منابع و مآخذ طنز       طنزیم:  گروه ادبیات فارسی استان اصفهان

قابل توجه دانشجویان  منابع ومآخذ طنز جهت کار تحقیق  و پروژه ی این ترم به شرح زیر اعلام می گردد

پژوهش

 - بیست سال با طنز ، رؤیا صدر ، تهران ، شهر کتاب ، هرمس ، 1381 .

 - پژوهشی درباره ی طنز در شریعت و اخلاق ، گروه معارف مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما ، قم ،

   بوستان کتاب ، 1381 .

 - تاریخ طنز در ادبیات فارسی ، حسن جوادی ، تهران ، کاروان ، 1384 .

 - تفنّن ادبی در شعر فارسی ، منوچهر دانش پژوه ، تهران ، طهوری ، 1380 .

 - جوحی ، احمد مجاهد ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1383 .

ادامه نوشته

انشای یک دانش آموز با مزه     «والدین نخوانند» اسلن غلت ندارد

انشای یک دانش آموزه با مزه

 

پدرم همیشه می گوید: این خارجی ها که الکی خارجی نشده اند،خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان داده اند.البته من هم می خواهم درسم را بخوانم؛پیشرفت کنم؛سیکلم را بگیرم وبعد به خارج بروم.ایران با خارج خیلی فرغ دارد.

ادامه نوشته