سرگذشت واژه ی گل

گل در مرز و بوم ایران سابقه ای بس دراز دارد و اگر می بینیم که در شعر و ادب پارسی بیش تر از دیگر سرزمین ها سخن از گل می رود، برای آن است که مردم این سرزمین از دوران های کهن به گل عشق می ورزیده اند و ایران زمین مهد پرورش گل بوده است.

اگر نگاهی به کتاب "تاریخ طبیعی" اثر پلین Pline بیاندازیم، می بینیم که این کتاب چقدر بوی گل و گیاه سرزمین گل خیز ایران را می دهد. میراثی که مغرب زمین از گل و گیاه گوناگون ایران برده است، خود شایان گفتاری دیگر است.

در میان گل ها، گل سرخ ( گل سوری) بیش تر مورد توجه ایرانیان بوده و هنوز بوته های وحشی این گل در گوشه و کنار روستاهای ایران به فراوانی دیده می شود و گلاب از زمان های بسیار قدیم شناخته شده بوده و در مراسم مذهبی و نیز در پزشکی به کار می رفته است و هنوز هم به کار می رود و در جشن ها، عروسی ها و میهمانی ها هنوز گلاب می گردانند.

واژه ی مرکب گلاب خود می رساند که مراد از گل، همان گل سرخ است و در ادبیات فارسی نیز گل بیش تر به گل سرخ گفته می شود و شکل های گوناگون این واژه در دوران های پیش از اسلام نیز به معنی گل سرخ است.

بررسی های ریشه شناختی نشان می دهد که واژه ی گل خود شکل تغییر یافته ی واژه ی دیگری است که در زبان فارسی برای این گیاه وجود داشته است و ما رد آن را خواهیم گرفت.

به ریشه ی واژه ی گل نخست در اوستا برمی خوریم. این ریشه به صورت وَرذ vardda چندین بار در اوستا آمده است که در فارسی باستان به شکل وَرد varda و در دوره ی فارسی میانه در پهلوی ساسانی به صورت وَرت vart و  وَرد vard در آمده و در فرهنگ های فارسی به همین صورت " وَرد " باقی مانده است.

واژه ی  " وَرد " ( به معنای امروزی گل) در نام بسیاری از آبادی های ایران باقی مانده است که از آن جمله می توان از " ورد آورد " نام برد که روستایی در نزدیکی تهران است به معنی گل آورد و همچنین در نام روستای " سُهروَرد " در نزدیکی زنجان که زادگاه شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی است. بخش نخست این کلمه یعنی سُهر suhr ( یا سُخر suxr ) صورت قلب شده ی واژه ی سرخ surx است و کلمه ی سُهروَرد بر روی هم به معنی سرخ گل یا گل سرخ است.

واژه ی پهلوی وَرت vart در دوره ی اشکانیان به ارمنستان راه می یابد و در آن جا به معنی گل سرخ به کار می رود. از مشتقات این واژه می توان نام خاص نو اَرت Nevart را نام برد که از دو وازه ی ایرانی nev به معنی نو و  vartبه معنی گل سرخ ساخته شده است و معنی آن بر روی هم یعنی "نو گل" یا "غنچه گل" است که امروز هم نام زنان ارمنی است.

واژه ی پهلوی وَرد vard از سوی دیگر به زبان آرامی راه یافته و از آن جا به زبان های دیگر سامی از جمله به زبان عربی رفته است و در این زبان به معنی گل سرخ و رنگ سرخ به کار رفته است و امروز نیز به کار می رود.

واژه ی باستانی وَرد varda در اوایل دوره ی اشکانی بنا بر قاعده ی زبان شناسی تطبیقی ایرانی، یعنی تحول rd به l به صورت وال vala تحول یافته است که بعدها با افتادن وایل a به صورتval  و سپس vol و vel درآمده است.

در برهان قاطع وَل val به معنی شکوفه، به ویژه شکوفه ی انگور، آمده است.

بابا طاهر  این واژه را به معنی گل به کار برده است:

مساسل زلف بر رو ریته داری / ول و سنبل بهم آمیته داری

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویته داری

یعنی:

 

مسلسل زلف بر رو ریخته داری / گل و سنبل بهم آمیخته داری

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویخته داری

در ترانه های روستایی نیز این واژه به معنی گل و نیز گلی که بدان عشق می ورزند ( یعنی یار و معشوق) آمده است:

شب تاریک و ره باریک و ول مست / کمون از دست من افتاد و بشکست

کمون دارون کمون از نو بسازید / ولم یاغی شده مشکل دهد دست

در برخی فرهنگ ها نیز از ترکیب وال val با واژه ی دیگر فارسی یعنی گونه gona واژه ی " والغونه " به معنی سرخاب  آمده است

در زبان شناسی تطبیقی ایرانی همواره یک v قدیمی با ترکیب با وایل بعدی خود به صورتgu  در می آید، مانند

vištāsp کهguštāsp   (گشتاسپ) یا vehrk که gurg (گرگ) شده است و غیره.

بدین ترتیب واژه ی کهن اوستایی vardda که بعدها همان گونه که گفتیم به صورت های varda ، vard، val و سراتجام vel و vol در آمده بود، بنا بر قاعده ی بالا به صورت gul (گل) در آمد.

صورت اوستایی vardda  از سوی دیگر از شرق به غرب رفته و در اطراف دریای سیاه و مدیترانه به همین صورت رایج شده است و یونانیان آن را به صورت wrodon و بعد ها با حذف w به صورت rodon پذیرفته اند. به گفته ی " میه " Meilet زبان شناس فرانسوی، زبان لاتینی نیز این واژه را از تمدن مدیترانه ای گرفته است.

و این همان واژه ای است که نه در یونانی و نه در لاتینی جزو لغات مشترک هند و اروپایی نیست و از لهجه های شرقی ایران یعنی از پارت ها وام گرفته شده است.

سرانجام واژه ی rodon یونانی نیز با افتادن n که فقط یک جزء صرفی است به صورت rodo و سپس rod تحول یافت و سپس در همه ی کشورها ی اروپایی به صورت Rosa و Rose (به معنی گل سرخ) در آمد.

" کورنی " شاعر بزرگ دوره ی کلاسیک فرانسه نمایش نامه ی معروفی دارد با نام " رودوگون " Rodogune که شرح حال شاهزاده خانمی ایرانی با این نام از عهد اشکانی است. نام "رودو گون" مرکب است از واژه ی " رودو " rodo به معنی گل سرخ (که تحول آن در بالا نشان داده شد) و گون gune که همان گونه است و نام این شاهزاده خانم بر روی هم به معنی گل گونه یا کسی است که گونه اش به رنگ گل سرخ است و نامش با این نمایشنامه در ادبیات فرانسه شهرت یافته است.

بدین ترتیب  واژه ی اوستایی vardda به معنی گل سرخ، با تحول خود و به طریقی که گفته شد به سراسر جهان و همه ی زبان های دنیای متمدن راه یافت و این نمونه ای از یک برگ زرین از تمدن باستانی ما است.

 

 

از: ایرانویج، انتشارات دانشگاه تهران، ١٣٧٠

 

کند و کاوی در معنی و ریشه ی واژه ی  "عجم"

کند و کاوی در معنی و ریشه ی واژه ی  "عجم"

واژه ی عجم در زبان فارسی و در بیش تر زبان های آسیایی مانند هندی، اردو، پشتو، بلوچی، کردی، ترکی، معنی ایرانی و زبان فارسی می‌‌دهد، اما در زبان عربی امروزه به معنی غیر عرب به کار می‌‌رود. در برهه‌ای از تاریخ به کسی که زبان عربی را نمی فهمیده است عجم می‌‌گفته اند و این لقب بیش تر به ایرانیان اطلاق می‌‌شده است. در دوره ی بنی امیه این کلمه کاربردی تحقیر آمیز داشته است، ولی امروزه این معنی تحقیرآمیز  یا کسی که عربی را نمی‌داند، کاربردی در ادبیات عرب ندارد.

کلمه ی عجم پیش از این که به این معنی به کار رود،  سده ها فقط برای ایرانیان و سرزمین ایران به کار می‌‌رفت. همان گونه که امروزه در خوزستان، عرب ها هنوز هم به فارس ها عجم می‌‌گویند و این واژه در گذشته نه تنها تحقیر آمیز نبوده بلکه موجب افتخار بوده است، به طوری که برخی از  از عرب ها حتا در دوره ی جاهلیت داستان‌های شکوه کسرایان عجم و مُلک جم را با افتخار نقل می‌‌کرده اند. سپس عجم در یک برهه از تاریخ فقط برای فارس ها و مترادف با پارسیان به کار گرفته ‌‌شده است و برای نخستین بار در دوره ی بنی امیه است که کاربرد تحقیر آمیز کلمه ی عجم برای مترادف فارس و مجوس بیان شده است. بعدها به دلیل صرفی بودن زبان عربی، "جم" و "عجم" به واژه‌های متعددی مانند معجم، عجمه و غیره تبدیل شد.

ریشه‌های واژه ی عجم

عجم به صورت هَجَم، هَخَم و هَیَم نیز تلفظ شده است و احتمال دارد میان آن با واژه ی "هخامنش" نیز ارتباط وجود داشته باشد. زیرا کلمه ی "جم" یا "یم" که ریشه ی اصلی واژه ی عجم هستند، در زبان لاتین به صورت Haxâm نوشته و با "خ" تلفظ می‌‌شود. در قدیم ‌ترین متن های فارسی، کلمه های جمشیدیان، جم، عجمیان و عجمان هست. ولی واژه ی "هخامنشیان" در ادبیات فارسی پس از اسلام نیست.

  ال + جم = الجم = اجم =عجم با واژه های "جم"  و "جمشید" پیوند واژه‌ای و تاریخی دارد :

"جم"  نام کوچک جمشید پادشاه افسانه‌ای ایران است که با شخصیت حضرت سلیمان یکی دانسته می‌‌شود. جمشید از دو واژه "جم" و "شید" ساخته شده است. "جَم" و " یَم"  از یک ریشه است و معنی دریا و اقیانوس و گروه می‌‌دهد و "شید" به معنی درخشندگی همیشگی و ابدی است که با خور (سوراخ ، گودال) ترکیب می‌شود و خورشید خوانده می‌شود و محل تابناکی ابدی معنی می دهد. از این رو "جمشید" مفهوم دریای نور، دریای تابناک و فروغ جاودان را می‌‌رساند.

کلمه ی "یم" و "جم" همان گونه که گفته شد به معنی گروه و دسته و نیز به معنی آب و رودخانه و یا دریا است و نام جمشید یکی از مشهورترین پادشاهان یا پیامبران اساتیری ایران با آن پیوند دارد. ریشه ی سامی یا آریایی این کلمه قابل اثبات نیست، ولی در زبان عربی کلمه ای با حرف های  (و، ا، ی) شروع نمی‌شود پس "یم" نمی‌تواند عربی باشد. و وزن آن هم عربی نیست. طبق قاعده ی زبان عرب به اسم "جم"  "ال" اضافه می‌‌شود و به صورت الجم نوشته می شود. اما چون حرف  ج در "جم" از حرف های شمسی است، بنا براین در آن حرف "ل" تلفظ نمی‌شود. "جم" و "یم" در زبان عرب نیز به معنی دریا، برکه و انجمنی بوده و به طبقه ی روحانیون قدیم ایران یعنی مغ مجوس گفته می شده است که  همان "عاد" عبری (به معنی مغان، انجمنی ها) در تورات و قرآن است. ما همچنین نام دیگر زرتشتیان یعنی گَبر (گَور) را نیز در دست داریم که باز به همین معنی جمع مردم و انجمن ِ گرد آتش است. این کلمه در نام فرقه ی بزرگ گَوران های ایران نیز باقی مانده است.

  "جم " كه در اوستا و پهلوی و زبان کردی به صورت جمشید و جمشیر و گاهی هَجَم آمده است، نامی است که بزرگان متعددی در تاریخ به آن نامیده شده‌اند، ولی جمشید در شاهنامه از نخستین پادشاهان و پیامبران ایرانی به شمار می آید كه بر پایه ی نوشته‌ها و داستان‌های شفاهی و خدای نامه ها، اختراع لباس، نگارگری، كشف فلز، ساختن گرمابه، دانش پزشكی و جشن نوروز را به او نسبت داده‌اند. صفات این پادشاه شباهت زیادی به نوح در قران دارد و برخی وی را با حضرت سلیمان یكی دانسته اند. در اوستا آمده است که در زمان جمشید ۳۰۰ سال مرگ و بیماری نبود. اهورا مزدا از او خواست كه پیامبرش در روی زمین باشد ولی او شهریاری را پذیرفت. در یكی از سال ها سرما به شدت فزونی یافت و او دژی بنام جم كرات (ورجمكرت) ساخت و حیوانات را در آن جای داد. در دوره ی او حیوانات فزونی یافتند. او جامی داشت كه در آن تمام اسرار نهان را می‌‌دید (جام جم). نگاه كردن به گوی شیشه‌ای و اسرار گفتن از این دوره رایج شده است، سرانجام نیز او ادعای خدایی كرد و گمراه شد. پس ضحاك بر او چیره شد و به تعبیر فردوسی:

منی كرد آن شاه یزدان شناس /  ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

کلمه ی عجم با نام "جم" (جمشید اساتیرایرانی) پیوند دارد. زیرا آن "جم"  که با اژیدهاک ثانی (ضحّاک، آستیاگ) مربوط می‌شده شخصی از قوم مغان آذربایجان بوده است که به گفته ی کتسیاس و منابع اوستایی، سپیتمه (یعنی دانای سفید و مقّدس) نامیده می‌شده است. کتسیاس نام سپیتمه را درفهرست نام حکمرانان ماد اسپنداس (ارمغان کننده ی خوشبختی) آورده (در اوستا نیز بدین معنی اشاره شده است) و به وی به عنوان آخرین فرمانروای ماد با حکومتی سی وپنج ساله اشاره کرده و نام دیگر او را آستی گاس (صاحب و وارث تخت) آورده است. می‌‌دانیم که وی زیردست آستیاگ پدر زن خویش بوده و هم‌زمان با آستیاگ در آذربایجان و اران و ارمنستان حکومت نموده است. از سوی دیگر میدانیم که سپیتمه در واقع همان پدر زرتشت سپیتمان است که در شهر رغه آذربایجان یعنی مراغه حکومت می‌کرده است و در تاریخ های اساتیری ایران با نام‌های ایرانی جم و هود هامان (دانای نیک) و گودرز (دارای سرودهای با ارزش) معرفی شده است. دلیل این وجه تسمیه‌ها نیز جز مُغ بودن شخص وی نبوده است، چه همان طور که گفتیم نام جم در این جا مانند "جمّ " عربی و "عاد" عبری و "مُغ" و " گَور" ایرانی به معنی انجمنی است.

در اوستا، فرگرد دوم وندیداد در مورد جمشید گفته شده که وی ورجمکرت ( قلعه ی جمشید) را ساخت و جای آن در کنار رود داییتی است. اکنون ویرانه‌های این دژ کوهستانی در آن جا قلعه قیزلار (یعنی دژجنگجویان) نامیده می‌شود و در حدود ۱۴ کیلومتری جنوب مراغه در کنار روستای لیلی داغی واقع شده است. در همین فرگرد دوم وندیداد در این مورد آمده است که زمان توفان بزرگ کولاک (در واقع تهاجم قبایل سکایی و سئوروماتی شمال دریای سیاه و قفقاز) جمشید (یعنی خورشید تابان ،دریای تابناک ،جم درخشان) با کسان خود در آن پناه گرفته بودند و این همان توفانی است که در قرآن تحت عنوان توفان قهر خدا برای قوم عاد (مغان، انجمنی ها) یاد شده است. می دانیم که رهبر روحانی قوم عاد در قرآن هود (هودا، یعنی دانای نیک) معرفی شده است که بی تردید منظوراز وی همان سپیتمه (دانای سفید و مقدّس) پدر سپیتاک (زرتشت) است که کتسیاس در موردش می‌گوید وی که داماد آستیاگ بود به دست کورش به قتل رسید چون او وارث تاج و تخت به شمار می‌‌رفت و رسمن به عنوان جانشین وی برگزیده شده بود. این خبر درست به نظر می‌‌رسد چون در یشت های اوستا نیر به تصریح گفته شده است که سپیتوره (بره ی سفید) به همدستی اژی دهاک (ضحّاک) جم (جمشید) را کشت؛ چه نام سپیتوره (بره ی سفید) به وضوح نشانگر همان کوروش  است (اگر اصل این نام را کوره وش بدانیم  که «بسان نره اسب» معنی می‌‌دهد.).

 به هر حال بنا به روایت کتسیاس، کورش دو پسران سپیتمه با اسامی سپیتاک (که هرتسفلد ایران شناس معروف آلمانی به درستی وی را همان زرتشت سپیتمان دانسته) و مگابرن را به حکومت نواحی بلخ و گرگان انتخاب نمود و با مادر ایشان یعنی آمیتیدا (دانای خانه، دختر آستیاگ) ازدواج کرد. یعنی این دو برادر (سپیتاک و برادر بزرگش مگابرن) در عمل تبدیل به پسر خوانده‌های کورش گردیدند و از همین جاست که از داستان این دو  با کمبوجیه سوم پسر تنی کورش سوم، داستان اساتیری سه پسر فریدون (کوروش) در شاهنامه پدید آمده است که درآن سلم (مگابرن) و تور (کمبوجیه) قاتل ایرج (گئوماته زرتشت، سپیتاک بردیه) به شمار آمده‌اند که این خود براساس شایعه‌ای دروغین بوده است، زیرا قاتل اصلی گئوماته زرتشت (بردیه) همان داریوش و شش تن همراهان وی بوده‌اند که در قرآن از آنان به عنوان اصحاب کهف نام برده شده است.

چنان که از نوشته‌های هرودوت و کتسیاس بر می‌‌آید، پس از مرگ کورش، سپیتاک (زرتشت، زریادر) یا همان تنائوکسار (بردیه، یعنی بزرگ تن) از بلخ به پارس خوانده شد و در آنجا با لقب های گئوماتای مغ (مغ دانای سرودهای دینی) و پاتی زیت (حافظ سرودهای دینی) به هنگام لشکرکشی کمبوجیه به مصر به نیابت سلطنت وی بر گزیده شد و چون پس از گذشت سه سال و اندی شایعه ی مرگ کمبوجیه در مصر به وی رسید، حکومت خود را همراه با یک برنامه ی اصلاحات عمیق اجتماعی اعلام نمود تا این که توسط داریوش (در روایات اسلامی: دقیانوس) و شش تن از همدستانش، به همراه موبدان نزدیکش ترور شدند که این واقعه در تورات و قرآن به عنوان قهرخدا بر قوم هامان (زرتشت) و قوم ثمود (معدومین) بازگویی شده است. به گفته ی هرودوت این مُغ (زرتشت)، اصلاحات اجتماعی بی‌نظیری نموده بود چنان که در قتل وی مردم آسیا به جز پارسیان به سوگ و ماتم نشستند.

در مورد ریشه ی ایرانی نام جم (یم) گفتنی است که این واژه در پیش آریاییان هند و ایرانی از عهد سپیتمه (داماد آستیاگ و ولیعهد وی) قدیمی تر بوده و در زبان ایشان به معانی همزاد و جام (سمبل خورشید) بوده است و بدین معانی نام ایزد میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی و ایزد جهان زیرین بوده است. وی در پیش آریاییان کاسی (اسلاف لُران) ایمیریا (سرور دانا یا دانای مرگ و میر) نامیده می‌شد و نام همسر این ایزد که الهه ی سرسبزی بوده میریزیر (الهه جهان زیرین) قید شده است.

پیداست که این "جم" با "جمّ " سامی‌ها که لقبی بر سپیتمه و قوم وی یعنی مغان بوده است درهم آمیخته است: چون در امپراتوری ایرانیان پیش از اسلام سامی زبانان درصد بالایی را تشکیل می‌‌داده‌اند و فرهنگ و اساتیر کهن ایرانی را می‌‌شناخته و در مورد آن ها بحث و فحص می‌کرده‌اند، به طوری که آنان کوروش بزرگ را با نام ذو القرنین می‌‌شناختند و در این مورد از پیامبر سوال می‌‌کردند که چندین آیه در مورد ذوالقرنین نیز وجود دارد. لذا چنان که اشاره شد برای نام های مغ (مجوس) و گَور (گبر) مترادف سامی عربی آن یعنی "جمّ " را با اضافه کردن حرف تعریف الف و لام شمسی خود به صورت الجّم ساخته و از کوتاه شدن آن در دهان عامه نام "عجم " را برای ایرانیان (در اصل برای روحانیون مغ ایشان) پدید آورده اند.

و چنان که گفته شد، این "جمّ " از سوی دیگر با هوم عابد (سپیتمه مغ) پدر هامان (سپیتاک/زرتشت/بردیه)  مطابقت داشته است: در تورات کتاب استر نام زرتشت و پدرش به ترتیب هامان (نیکومنش) و همداتای (همزاد، جم) ذکر شده‌اند و نام قبیله ی ایشان اجاجی (دوردست و بالایی) آمده است که بی تردید منظور سرمت های آنتایی (اسلاف بوسنی ها) هستند، زیرا نام های آنتا و بوسنی نیز به معنی کناری و دوردست هستند. پس خود ایرانیان نیز این نام تاریخی را تنها از سامی زبانان بین النهرین نیاموخته و سپیتمه/جم واقعن همزادی نیز داشته است که مطابق وداها و اوستا همزاد وی دختری بوده است که "جمی" نامیده می‌‌شده است.

بدین ترتیب ایرانیان نام "جم " را در رابطه با اژیدهاک (آستیاگ) به جای سپیتمه (هوم) به کار برده‌اند و این "جمّ " در اوستا به سبب هم شکلی آن با "جم" کهن اساتیری آریاییان یعنی خدای میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی- که به شکل های یمه، ایمرو و ییمیر از هند تا اسکاندیناوی شناخته شده بوده- یکی گرفته شده است.

چنان که گفته شد، کتسیاس می‌گوید سپیتمه (جم، هوم) به طور رسمی به عنوان جانشین آستیاگ (اژیدهاک مادی، ضحاک) درنظر گرفته شده بود، زیرا داماد آستیاگ و شوهر دختر وی، آمیتیدا (ماندانا، دانای خانه وآشیانه) بود؛ ولی در اساتیر شاهنامه به اشتباهی که ظاهرن ناشی از تقارن حکومت ایشان و نیز تقیه و سازشگری و دروغ گویی مصلحت آمیز مغان درباری بوده است، اژی دهاک جانشین جمشید وانمود شده است نه برعکس. بنابر این جمشید یعنی همان "یمه خشئته" ی اوستا (یعنی جم درخشان و زیبا) نه همان جمشید جم اساتیری است که به عنوان خدای خاندان شاهی و خدای میرای خورشید و خدای جهان زیرین شناخته می‌شده است، بلکه همان سپیتمه/ اسپنداس/ هوم تاریخی است که در اوستا ملقب به هوم سرور و دارنده ی چشمان زرین است.

می‌‌دانیم که نام اوستایی قبیله اصلی وی یعنی سئیریمه (سلم، سئورومات، یعنی اسلاف صربوکروات ها) نیز به معنی سرور بزرگ است. ظاهرن تناقضی میان مغ بودن و انتساب زرتشت به دوراسروها یعنی صرب های دوردست (بوسنی ها) موجود است ولی این مغ های شهر رغه آذربایجان (مراغه) می‌‌توانستند از اختلاط با قوم سئورومات پدید آمده باشند چه بنا بر شواهد تاریخی و باستان شناسی، مغان حتا در میان قبایل سئورومات (قوم سلم) و اسکیتان (سکاها) نیز مقام روحانیت را به خود اختصاص داده بودند.

افزون براین کلمه ی مغ در زبان آریایی ها با نام های صرب (سرب یا سرو به لغت ودایی یعنی همه کس و انجمنی) و با کروات (هئوروات، به اوستایی به همان معنی همه کس و انجمنی) مترادف است. به طوری که اشاره شد این تنها منابع یونانی و ارمنی نیستند که نام ملکه سمورامت (در اصل سئورومات، یعنی مادر سالار) را با زرتشت به عنوان فرمانروای آذربایجان و اران و بلخ پیوند می‌‌دهند، بلکه همان طور که اشاره شد در کتب پهلوی نیز نام نیای دیرین زرتشت، دوراسرو یعنی صرب دوردست (=بوسنی) آمده است.

در این باب خصوصیات نژادی زرتشت و پدرش سپیتمه یعنی بور و روشن و اندام درشت ایشان نیز مزید بر علت است. در خصوص مکان فرمانروایی اولیه زرتشت گفتنی است که مطابق خود اوستا و نوشته گزنفون و همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران، تنائوکسار/بردیه یا همان زریادر/ زرتشت ابتدا در همان حوالی رود ارس یعنی در آذربایجان و اران و ارمنستان حکمرانی داشته است. جمشید (موبد درخشان، جام شاه درخشان) متصّف به هئورمه (یعنی دارای رمه‌های خوب) است که از همه ی این ها چنین معلوم می‌‌گردد که زوج خدایان اوستایی و ودایی درواسپ (لرواسپ ها، اشوین ها وناستیاهای وداها) نیز در اصل ایزدان خورشید، چمنزارها، گله‌ها و چشمه ساران بوده‌اند و همان ایزدانی هستند که در کتیبه‌های میتانی ها تحت نام زوج خدایان میثره (مهر دارای چراگاه های فراخ) و ناشتیا (الهه ی آب های جاری، ناهید) معرفی شده ‌اند. پس بی جهت نیست که این دو ایزد و الهه ی همزاد (=جم و جمی) درمقام داشتن اسب های تیز رو با هم مشترک بوده‌اند. درنقش برجسته ی کورانگون فارس که مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش ازمیلاد است رب النوعی روی تخت عجیبی از مار چنبره زده نشسته است و از تاج او و همچنین تاج الهه پشت سرش دو شاخ بیرون آمده و در دستش جامی است که پنداری آب زندگی در آن است و به سوی پرستندگان جاری است. این نقش های برجسته از جهات بسیاری یادآور استوره ی "جم "و خواهرش "جمی" و جام شراب درخشان منسوب بدیشان است.

بنابراین در ادبیات ایران اسم جم و کلمه ی جم و جمشید و جمی در موارد گوناگونی کاربرد داشته است و چندین شخصیت اساتیری ایرانی با نام جم و جمشید شناخته ‌‌شده است و این کلمه ها ریشه ایرانی دارد و نه عربی.

قدیمی‌ترین نامی که عرب ها برای ایران به کار برده‌اند كشور(مُلک) جم است كه عرب های دوره ی جاهلیت آن را معرب نموده، الجم،  اجم و عجم گفتند و كلمات عجمه، عجمو، اعجمی و الاعاجم را از آن ساختند. سپس در دوره‌های بعدی عجم و اعجمی را در معنی‌های مختلف به کار بردند. نخست این کلمه را فقط برای ایرانیان و مترادف با فارسی به کار می‌‌بردند. ولی در سده‌های پس از اسلام این کلمه کاربرد بیش تری پیدا کرد و گاهی به خود اعراب نیز عجمی می‌‌گویند مثلن به شیعیان بحرین و عمان (که عربی شده هومان، هامان است) عجمی می‌‌گویند. یا عراقی‌ها به مردم فارس خوزستان عجم می‌‌گفتند. در یک دوره به زرتشتیان و یا به مجوس عجم می‌‌گفتند. در برخی موارد به مردم خراسان هم عجم گفته‌اند و به طور بسیار معدودی هم به آذری ها نیز ترکان عجم گفته‌اند و امروزه کلمه عجم بیش تر به معنی غیر عرب به کار برده می شود.

 عجم در قرآن

واژهٔ «عجم» در بخش‌های متفاوتی از قرآن نیز به کار رفته است که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد :

-  سوره ۱۶ آیه ۱۰۳

-  در سوره فصلت (۴۱) آیه ۴۴

-  سوره الشعر (۲۶) آیه‌های ۱۹۸

-  سوره الشوری(۴۲) آیه ۷

-  سوره الشعر(۲۶) آیه‌های ۱۹۸ و ۱۹۹

فردوسی سروده است:

بناهای آباد گردد خراب                        ز باران و از گردش آفتاب     

پی اَفکندم از نظم کاخی بلند               که از باد و باران نیابد گزند

بسی رنج بردم در این سال سی          عَجَم زنده کردم بدین پارسی

سعدی می‌‌گويد:  

چنين گفت شوريده‌اي در عجم               به كسرا كه اي وارث ملك جم

اگر ملك بر جم بماندي و تخت                تو را كي ميسر شدي تاج و تخت

 عجم در ادبیات عرب

انا ابن المکارم من النسل جم - - و حائز ارث ملوک العجم   (شاعر: المتوکلی)

من فرزند نیکی‌ها هستم از ریشه جم - - بردارنده میراث شاهان عجم (ایران)

در ادبیات عرب واژه ی عجم همچنین مترادف و هم معنی با سرزمین ایران به کار رفته است و اصطلاح "بلاد عجم" و یا مملکت عجم مورد تقلید تاریخ نویسان درباری شاهان قاجاری و صفوی نیز بوده است. به عبارت دیگر یکی از نام های سرزمین ایران عجم بوده است.

از : همشهری Online

 

ریشه و معنی "دیو" و "خدا"

دکتر محمد حسن ابریشمی

ریشه ی ایرانی واژه ی پسته

در دو سده ی گذشته، بسیاری از پژوهشگران غربی درباره ی خاستگاه واژه ی پسته نظرهای گوناگونی ارایه کرده اند. برخی از آنان ریشه و اصل این واژه را برگرفته از واژه ی یونانی "بیستاکیون" Bistakion به معنی پسته دانسته و برخی این واژه را یونانی و برگرفته از پارسی باستان یا میانه (پهلوی) ذکر کرده اند.

بارتولد لومر ایران شناس امریکایی در کتاب "سینو ایرانیکا" Sino Iranica پژوهش های جامع و عالمانه ای در باره ی روابط فرهنگی میان ایران و چین دارد و واژه ی پسته را ایرانی و از ناحیه ی خراسان و سُغد دانسته که به یونانی و دیگر زبان های جهان رفته است.

دانشمندان ایرانی نیز در باره ی واژه ی پسته نظرهای گوناگونی دارند. ملک الشعرای بهار واژه هایی چون پسته و نرگس را از واژگان یونانی – رومی داخل شده در زبان فارسی بر شمرده و محمد معین اصل و ریشه واژه ی پسته و عربی آن " فستق" را از واژه ی آرامی "پستقا" Pestaga و یونانی "پیستاکیون" Pistakion  دانسته که خاستگاه آن شام (در سوریه) است و به یونانی رفته و از آن به دیگر زبان های اروپایی داخل شده است.

ابوالقاسم سلطانی واژه ی "بسطاقیا" به معنی پسته را در کتاب "وسقوریدوس" جداشده از واژه ی پهلوی "بیستک" Bistak یا سریانی "بستقا" Bestaga متذکر شده است.

ادامه نوشته

  کند و کاوی در معنی واژه ی دهقان

«اندیشه‌ی نیك» و نه «پندار ِ نیك»

دوستی ارجمند در یك پیام، تركیب ِ نادرست و بسیار مشهور ِ "پندار ِ نیك" را به كار برده‌ بود. من در یك یادآور‌ی كوتاه، بدو نوشتم: «خواهش ‌می‌كنم به‌جای «پندار ِنیك» (غلط ِ مشهور و رایج)، «اندیشه‌ی ِ نیك» بنویسید. پندار به معنی گمان، خیال، وَهْم (/ توهّم)، انگاشت و تصوّر ِ بی‌بُنیاد و برابر با illusion در انگلیسی‌ست؛ حال آن‌كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم ِ «اندیشه‌ی ِ نیك» دارد».

او در پاسخ نوشت: «درود بر شما ...  بسیار از پندِ شما سپاس‌گزارم. من به این بیت از ناصرخسرو برخورده‌ام. آیا «پندار» در این‌جا «اندیشه» یا «ایده» نمی‌شود؟
صد چون مسیح زنده زِ انفاسش   روح‌الامین تجلّیِ پندارش»

و من در یادداشتی گسترده‌تر بدو نوشتم:

«دوست ِ ارجمند، دهخدا به گفتاورد از برهان، آورده است: پندار=  فکر. اندیشه:

صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش .  ناصرخسرو  
امّا من بر آنم كه برداشت ِ برهان از معنی "پندار" در این بیت ِ ناصرخسرو – كه دهخدا نیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین = (جبرئیل) – كه هستی‌اش، در اندیشه‌ی آدمی، نمی‌گنجد – تنها جلوه و نمودی از پندارِ (= وَهْم و انگاشت ِ) اوست.


من برای كاوِش و پژوهش ِ بیش‌تر، متن كامل ِ آن‌چه را كه دهخدا در زیر ِ درآمد ِ پندار آورده است، در پی می‌آورم:
پندار  [پ ِ] (اِمص ، اِ) تکبّر و عُجب را گویند (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است. (برهان قاطع). بادسری. خودبینی. باد. برمنشی. خودپسندی. خودپرستی. نخوت. پغار. منی. برتنی (مقابل فروتنی). بزرگ‌خویشتنی. (کیمیای سعادت). خویشتن‌بینی. کبر. استکبار. خودفروشی. بالش. خودنمایی. خودستایی. خودخواهی. بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. (تذکرةالاولیاء عطار).

ای بر در بامداد پندار         فارغ چو همه خران نشسته    

نامت به میان مردمان در  چون آتشی از خیار جسته
انوری: برو پیل پندار از کعبه‌ی دل برون ران کز این به وغائی نیابی.
خاقانی: چو خطبه‌ی لمن الملک بر جهان خواند   برون برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است    هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای   تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار: چون همه‌ی رخت تو خاکستر شود   ذرّه‌ی پندار تو کم‌تر شود.
عطار: یکی را که پندار در سر بود   مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی: نبیند مدعی جز خویشتن را   که دارد پرده‌ی پندار در پیش.
سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن    شکر ایزد که نه در پرده‌ی پندار بماند.
حافظ: رندی‌یی کان سبب کم‌زنی من باشد    به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی    علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب‌پندار در این راه به‌غایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور (برهان قاطع). گمان. خیاله. تخیل. ظن. وهم. حَسبان (منتهی الارب).

 پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت‌نامه‌ها استشهاد کرده‌اند، یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از بیت‌های الحاقی است:

به تو حاجت آنستم ای مهربان   که پندار باشی و روشن‌روان.
فردوسی : ز دشمن چه آید جز این‌ها بگوی   جز این است آیین و پندار اوی.

فردوسی (شاهنامه، چ بروخیم، ص ١٦٣٨ ، س ٢٣ در ابیات الحاقی):

پای به رفتار یقین سر شود   سنگ به پندار یقین زر شود.
نظامی : به خسرو بیش از آنش بود پندار  کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی : لیکن ار کس حریف پنداری  عقل طعن آورد بر این پندار.
خاقانی : گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد  بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی : هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد   لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود   نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی : ندیدم چنین نیک‌پندار کس   که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی : مشو غرّه بر حسن گفتار خویش   به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان): معنی پندار در اشعار ذیل معلوم نیست و شاید در بعض آن‌ها ریاء و چشم‌دیدی باشد:

چه زنار مغ در میانت چه دلق   که درپوشی از بهر پندار خلق.
ای به ناموس کرده جامه سفید   بهر پندار خلق و نامه سیاه.
معنی پندار در دو نمونه‌ی اخیر از سعدی – كه در لغت‌نامه‌ی دهخدا "نامعلوم" شمرده‌شده – آشكارست. شاعر

می‌گوید فریبْ‌كاران و نیرنگْ‌بازان، برای آن‌كه خلق را نسبت به درون ِ خویش دچار ِ پندار (/ گمان / وَهْم) گردانند، بیرون ِ خود را می‌آرایند و جلوه می‌فروشند.  


از مجموع ِ این گفتاورد از دهخدا و دقّت در نمونه‌های كاربُرد ِ این واژه در نوشته‌ها و سروده‌های پیشینیان، برمی‌آید كه واژه‌ی پندار هیچ‌گاه به معنی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم ِ انگاشت و وَهْم و خیال داشته است. حتّا معنی‌های برتنی، تكبّر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگرْ فرهنگ‌ها برای پندار آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی بُنیادین ِ آن‌ست. یعنی بر اثر ِ گمان و وَهْم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.  

عبدالحسین نوشین نیز در واژه‌نامك، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ِ وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه‌ی گنجانیده‌درشاهنامه، شاهد می‌آورد:

«چه‌گونه بُوَد در میان، آشتی   ولیكن مرا بود پنداشتی.»
نوشین یادآوری نكرده است كه خود فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی گمان مَبَر، دچار وَهْم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن‌جمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست

مپندار کاین نیز نابودنی‌ست

- - -

از: کانون پژوهش‌های ایران‌شناختی



  دکتر غلام نبی شاهد

پژوهشی در اصل و ریشه ی واژه ی «گپ»

گپ : gap – واژه ی گپ در همه ی فرهنگ های فارسی به چشم می خورد و به جز در فارسی این واژه در همه ی زبان های زنده ی هند و پاكستان و افغانستان مانند سانسكریت، اردو، هندی، مراتی، گجراتی، پشتو، سندی، بلوچی و فارسی دری افغانستان فراوان به كار می رود . نه فقط به زبان های آسیایی بلكه در زبان های اروپایی هم این واژه به صورت های گوناگون آمده است . ولی ریشه ی این واژه آریایی است .

در این جا ما نخست معنی و کاربرد آن را كه در فرهنگ های گوناگون آمده است دنبال می‌كنیم تا سپس بپردازیم به ریشه ی اصلی آن:

گپ (اسم فارسی):

۱ – سخن بی هوده . با لفظ زدن و مشتقاتش به کار می رود. ۲ – در خراسان و زبان لری به معنی سخن است . ۳ – در زبان لری به معنی بزرگ است. (فرهنگ نظام)

گپ : به فتح گ و سكون بای پارسی (فارسی) سخن لاف و گزاف و افسانه و بسیارگویی . به معنی بزرگ و گنده و ستبر نیز آمده و گپو نیز گویند و افاده ی معنی پر گفتن می كند . گپتن (به ضم) فارسی : به معنی گفتن است زیرا كه بای پارسی به « فا » تبدیل می‌ شود. ( فرهنگ آنندراج)

گپ : (به فتح گاف و بای فارسی ) كلام و سخن. به معنی گزاف نیز آمده (فرهنگ رشیدی) و در تركی به معنی صحبت و اختلاط نیز نوشته.  (غیاث اللغات)

گپ : ۱- (به فتح اول و سكون دوم ) به معنی سخن باشد و سخنان دروغ و گزاف را نیز گویند. ۲– به معنی گنده و ستبر و بزرگ هم آمده است. (برهان قاطع)

گپ : (با اول مفتوح و دوم زده ) دو معنی دارد:

اول: سخنان لاف و گزاف بود كه در دیوان انوری به صورت « گب » آمده است و هم او گوید :

چند گویی خواهر من پارسا است / گب مزن گرد حدیث او مگرد

نفس من برتر از آنست كه مجروح شود / خاصه از گب زدن بیهده ی بی بصران (دیوان انوری ۱/٦۰۱ و ۷۰۰)

مولوی معنوی فرماید :

چون زن صوفی تو خاین بوده‌ای / دام مكر اندر دغا بكشوده ای

كه زهر ناشسته رویی گپ زنی / شرم داری از خدای خویش نی

حكیم سنایی غزنوی فرماید :

هر كجا زلف ایازی دید خواهی در جهان / عشق بر محمود بینی گپ زدن بر عنصری

دوم: به معنی بزرگ و گنده آمده:

گپتن (با اول مضموم) به معنی گفتن است. (فرهنگ جهانگیری)

{ باید گفته شود كه بیش تر فرهنگ نویسان همین مثال های شعری از انوری و مولوی و سنایی را آورده اند و غیر از این ها بیت دیگری در فرهنگ ها دیده نشده است }  .

گپ : gap  (اسم فارسی) ۱- سخن و گفتار و سخن هرزه و گزاف و سخن دروغ و بی هوده و قیل و قال و خبر و شهرت دروغ . ۲– گنده و كلان و بزرگ و ستبر و محكم .

گپتن : goptan  ( فعل و مصدر فارسی) : گفتن و سخن كردن و حرف زدن و بیان کردن.

گپ شپ : gap sap  (اسم فارسی) : سخن بی هوده و بی معنی و سخن لاطایل. فرهنگ نفیسی، (لغت نامه دهخدا)

گپ : (گالته) : شوخی (فارسی)

گپ : ( گنگل ) : شوخی – گزاف – مزاح – لعب. (فرهنگ مردوخ كردی)

گپ : سخن لاف و گزاف – افسانه – پرگویی .

گپتن : =  گفتن (فرهنگ كاتوزیان)

گپ (خراسان) و (لرستان) =  سخن – اشكاشمی گپ.  گیلگی = گپ زنن (سخن گفتن ) تهران = گب ( سخن – گفتگو ) (حاشیه ی برهان قاطع از دكتر معین )

گپ  ۱– به معنی بزرگ است و غالبن رییس و بزرگ  (دزدان را)،  ( حسن گپ ) گویند و یا گویند (وقتی كه گپ شد) یعنی موقعی كه بزرگ شد . فعل آن « گپ شدن»  گپ تر یعنی بزرگ تر .

۲– حرف و صحبت را گویند مثلن: «گپ زد» یعنی حرف زد و صحبت كرد . فعل آن « گپ زدن» است. (واژه ها و مثل های شیرازی و كازرونی گردآورنده علی نقی بهروزی، برگ ۱۴۸)

گپ : سخن لاف و گزاف و افسانه و پر گویی .

گپ زدن : لاف و بیهوده سراییدن .

گپتن : بر وزن و معنی گفتن است .

گپو : گپ .

گپیدن : گفتن و گپ زدن  (فرهنگ نوبهار اثر محمد علی تبریزی خیابانی)

این گردآوری از فرهنگ های فارسی بود. در همه ی آن ها یكنواخت نوشته شده است جز فرهنگ نوبهار كه در آن واژه ی  گپو كه شاید از فرهنگ آنندراج گرفته شده و واژه ی گپیدن كه فعل و مصدر باشد تازه آمده است . اكنون می پردازم به زبان های دیگر و پس از آن ریشه ای را كه در فارسی باستان آمده نقل می‌كنیم . پس در زیر استخراجی از زبان فارسی دری افغانستان است و می‌بینیم كه این واژه ی « گپ» در آن زبان به چه شکلی به كار می رود و اگرچه در معنای آن تفاوت چندانی ندارد ولی با كلمه ها و اصطلاح های گوناگون به کار رفته است:

گپ : سخن و كلام .

از گپ ماندن : كنایه ، به حالت نزع بودن .

به گپ آمدن : به سخن آمدن

به گپ كسی كردن :

به گپ كسی شدن : برای فكر كسی كار كردن

بی گپ و سخن : كنایه ی بی سبب و بی دلیل

سر گپ آمدن : كنایه ، بالای مقصد آمدن .

كسی را به گپ گرفتن : كسی را برای مقصدی به سخن مشغول كردن .

كسی را سر گپ آوردن : كسی را بالای مقصد آوردن .

گپ از گپ برآمدن : كنایه ، موقع از دست رفتن .

گپ از گپ خیستن ( xestan  ) از سخن ، سخن دیگر پیدا شدن .

گپ بد : سخن زشت .

گپ پهلودار : سخن طنزآمیز و نیش دار .

گپ بیراه : سخن غیر حسابی .

گپ پخته :

گپ جان دار : سخن سنجیده و معقول

گپ خام : سخن پوچ و بی معنی

گپ خیستن ( gap xestan  ) كنایه ، فتنه برپا شدن .

گپ راه : سخن حسابی .

گپ رس : ( gap ras  ) سخن فهم – نكته سنج .

گپ رو : كسی كه به حرف دیگری عمل كند .

گپ زدن : سخن گفتن .

گپ ساختن : تهمت بستن .

گپ ساز : تهمت گر .

گپ شنو : ۱– كسی كه سخن كسی را می‌پذیرد. ۲ – كسی كه به سخن دیگری عمل كند .

گپ كسی را كشیدن : سخن كسی را تحمل كردن .

گپ كشیدن : برای كسی حرف درست كردن .

گپ گرفتن : سخن از دهن كسی گرفتن – میان حرف كسی آمدن .

گپ گوی : مرادف ( گپ ساز ) است .

گپ گیر : ۱– زرنگ و تیز هوش ۲ – ناقد

گپ گیرك : سخن چین و نمام .

گپ مفت : كلام بی معنی

گپ نر : سخن صاف و بی آلایش مثال: گپ نر كره ندارد.

گپوك : پر گوی – كسی كه بسیار حرف می زند .

گپ هوایی : سخن پوچ و بی معنی. (از «لغات عامیانه فارسی افغانستان» تألیف عبدالله افغانی نویس)

اکنون ببینیم كه واژه ی گپ در زبان های پنجابی و اردو به چه صورت به كار می رود:

در پنجابی :

گپ : سخن فضول و بی هوده و دروغ بیش تر به معنی دروغبه کار می رود.

گپ چهدنا (با دال هندی) gap chadna  حرف دروغ گفتن و سخن بی معنی و گپ زدن .

گپ مارانا gap marna  بی معنی.

گپان  (با نوع غنه) gappan  جمع گپ .

گپنا و كپنا gapna – kapna   : گپ زدن .

گپو gappu   دروغ گو – كسی كه حرف بسیار و بی معنی می گوید .

گپی gappi  دروغ گو – كسی كه حرف بسیار و بی معنی می گوید .

گپ شپ : ۱- سخن بی هوده – دروغبانی ۲ – صحبت دوستانه، دوستی .

گپ شپ هونا : دوست بودن،  رفیق شدن، دوستی .

و اكنون در اردو :

گپ : به معنی سخن پوچ و بی هوده و بی معنی و هرزه و دروغ .

گپ ارانا : (با رای هندی) gap orana  : سخن دروغ میان مردم پراگندن .

گپ هانكنا :   gap hankna  : دروغ و حرف بی معنی گفتن

گپ مارنا :  gap marna  : گپ زدن

گپین : (بانون غنه در آخر) gappen  : جمع گپ – گپ ها .

گپین ارانا : (با رای هندی ) orana  دروغ گفتن و میان مردم پراكندن .

گپین هانكنا : گپ زدن ولی در صورت جمع رایج است .

گپ باز : دروغ گو، پر حرف، حراف .

گپ بازی : صحبت دوستانه میان دوستان برای تفریح و وقت گذرانی .

گپ شپ : ۱- صحبت دروغی.  ۲ – صحبت دوستانه، دوستی و آشنایی .

گپ شپ كرنا :صحبت كرنا – حرف زدن .

گپ شپ هونا : صحبت شدن میان دوستان برای تفریح

گپ گپورا : (با رای هندی) gap gapora  : شلوغ ، زیاد حرفی .

گپی ( gappi  ) :  كسی كه گپ زند و حرف های او وزن نداشته باشد و میان مردم به دروغ گو معروف باشد .

(Kitabistan twentieth century standard Dictionary )

(Urdu – English )

ریشه ی واژه ی گپ:

در فارسی باستان ” gaub ” كه فعل است، آمده و در فارسی میانه gowet  و در فارسی جدید goyad  =  گوید گفته شده است .

Altirani sches Worterbuch (Christian Bartholo mae ) Berlin – 1961 .

«كنت» در دستور فارسی باستان چنین می‌نگارد:

gaub : vb . = Say (old Persian ) call one,s self . (Sasanian Pahlvi ) = gowet (he says ) (New Persian ) goyad = gauao = guftan . perhaps a – bh extention gaubataiy (midle ) – agaubata written as agaurata – agaubata – gaubataiy .

(Sasanian Pahlvi ) = gowet (he says ) (New Persian ) of PIE root . . ghev – seen with – S- extention is gausa . gaubataiy (midle ) – agaubata written as agaurata – agaubata – gaubataiy .

(From Old Persian grammer by Kent , American Oriental Society 195 ) .

گذشته از زبان فارسی و دیگر زبان های شبه قاره ی پاكستان و هند، در زبان انگلیسی نیز هم نوع واژه ی گپ یا گپ شپ موجود است و كلمه های مشتقی و تركیبی آن كاملن مانند واژه های تركیبی زبان های شبه قاره است – اگرچه بنده در زبان شناسی دست ندارم ولی فكر می كنم كه واژه ی  gossip  انگلیسی از همان  گپ یا گپ شب باشد چون هم از نظر ظاهری و هم معنوی نزدیك تر است ، البته مساله را به زبان شناسان واگذار می كنم كه ایشان پاسخ گوی این پرسش باشند.

در این جا واژه ی” gossip ” و لغات تركیبی آن را می آورم تا برای خوانندگان روشن تر باشد : . . . . . . . . ( این واژه ای  شرقی باستانی است. چنان كه در فرهنگ های انگلیسی آمده است:

gossip : n . (old East ) a , person given to chattering , esp , about the affairs of others ., b , One who spreads rumours or reports about others and their doings , without a scrupulous attention to veracity ., a chattering busy body . (2) a . friendly , intimate con- versation ., a chat ., To have a good gossip ., b . (esp . hn  un – favourable sense ) talk about the business of others ., illnatured , ill founded , reports and rumours . c , personal , usually trivial , tittle – tallte in the daily press , about society people and notabilities of the hours ., also attrib .

gossip column , gossip writter .

Gossip (II) v . in . (From perceding ) a . To  talk  hold conversation , of a casual , friendly kind ., b . to spread ill natured reports about others to discus the private affairs of others , indiscreetly , and maliciously .

Gossipy : adj . I . (of person ) a . fond of familiar conversation akd chat . b . inclind to discus about other people and their affairs in an un scrupulous , unfriend – people and their affairs in an unscrupulous , unfriend – ly , manners . (2) (of conversation ) of the nature of gossip ., trivial , having no weight or authority ., based on , cosisting of , idle rumoours & conversation .

(Webster Universal Distionary , Edited by , Henry Cecil Wyld & Eric H. Partridge )

1970 , New York , printed in Holland .

Shahid

این پژوهش ناقص بنده بود كه در پیرامون واژه «گپ » انجام شده است . در این جا باید یادآوری کنم كه برخی از دانشمندان و استادان واژه ی گپتن =  گفتن را از « گپ» یا برعكس نمی پذیرند و در میان ایشان جناب آقای دكتر بهار ، استاد زبان شناسی ، دانشگاه تهران نیز هستند (چون به عنوان پژوهش درباره ی این واژه با ایشان صحبت نموده ام). نیر واژه ی  gossip  (گپ زدن) و صورت های گوناگون موجود در زبان انگلیسی را از « گپ » نمی دانند – بنده چون شباهت زیادی میان این كلمات دیدم این را هم ضمن «گپ» آوردم .

ولی واژه ی «شپ»  sap  كه به صورت جداگانه ای در هیچ جا دیده نشده و استادان گرامی و همچنین نویسنده ی این مقاله به اتفاق نظر این واژه را « مهمل» یعنی بی معنی خوانده ایم . چون شباهت این گونه « مهملات» كه به ویژه در زبان پنجابی فراوان به كار برده می شود ، به همین صورت است. مثلن از پانی (آب) =   پانی شانی و از روتی (نان) روتی شوتی (البته با تای هندی) از مكان (خانه) مكان شكان و كتاب شتان، از كمره =  كمرا (اتاق) كمره شمره و باغ شاغ، نوكر شوكر و غیره و یقین می دانم كه بنا به همین دستور واژه ی « شپ» كه با واژه ی « گپ» با همو به صورت «گپ شب» به كار می رود مهمل باشد و معنی جداگانه ای از  گپ ندارد. باز هم اگر دانشمندان و پژوهشگران ارجمند اطلاعی در این زمینه به هم رسانند و ریشه ی اصلی این واژه (شپ) را پیدا كرده ، تحقیق این خاكسار را كامل نمایند از محبت ایشان بی نهایت تشكر می کنم.

از سوی دیگر ریشه ی واژه ی (گپ ) را در زبان سانسكریت نتوانستم پیدا كنم و اگر كسی در سانسكریت باستانی هم وجود چنین واژه ای را جست و جو كند آن وقت می توانم بگویم كه گپ ، نه فقط ایرانی بلكه هند و آریایی یا هندو اروپایی یا آریایی یا هندو ایرانی است.

ممكن است واژه ی شپ (به فتح اول) ارتباط با «شپ زدن» یعنی كف زدن – دست زدن داشته باشد كه در واژه ها و مثل های شیرازی و كازرونی نیز آمده است ، ( شپ =  كف دست و كف پا است. چنان كه گویند شپ دست و شپ پا )) اگر چنین است گپ شپ به معنی  سخن و دست زدن است كه دوستان هنگام صحبت و حرف شوخی و مزاح زنند و با خوش حالی كف زنند.

 - - -

پی نوشت:

۱– واژه ها و مثل های شیرازی و كازونی صفحه ٦۷ تألیف ( علی نقی بهروزی ) چاپ وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۴۸

 

از: مجله ی هنر و مردم: دوره یکم، ش ۱۵۲، خرداد ۱۳۵۴ 




دكتر محمد آبادی   

 کند و کاوی در معنی واژه ی دهقان

در دوران پادشاهان ساسانی كه اصول طبقاتی برقرار بود، مردم به پنج طبقه ی شهرداران، شاه زادگان، بزرگان، آزادگان و دهقانان تقسیم می شدند كه سه طبقه ی نخست یعنی شهرداران، بزرگان،  شاه زادگان در یورش عرب ها از میان رفتند. و فقط دو طبقه ی آخر كه آزادگان و دهقانان باشند بر جای ماندند، و دهقانان كه تا استیلای مغولان بر ایران باقی بودند، اغلب طبقه ی ملاكان ایران را تشكیل می دادند و بسیاری از مردان عمل و ادب دوره ی اسلامی دهقان و دهقان زاده بودند و از معروف ترین آنان می توان فردوسی و فرخی و نظام الملك توسی را نام برد. كریستینس می گوید: دهقانان از طبقه ی نجبای درجه دوم بودند كه اقتدارشان بدین بود كه اداره ی امور محلی به ارث به آنان می رسیده است، و اگر چه اینان در رویدادهای تاریخی تظاهری نداشته اند، لیكن از جهت این كه جزو اركان كشور به شمار می آمدند دارای اهمیت فوق العاده ای بودند و خود دهقانان بر پنج صنف بوده اند كه به جامه های گوناگون از هم متمایز می شدند.

به طور كلی دهقان شخص درجه اول دیه خود به شمار می آمد، لیكن اهمیت و موقعیت نجبای ملاك را نداشته است، از لحاظ دیگر می توان دهقانان را نماینده ی دولت در میان رعیت خالصه گفت. وظیفه ی عمده ی او در این صورت وصول مالیات بوده است. نظر به اطلاعات محلی كه دهقانان از اوضاع زمین و نفوذی كه در میان رعایا داشتند، دولت ایران موفق می شد، كه با وجود لم یزرع بودن اغلب نقاط كشور، مصارف فوق العاده ی جنگ ها و هزینه ی گزاف دولتی را تحمل نماید و از عهده برآید. پس از فتح عرب نیز با وجود خشونتی كه فاتحان در گرفتن مالیات به خرج می دادند، تا هنگامی كه با دهقانان متحد نشدند، نتوانستند عایدات خود را به میزانی برسانند كه شاهنشاهان ساسانی رسانده بودند.

ادامه نوشته

شاعران  کرمانشاهی لک


شاعران_کرمانشاهي_و_لک.pdf

شاعران بختیاری


شعرای_بختیاری.pdf

تهیه کاغذ

کاغذ :

کلمه کاغذ از واژه چینی کاکتز گرفته شد ( نام فارسی آن را رخنده یا پرزه است )

انسان اولیه به تدریج که نیاز به تصویر کردن اشیاء و یاداشت کردن وقایع و ارسال پیام های کتبی را درک کرده ، اهمیت و ضرورت شیئی که بتواند بر روی آن اثر به جا ماندنی را ثبت کند ، دریافته بود و همواره دستیابی به آن تلاش می کرد .

تاریخچه :

در بین النهرین از لوحه های گلی ، در مصر ( 1838 ق . م ) از پاپیروس ، در چین از حکاکی بر روی لوحه های چوبی و نمد با قلم مو و پارچه ابریشمی ، این منظور را عملی می کردند . با توجه به اینکه صنعت ، نمد مالی در حاور دور سنّت و متداول بود .

فردی چینی به نام تسائی لون ( 105 میلادی ) از قطعات کهنه و اضافی ابریشم ، خمیر و بعد ورقه هایی به صورت نمد درست کرد و از آن به کمک قلم مو برای نقاشی و نوشتن استفاده کرد و بعد به جای ابریشم ف چوب حیزران و درخت توت را بکار گرفت . در حقیقت باید او را اولین مخترع کاغذ در دنیا دانست .

ادامه نوشته

اشعارحسین پناهی

وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند

غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند
از روزهای دیر بی فردا چه می آید؟
از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند؟

ادامه نوشته

سخنان د کتر حسابی


ادامه نوشته

شاعران، نويسندگان و آثار آنها در ادبيات فارسي سال دوم دبیرستان

به نام آن که جان را فکرت آموخت

                                      شاعران، نويسندگان و آثار آنها در ادبيات فارسي سال دوم دبیرستان                                  مصطفی قدمی

نام صاحب اثر

نام اثر

خواجه عبدالله انصاری

الهی نامه/ زادالعارفین/ مناجات نامه/ رساله دل و جان

هومر

ایلیاد و ادیسه(حماسه طبیعی)

منسوب به ویاسا

مهابهاراتا(حماسه طبیعی)

والمیکی

رامایانا(حماسه طبیعی)

باذل مشهدی

حمله حیدری(حماسه مصنوع)

ابن حسام خوسفی

خاوران نامه(حماسه مصنوع)

مجید مجیدی

بچه های آسمان (فیلم نامه)

زین العابدین مراغه ای

سیاحت نامه ابراهیم بیگ

عبدالرحیم طالبوف

مسالک المحسنین

صنعتی زاده کرمانی

مجمع دیوانگان

مشفق کاظمی

تهران مخوف

عباس خلیلی

روزگار سیاه

یحیی دولت آبادی

شهرناز

محمدعلی جمالزاده

یکی بود یکی نبود(اولین اثر)/ دارالمجانین/ سر و ته یک کرباس/ تلخ و شیرین/ هفت کشور/ شورآباد/ راه آب نامه/ قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار/ قصه ما به سر رسید

بزرگ علوی

چشم هایش/ چمدان/ میرزا/ سالاری ها/ نامه ها (گیله مرد از این مجموعه انتخاب شده است)

جلال آل احمد

از رنجی که می بریم

سیمین دانشور

آتش خاموش(اولین مجموعه اوست)/ سووشون

هریت بیچر استو

کلبه عمو تم

پابلو نرودا

انگیزه ی نیکسون کشی و جشن انقلاب شیلی

محود درویش

از یک انسان

ویکتور هوگو

بینوایان/ گوژپشت نتردام/ کارگران دریا/ مردی که می خندد

ویلیام سیدنی پورتر (ا. هنری)

قلب مغرب/ آواز شهر/ راه های سرنوشت/ اختیارات/ چرخ و فلک

آندره ژید

مائده های زمینی

سنایی

حدیقه الحقیقه. سیر العباد الی المعاد/ کارنامه بلخ

مولانا جلال الدین بلخی

فیه ما فیه

محمود صناعی

آزادی و تربیت

محمد علی اسلامی ندوشن

جام جهان بین/ آواها و ایماها/ صفیر سیمرغ/ روزها

جلال رفیع

فرهنگ مهاجم،فرهنگ مولد/ در بهشت شداد

نیما یوشیج

افسانه(سرآغاز شعر نو)

مهدی اخوان ثالث

ارغنون/ زمستان/ آخر شاهنامه/ از این اوستا/ در حیاط کوچک پاییز در زندان

طاهره صفار زاده

رهگذر مهتاب/ طنین در دلتا/ سد و بازوان/ سفر پنجم/ بیعت با بیداری/ دیدار صبح

سیدعلی موسوی گرمارودی

سرود رگبار/ عبور/ در سایه سار نخل ولایت/ چمن لاله/ خط خون/ تا ناکجاآباد/ دستچین

محمدرضا شفیعی کدکنی

شبخوانی/ از زبان برگ/ در کوچه باغ های نشابور/ از بودن و سرودن/ مثل درخت در شب باران/ بوی جوی مولیان

محمدحسن رهی معیری

سایه عمر

هوشنگ ابتهاج(ه.الف. سایه)

نخستین نغمه ها/ سراب/ سیاه مشق/ شبگیر

ابن بطوطه

تحفه النظار و غرایب المصار(رحله ی ابن بطوطه)

پیر لوتی

به سوی اصفهان

محمدحسن خان صنیع الدوله(اعتمادالسلطنه)

مرآه البلدان/ مطلع الشمس/ خیرات الحسان/المآثرو الاثار/تاریخ منتظم ناصری/روزنامه ی خاطرات اعتماد السلطنه

طه حسین

الایام (که حسین خدیو جم آن را با نام آن روزها به فارسی ترجمه کرده)

پوران شریعت رضوی

طرحی از یک زندگی(در مورد زندگی دکتر شریعتی)

شاعران ، نويسندگان و آثار آنها در ادبيات فارسي سال سوم رياضي و تجربي

ه نام نامی یزدان

 شاعران ، نويسندگان و آثار آنها در ادبيات فارسي سال سوم رياضي و تجربي

  مصطفی قدمی

نام اثر

نام نويسنده

گلستان

سعدي

فيلمنامه هاي: هزار دستان، دل شدگان، سلطان صاحبقران، مادر، كمال الملك، جهان پهلوان تختي

علي حاتمي

چوب به دست هاي ورزيل، آي با كلاه، آي بي كلاه، عزاداران بيل

غلامحسين ساعدي

مدير مدرسه، نون والقلم، زن زيادي، پنج داستان

جلال آل احمد

تاريخ بيهقي يا تاريخ مسعودي

ابوالفضل بيهقي

داستان داستان­ها (تحليل داستان رستم و اسفنديار از اين كتاب انتخاب شده است)

محمد علي اسلامي ندوشن

شاهنامه

فردوسي

خون خورشيد، برزيگران دشت خون، آن جا حق پيروز است، مرثيه اي كه ناسروده ماند

پرويز خرسند

سرود درد ، سرود سپيده

حميد سبزواري

نمايش نامه هاي: هملت، مكبث، اتللو، شاه لير

ويليام شكسپير

كتاب شعر : چفته (داربست درخت) ققنوس (داستان)

سيلويا تانزد وارنر

ماه نو و مرغان آواره

رابيندرانات تاگور

ويس و رامين

فخرالدين اسعد گرگاني

كليله و دمنه

نصر ا... منشي

كارگردان فيلم گاو بر اساس داستان گاو از كتاب : عزاداران بيل

داريوش مهرجويي

هفت اورنگ، تحفه الاحرار

جامي

رجعت سرخ ستاره، مثنوي: هجرت

محمد علي معلم

در كوچه ي آفتاب، تنفس صبح، آينه هاي ناگهان، // ظهر روز دهم ، مثل چشمه مثل رود،  به قول پرستو(سه كتاب اخير براي نوجوانان است)

قيصر امين پور

از آسمان سبز// از اين ستاره، تا آن ستاره( وي‍‍ژه ي نوجوانان) // دري به خانه ي خورشيد

سلمان هراتي

ملاقات در شب آفتابي، نه آبي نه خاكي، ارتباط ايراني، در انتظار شاعر

علي مؤذني

سفر سوختن، آواز گلسنگ

فاطمه راكعي

نجواي جنون(شعر)// شعر امروز‌(نقد و بررسي شعر)

ساعد باقري

پيامبر

زين العابدين رهنما

بخاراي من ايل من

محمدبهمن بيگي

مرصاد العباد

نجم الدين دايه

منطق الطير ، الهي نامه ، مصيبت نامه ، مختار نامه (به شعر) ، تذكره الاوليا (به نثر)

 عطار

شاعران، نويسندگان و آثار آنها در ادبيات فارسي سال سوم انساني

ه نام نامي يزدان

شاعران، نويسندگان و آثار آنها در ادبيات فارسي سال سوم انساني

مصطفی قدمی

نام صاحب اثر

نام اثر

خواجوي كرماني

خمسه (كمال نامه، گوهر نامه، سام نامه ، هماي و همايون، گل و نوروز، روضه الانوار)

محسّن تنوخي

الفرج بعد الشده (حسين بن اسعد دهستاني آن را به فارسي ترجمه كرده است)

جمال ميرصادقي

ديوار، دوالپا، هراس ، مسافرهاي شب( مجموعه داستان) / ادبيات داستاني، عناصر داستان (در زمينه نقد داستان است)

شاهرخ مسكوب

مقدمه اي بر رستم و اسفنديار، سوگ سياوش، تن پهلوان و روان خردمند، داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع// ترجمه: خوشه هاي خشم، آنتيگن

محمدبن جرير طبري

جامع البيان في تفسير القرآن( ترجمه تفسير طبري ترجمه اين كتاب است كه به فرمان منصوربن نوح ساماني توسط گروهي از دانشمندان صورت گرفته است)

نصرا... منشي

كليله و دمنه

ابو اسحق ابراهيم بن منصور نيشابوري

قصص الانبيا

 

مهرداد اوستا

از كاروان رفته (اولين مجموعه شعر) پاليزبان، راما

سيد حسن حسيني

هم صدا با حلق اسماعيل(اولين مجموعه شعر) حمام روح(ترجمه) براده ها، بيدل سپهري و سبك هندي،// گنجشك و جبرئيل‌(سرئده هاي عاشورايي در قالب سپيد)

سهيل محمودي

دريا در غدير، فصلي از عاشقانه ها

زكريا اخلاقي

تبسم هاي شرقي

نادر ابراهيمي

بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم، ابوالمشاغل، مردي در تبعيد ابدي، غزل داستان سال هاي بد، صوفيانه ها و عارفانه ها، سه ديدار(در مورد زندگي امام خميني (ره)

جلال الدين همايي

فنون بلاغت و صناعات ادبي، مولوي چه مي گويد، تاريخ ادبيات، غزالي نامه، نهضت شعوبيه، ديوان اشعار، // تصحيح: مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه اثر عزالدين محمود بن علي كاشاني

ابوالفضل رشيد الدين ميبدي

تفسير كشف الاسرار و عده الابرار

عزيز الدين بن محمد نسفي

انسان كامل

شيخ محمود شبستري

آثار منظوم: گلشن راز، سعادت نامه// آثار منثور: حق اليقين، مرآت المحققين

عطار

منطق الطير

آرمان رنو

شب هاي ايراني

فريدون مشيري

گناه دريا ، تشنه طوفان، نايافته، ابر، ابر و كوچه، آه باران، از خاموشي

 

خودآزمايي درس دوازدهم تا آخر کتاب ادبیات فارسی2 دبیرستان

خودآزمايي درس دوازدهم: موفقیت شما آرزوی ماست

ج1:عيش و مستي

ج2:درويش نوازي:    اي صاحب کرامت شکرانه ي سلامت         روزي تفقدي کن درويش بينوا را

    حسن خلق:        آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است      با دوستان مرورّت با دشمنان مدارا

   اغتمام فرصت:     ده روز مهر گردون افسانه است و افسون      نيکي به جاي ياران،فرصت شمار يار را

ج3: حافظ در بيت-آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است           با دوستان مروت با دشمنان مدارا-معتقد است که آسايش و راحتي دو جهان در اين است که با دشمنان و مخالفان به نرمي برخورد کرد و اين ،مضمون همان آيه است که خدا به موسي(ع)مي فرمايد:با فرعون ستمگر و طاغي با بياني نرم صحبت کن؛البته هدف از اين ملايمت،اصلاح يا تاثير گذاشتن بر مخالف است؛ولي در غير اين صورت جايز نيست.

ج4:«اينه ي اسکندر نامه» آيينه اي بوده که اسکندر با همکاري ارسطو بر فراز مناره ي شهر اسکندريه(مصر)ساخته است؛کارش اين بوده که از دور کشتي ها را مي ديده است،اين آيينه،از عجايب هفتگانه ي عالم بوده است.يکي از ويژگي اين آيينه اين بوده که از آينده خبر مي داده است.«دارا»همان داريوش سوم است که در زمان او اسکندر به ايران حمله کرد و او را شکست داد و«دارا»به شمال شرقي ايران گريخت و به دست والي بلخ کشته شد.با مرگ او سلسله ي هخامنشي منقرض شد.

ج5: بهشت

ج6:الهي گلهاي بهشت در پاي عارفان خار است،جوينده ي تو را با بهشت چه کار است؟    

                  حديث روضه نگوييم گل بهشت نبوييم                    جمال حور نجوييم دوان به سوي تو باشم                                                 

خودآزماي درس سيزدهم:

ج1:«الف»کثرت مي باشد،مثل«الف»در موارد زير:

بسا کسا که به روز تو آرزومند است.(جه بسيار کساني که...)

زهي سودا که خواهي يافت فردا از چنين سودا(چه سرمايه هاي زيادي که...)

ج2:خدا

ج3:ز يزدان دان نه از ارکان که کوته ديدگي باشد          که خطي کز خرد خيزد تو آن را از بنان بيني

ج4:اقبال و ادوار،اوج و قعر،سود و زيان،عرش و فرش

ج5:تنزل مقام يافتن، از مقام عالي پايين آمدن                ج6:بيت آخر

ج7:مصراع دوم شعر بيت هشتم: به سوي عيب چون پويي گر او را غيب دان بيني

ج8:هشتن و هليدن                      ج9:تنه ي اصلي

خودآزمايي درس چهاردهم:

ج1: قيام کاوه ي آهنگر عليه ضحاک ماردوش

ج2: احترام به آزادي خود و ديگران،عدالت خواهي و تنفر از زور،مسئوليت اجتماعي،وظيفه شناسي و همکاري با ديگران.

ج3: زيرا با سقوط ساسانيان روي کار آمد و تجمل پرستي و اختلاف عظيم طبقاتي از بين رفت و آزادي و مساوات و برابري برقرار شد.

ج4:ص دوم درس از خط11تا18

ج5:زيرا پيام هاي آن نيازهاي روحي انسان ها را برطرف ميکند و با ذهن انسان قرن بيستم سازگارتر است.

ج6:اتحاد،مشارکت اجتماعي،يکدلي و ايثار و فداکاري 

خودآزمايي درس پانزدهم:            ج1:اصفهان

ج2:زيرا کاشي ها و رنگ ها بهار را تداعي مي کند.بهاري که هميشگي و غير قابل تغيير است.

ج3:اشاره به اين اعتقاد دارد که در روزگار زرتشت روح و روان يکي از عوامل بنيادي بوده که بر کردار و رفتار  انسان حکم فرما بوده است و همچنين در ايجاد انديشه و هنر و تفکر او موثر بوده و اين روح بعد از مرگ در همين دنياي خاکي در اجسامي همچون شيشه محبوس مي شده است.بد نيست بدانيم گذشتگان معتقد بودند که روح ديو را در شيشه حبس مي کردند و به دريا مي انداختند.  (تشبيه جالبي نيست زيرا منظور نويسنده اين است که کاشي ها بيانگر روح ايران است در حالي که در تشبيه اسارت روح به نظر مي رسد.)

ج4:راستي،هميشه سبز بودن،آزادي،تهيدستي،وارستگي.

ج5:قاب بندي هاي محرابي شکل،طره هاي کنار سردرها،طاووس هاي سردر مسجد شاه.

ج6: قاعده ي ممال بودن:تبديل و تمايل يافتن الف به ي)     مزاح: مزيح، جهاز:جهيز، رکاب:رکيب، هلام:هليم.

خودآزمايي درس شانزدهم:

ج1:کميتش لنگ بود:کم مايه و ضعيف و ناتوان بود.،               مثل شاخ شمشاد: در کمال شادابي و خوش قامتي               ،سپر انداختن:تسليم شدن               باب دندان:مناسب و مطابق طبع.

ج2:دوستان ناباب- بي سرپرستي- مانع شدن مادربزرگ در انجام کار مورد علاقه اش.

ج3:فقر،بيکاري،بي ارادگي،محيط.

ج4:حروف اضافه         1.حروف اضافه ي دستوري            2.حروف بيهوده و زايد

     سخن راني موجي:1.سخنراني فردي که باعث اختلال سيستم عصبي انسان مي شود 2.سخن راني از طريق موج راديو

ج5:اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب               گر ذوق نيست تو را کژ طبع جانوري

ادامه نوشته

شرح ادبیات فارسی 3 انسانی

معنای شعر و نثر کتاب ادبیات 3 علوم انسانی (بخش اول)   درس اول/ ستایش خدا   1- به نام خداوندی که نقاش صفحه ی خاک است / کسی که رخسار ستارگان  این زیبارویان ِ آسمان را روشن کرده است .   2- خداوندی که به علتی نیاز ندارد و علت العلل است / و پادشاهی  که هیچ گونه نقصانی در سلطنتش وجود ندارد .   3- نه وهم اجازه ی ورود به درگاه قربش را دارد / و نه عقل انسان با چگونگی و چرایی او کاری دارد . (بشر نمی تواند او را بشناسد)   4- کسی با خدا نیست اما او با همه هست / هیچ کس باقی نمی ماند  تنها او می ماند وبس   5- خداوند همیشه بودی که اول و ابتدا ندارد و  بخشنده ای که آخرو پایانی ندارد   6-  به ماه فرمان داد که همه جا را  روشن کند و به دبیر فلک ستاره ی عطارد برای نوشتن دوات وقلم داد.   7- یتیمی  را دوست خود خوانده است و او را از پایین ترین رتبه به بالاترین مقام یعنی معراج رسانده است.     نعت پیامبر(ص)   1- او پیامبری دارای خوهای نیک و عادات پسندیده است/  پیامبر خدا بر مردم  و شفاعت کننده ی پیروان دین است.   2-پیامبر خدا رسول پیامبران  و راهنمای  راه خدا است / او اما نتدار خدا و کسی است که جبرییل بر او فرود می آمد.(پیامبر اسلام، آخرین پیامبر و کسی است که جبرییل با او صحبت می کرد)   3- یتیمی  که هنوز وحی بر او تمام نشده   / با رسالت خود آثار همه ادیان را منسوخ کرد.   4-هنگامی که پیامبر تصمیم به انذار مشرکان گرفت/ با معجزه ی خود ماه را به دو نیم کرد.   5- هنگامی که شهرت او  بر دهان مردم دنیا افتاد(هنگام تولد پیامبر )/  کاخ کسری به لرزه افتاد (درقدرت ساسانیان خلل راه یافت).   6- او شبی بر اسب  (براق)سوار شد و از آسمان گذشت /   از نظراحترام  ومقام   از فرشتگان نیزبالاتر رفت .   7- او چنان شتابان در بیابان تقرب خداوند پیش رفت / که  در کنار درخت سدره دیگر جبرییل از او عقب ماند.   8- پیامبراین سالار کعبه به  او گفت : ای آورنده ی وحی بالاتر بیا   9- جبرییل گفت : بالاتراز این نمی توانم بیایم ، من این جا می مانم زیرا که دیگر قدرتی برای پروازندارم.   10- اگر به اندازه ی سرمویی بالاتر پرواز کنم /  نور تجلی ذات خداوند بال و پر مرا می سوزاند .   11- چگونه می توانم تو را ستایش کنم که شایسته ی تو باشد/ سلام بر تو ای فرستاده ی خدا بر مردم   12-خدا تو را ستایش کرد و بزرگ شمرد /  جبرییل به خاطر منزلت تو زمین را بوسید.   13-سعدی این انسان ناقص نمی تواند تو را توصیف کند/  درود بر تو ای پیامبر. سخن تمام .    درس دوم/رستم و اسفندیار (1)   1 . بلبل در بوستان ناله می کند و گل با شنیدن ناله ی او به خود می نازد.   2 . چه کسی  می داند که بلبل چه می گوید و ناله و زاری او   کنار گل  برای چیست؟   3 . بلبل به خاطر مرگ اسفندیار ناله و زاری می کند  وجز ناله و زاری از او یادگاری ندارد .   4 . مرگ او در زابل  به دست رستم پسر زال است.   5.  اگر تخت و تاج پادشاهی را از من می خواهی راه  سیستان را درپیش بگیر و سپاه را حرکت بده    6. وقتی  به آن جا رسیدی دست رستم را ببند ، در حالی که بازویش  را  با ریسمان بسته ای به سمت من بیاور.   7 . در جهان هرکس که راه نیکی و سپاس  را می شناسد تلاش می کند که با پادشاهان  سازش کند.   (از آنان اطاعت کند )   8. چند سال لهراسب پادشاهی  کرد؟ ،تو به آن درگاه نیامدی.    9 . وقتی او کشور ایران را به گشتاسب داد، تو از آن تخت و درگاه هیچ یادی نکردی  .    10 . اکنون بدون سپاه  پیش تو می آیم ، تا هر چه شاه فرمان داده از تو بشنوم.   11. سخنان ناخوشایند را از من دور کن و بدی را بر اهریمن روا دار و با او پیکار کن نه با  من.                12.  چیزی را که هرگز  کسی به من نگفته است ،تو به من نگو .  به پشتوانه زورمندی ات  بیهوده باد را در قفس نکن.    13. دل رستم از اندوه پر از نگرانی شد و دنیا پیش چشمش مانند جنگلی انبوه ،تاریک شد   14 . 15 .که اگر من دست به بند او بدهم  یا  برای آسیب رساندن به او به خود بنازم   این   هر دو کار نامبارک و نفرین شده و بدعت هایی زشت و زیانمندند.   16 . هم از  بند او من بد نام  می شوم  و هم با کشتن او عاقبت بدی پیدا می کنم.   17. در تمام جهان هرکس که سخن می گوید،  سرزنش من فراموش نمی شود.   18. که رستم به دست  جوانی زخمی شد و اسفندیار به زابل رفت و دست او را  بست.   19. نام من با بدی همراه  می شود و  در جهان برایم آبرو و اعتباری نمی ماند.   20. و اگر من بدست اسفندیار کشته شوم  برای  زابلستان آبرو و اعتباری باقی نمی ماند.   22. رستم به اسفندیار گفت : ای کسی که دنبال شهرت هستی اگر آرزوی تواین است.   23. پیکرت را مهمان سم رخش می کنم (با رخش بر جنازه ات می تازم) تن تو را با گرز و کوپال درمان می کنم .   24. تو فردا تیزی نیزه ی وهمچنین  آمادگی مرا در تاخت و تاز خواهی دید .   25. طوری که از این پس در مقابل پهلوانان نامی در میدان جنگ مبارزه جویی نکنی .  26. هنگامی که روز شد، رستم گَبر را بر تن کرد و علاوه بر گبر، ببر ِبیان )زره ی مخصوص( را نیز برای حفظ تن پوشید.   27. کمندی بر ترک بند زین خویش بست/ و بر اسب  تنومند خود نشست.    28.رستم به کنار رود هیرمند آمد/ در حالی که دلش پر از آه و تأسّف بود و لبی پر از پند داشت.    29. او از لب رود هیرمند گذشت و به بلندی روی نهاد؛  در حالی که از کار جهان شگفت زده بود.    30. فریاد برآورد که ای اسفندیار خجسته،/ هم نبرد تو آمد، آماده ی جنگ باش.    31. وقتی اسفندیار این سخن را از آن شیر جنگاور پیر (رستم) شنید،   32. خندید و گفت: از وقتی که از خواب برخاسته ام، آماده هستم.   33. اسفندیار دستور داد تا جوشن و کلاهخود و تیردان و نیزه ی او را،   34. پیش او بردند و او اندام روشن خود را با آن پوشاند/ و کلاه پادشاهی را بر سر نهاد.   35. اسفندیار دستور داد تا اسب سیاه او را زین کردند و به نزد او بردند.    36.وقتی اسفندیار جوشن خود را پوشید/ به سبب نیرو و شادی فراوانی که در او بود،    37.ته نیزه را بر زمین زد/ و به وسیله ی نیزه پرید و بر پشت اسب نشست.    38.همانند پلنگی که برای شکار گورخر بر پشت آن می نشیند/ و گور خر را آشفته و مضطرب می کند.   39.هر دو پهلوان این چنین به جنگ رفتند/ انگار در جهان هیچ مجلس شادی و بزمی وجود ندارد.    40.وقتی که رستم و اسفندیار، آن دو پهلوان شجاع و سرافراز، به هم نزدیک شدند،    41.از اسب هر دو پهلوان فریاد بلندی برخاست/ به گونه ای که انگار دشت نبرد از هم شکافته شد.    42.رستم با آواز بلند به اسفندیار چنین گفت/ که: ای شاه خوشدل و باسعادت،   43.اگر جنگ و خونریزی و دست زدن به چنین کاری سخت ( جنگ و کشتار) را می خواهی،    44.بگو تا فرمان دهم سواران زابلی  با خنجر کابلی در دست، بیایند.    45.آن ها را در این رزمگاه به جنگ می گماریم/ و خود در این جا مدّتی درنگ می کنیم.    46.تا مطابق میل تو خون ریخته شود/ و تو تلاش و جنگ آن ها را ببینی.    47.اسفندیار به رستم این گونه پاسخ داد/ که چرا این قدر چنین سخنان ناشایستی را بر زبان می آوری؟    48.من به جنگ زابلستان یا جنگ ایران و کابلستان نیازی ندارم.    49.آیین من هرگز این چنین مباد/ و این کار در دین من سزاوار و شایسته نیست    50.که ایرانیان را به کشتن دهم/ و خود در جهان تاج پادشاهی بر سر بگذارم.    51.تو اگر به یار و کمکی نیاز داری، بیاور/ امّا من هیچ نیازی به یار ندارم. 52. دو جنگجو  پیمان بستند/ که کسی در جنگ به آنان کمک نکند.               درس سوم/ رستم و اسفندیار  (2)   1. آن دو پهلوان کمان و  تیر خدنگ را گرفتند  که خورشید  . رنگ از چهره خورشیداز ترس رفت .   2. از نوک فلزی تيرها،آتش جنگ روشن شد  و با این تیرها انگار زره بر تنشان دوخته می شد.   3. اسفند یار به خاطر  شدت جنگ غمگین شد و ابروهایش از خشم پر از چین و شکن شد.   4. هنگامی که اسفندیار به کمان خود دست می برد بی تردید هیچ کس  از تیر او در امان نبود.   5. هنگامی که اسفندیار شست را از زه رها کرد و تیر را پرتاب کرد،  تن رستم و اسب او رخش جنگی زخمی شد.   6. هنگامی که رستم و رخش از جنگ با اسفندیار درمانده شدند ،از سر بیچارگی تدبیری اندیشید .   7. رستم مانند باد به سرعت از رخش پیاده شد و به طرف تپه بلندی رفت (فرار کرد ).   8. رخش سفید رنگ و درخشان به سمت خانه رفت و از صاحب خود (رستم ) جدا شد.   9. تمام پيكر رستم پر از خون شد و آن هيكل نیرومند سست و لرزان شد . مگر تو ای مرد سیستانی، کمان و نیرو و قدرت مرا فراموش کردی؟    تو به سبب نیرنگ زال این چنین سالم هستی/ وگرنه در حال مرگ بودی.    امروز بدن تو را چنان می کوبم/ که از این پس پدرت، زال، تو را زنده نبیند.   از خداوند پاک که جهان در دست قدرت اوست، بترس/ و عقل و احساس خود را تباه مکن (بر خلافِ عقل و احساس خود عمل مکن.    من امروز برای جنگیدن نیامدم/ بلکه برای حفظ آبرو و عذرخواهی آمده ام.   تو با من ستمکارانـه رفتار می کنی و می جنگـی/ و دو چشـم عقـل خـود را می بنـدی و عاقلانـه رفتار نمی کنی.    زه کمان را بست و کمان را آماده کرد و آن تیر گز/ که پیکان آن را در زهر پرورده بود،    آن تیر گز را در کمان نهاد/ و سر خویش را به سوی آسمان کرد.    گفت که ای خداوند پاک و آفریننده ی خورشید/ و ای افزاینده ی دانش و نیرو و فروغ ایزدی،    تو جان پاک و توان و روان مرا می بینی    که چقدر می کوشم تا شاید اسفندیار/ از جنگ صرف نظر کند.    تو می دانی که او با ستمکاری و بی عدالتی می جنگد/ و دم از جنگ و دلاوری می زند.    مرا به مکافات این گناه بازخواست نکن/ تو آفریننده ی ماه و تیر هستی.    رستم زود تیر گز را در کمان نهاد/ بدانگونه که سیمرغ دستور داده بود.    تیر را بر چشم اسفندیار زد/ و جهان در پیش چشمان اسفندیار تیره و تار شد (اسفندیار نابینا شد).    قامت بلند اسفندیار خمیده شد/ و با فرا رسیدن مرگ، دانش و شکوه از او دور گشت.     10. تو سیستانی مگر فراموش کردی که من چقدر قدرت در تیر اندازی و جنگ دارم .   11. تو اکنون با حیله و نيرنگ زال تندرست هستی و گر نه مرگ  تو نزدیک بود .   12.من امروز تو به زمین می کوبم تا از این پس دیگر زال تو را زنده نبیند.   13. از خداوند جهان بترس و عقل و خرد خود را به خاطر احساست تباه نکن (تابع احساسات خودت نباش).   14.من امروز برای جنگ به میدان نیامدم بلکه برای عذر خواهی و حفظ آبرو و اعتبار آمده ام .   15. تو با من ظالمانه رفتار مي كني و عقل و خرد خود را نادیده گرفتی .   16. کمان را آماده کرد و تیر درخت گز را در آن نهاد ؛ همان تیری که نوک آن به آب (زر) آغشته بود .   17. تیر درخت گز را در کمان آماده كشيد و سر خویش را به سوی آسمان بلند کرد .   18. گفت: ای خداوند آفريننده خورشید و افزایش دهنده ی دانش و شكوه و قدرت .   19. تو جان پاک مرا می بینی و از قدرت من خبر داری و از فکر و اندیشه من خبر داری.   20. که تلاش فراوانی کردم تا اسفندیار از جنگ صرف نظر کند .   21.  تو میدانی که اسفندیار ظالمانه برخورد می کند و ادعای مردانگی می کند.   22. مرا به خاطر این گناهم (کشتن اسفندیار) کیفر و مجازات نکن؛ ای آفريننده ماه و ستاره .   23. رستم تیر گز را همان گونه که سیمرغ گفته بود در کمان قرار داد.   24. تیر را بر چشم اسفندیار زد و جهان در مقابل چشمان آن دلاور تیره و تار شد.   25. قامت اسفندیار خم شد و بر زمین افتاد و شکوه و عظمت پادشاهی از او رفت .

ادامه نوشته

پاسخ خودآزمایی های ادبیات فارسی سوم انسانی

درس اول( ستايش خدا و نعت پيامبرص)ص5

 

1-بيت سوم« يتيمي كه ناكرده قران درست                                كتب خانه ي چند ملت بشست »

2- معراج

3ـ خانه اي كه داراي حرمت و جنگ كردن در آن حرام است وهر كس در آن پناه مي گرفت از حمله ي ديگران در امان بود.

4ـ بزرگ داشت ، پاس داشت و گرامي داشت.

 5ـ  گل زرد  ياگل نرگس.

6ـ عطارد دبير فلك و مظهر نويسندگي است .

 7- فرشتگان.

 8 – بيت6 درس ستايش خدا←  «نماند هيچ كس او ماند و بس»

خودآزمايي درس دوم( رستم و اسفنديار 1)ص13

1ـ  الف)چهار چهره در ميان اسطوره ها داريم كه رويين تن هستند. آن ها عبارتند از:  الف)آشيل:قهرمان داستان ايليادازهومر(يوناني)كه به جزپاشنه ي پايش هيچ جاي بدنش آسيب پذيرنبودوپاشنه ي پايش  در جنگ تروا هدف تير پاريس قرار گرفت واز بين  رفت.          

    ب)زيگفريد:قهرمان سرود نيبلوبگن (nibelungen)است كه به جز شانه ها يش هيچ جاي بدنش آسيب پذير نبودوپهلواني به نام هاگن با زوبين به ميان دو شانه اش مي زدواو را مي كشت.                            پ)بالدر.حماسه شمال اروپاست.

     ت)اسفنديار كه چشمش آسيب پذير بود.

وجوه اشتراك : الف)هر چهار تاجوان و زيبا بودند    ب)عمر كوتاه داشتند     پ)از صفات انساني ومعنوي بر خوردار بودندورويين تن بودن آن ها فره ي ايزدي است.    ت)همه جنگ جو بودند  ح)مرگ همه آن هابه وسيله گياهي خاص است    ج)همه آن ها از يك نقطه آسيب پذير بودند.

2-چون موقعيت اسفنديار را درك مي كند  و مي داند كه او از لحاظ خدمت و معنويت در چه جايگاهي قرار دارد از طرف ديگرمرگ او چه مشكلاتي براي رستم و خانواده اش پيش مي آورد چون اين مطلب را سيمرغ پيش بيني كرده بود كه كشتن اسفنديار باعث نابودي  رستم و خانواده اش و ايران مي گردد.

 3-خير ، چون گشتاسب پدر اسفنديار دنبال بهانه جويي بودو مي خواست كاري بكند كه هم رستم وهم اسفنديار را از سر راه حكو مت خود بردارد به اين دليل كه هردورامانع بر سر راه خود مي دانست.از طرف ديگر گشتاسب به راحتي مي توانست رستم را به بارگاه خود دعوت كند وبه طرق مختلف او را از پاي در آورد.

4- خير به چند دليل: حرمت و سربلندي چندين ساله ي او از بين مي رفت /. چون رستم نماينده ي سرفرازي و آزادگي ملت ايران است. اسارت او يعني اسارت قوم ايراني /پهلوان واقعي نبايد تن به اسارت و زور دهد .داستان يك داستان حماسي ويك تراژدي، است.اگر رستم چنين كاري انجام مي داد با اصل حماسه سازگاري نداشت در حالي كه در حماسه وتراژدي بايد يك فاجعه رخ دهد .

 5-چون اسفنديار نمك گير رستم مي شود و در آيين پهلواني بعد از نمك گير شدن جنگ و دشمني زشت است و اسفنديار ناچار مي شد دست از جنگ بر دارد ازطرف ديگراگر او مهماني را مي پذيرفت حماسه به طنز بدل مي گرديد .

 6-در آغاز داستان .6 بيت اول است .يعني در زندگي خوشي وناخوشي با هم و يك چيز طبيعي است و ناله بلبل به خاطر مرگ اسفنديار است.

خود آزمايي درس سوم (رستم و اسفنديار2) ص 18

 1-چون هر پيشنهادي كه به اسفنديار مي دهد او قبول نمي كند وهمه ي تدبيرهاي او براي صلح نقش بر آب مي شود.ودر انتخاب جنگ و اسارت.جنگ را ترجيح مي دهد . در اصل هيچ چاره اي جز جنگ ندارد.

 2-پيروبا تجربه، چاره انديش، محتاط، آينده نگر،  مرموز، راهنما و مشاور، زيرك از عاقبت بر افتادن خاندانش ترسان بود.او.بيش تر به اصل و گوهرونژادخودمي انديشد.سعي مي كند آتش جنگ خاموش شود ولي چون اسفنديار نمي پذيردبه سيمرغ متوسل مي شود.

 3-جوهرپهلواني او آزادگي وسرفرازي ملت ايران ومقام گذشته وارزش 600 ساله او از دست مي رود وننگ وعار براي رستم تا ابد باقي  

    مي ماند ورستم دچارمرگ روحي مي شود واين مرگ روحي اورا از پاي در مي آوردوهمه ي بزرگي هاوعظمت هاي زابل ازبين مي رود.

ادامه نوشته

امامزاده قل قلی

اینجا امام زاده  قل‌قلی در راه قزوین - گیلان  در 15 کیلومتری شهر «لوشان» و در روستای مرتفع «بیورزن» میباشد.هر سال هم جمعیت زیادی به‌مناسبت رحلت رسول اکرم (ص) برای زیارت به این امامزاده می‌آیند، خیلی‌ها هم این باور را دارند که برای گرفتن حاجت‌شان باید در این امامزاده غلت بزنند.

 روایت است به این دلیل، این امامزاده را قل‌قلی می‌نامند که بین یکی از امامزادگان و کفار درگیری می‌شود و در محلی که به شهیدگاه معروف است، به ایشان (محمد بن حنفیه) ضربه وارد می‌شود و از اسب می‌افتد و به حالت غلتان از آن مکان به محل دفن کنونی‌اش می‌رسد و به شهادت می‌رسد. برای همین سال‌ها است مردمی که به این امامزاده می‌آیند، طبق همین روایت‌ها، مسیری را غلت می‌زنند تا حاجت بگیرند.

برگرفته از سایت تحلیلی خبری عصر ایران

ادامه نوشته

لطیفه

A little girl asked her father.

"How did the human race appear?"

دختر کوچولویی از پدرش سوال کرد"چطور نژاد انسانها بوجود آمد؟"

The Father answered "God made Adam and Eve; they had children; and so all mankind was made"

پدر جواب داد"خدا آدم و حوا را خلق کرد, آنها بچه آوردند سپس همه نوع بشر بوجود آمدند"

Two days later the girl asked her mother the same question.

 دو روز  بعد دختره همون سوال را از مادرش پرسید .

The mother answered
"Many years ago there were monkeys from which the human race evolved."

مادر جواب داد "سالها پیش میمونها وجود داشتنداز اونها  هم  نژاد انسانها بوجود اومد."

The confused girl went back to her father and said " Daddy, how is it possible that you told me human race was created God and Mommy said they developed from monkeys?"

دختر گیج شده به طرف پدرش برگشت و پرسید"پدر چطور این ممکنه که شما به من گفتین نژاد انسانها را خدا خلق کرده است و مامان گفت آنها تکامل یافته از میمونها هستند؟"

The father answered "Well, Dear, it is very simple. I told you about my side of the family and your mother told you about her."

پدر جواب داد " خوب عزیزم خیلی ساده است .من در مورد فامیلهای خودم گفته ام و مادرت در مورد فامیلهای خودش!!"

هوشنگ ابتهاج

چه فکر می کنی؟         

که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بسته‌ ای‌ ست زندگی؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره‌ ای گرفته سینه‌ ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی‌شود
تو از هزاره‌های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
برین درشتناک دیولاخ
زهر طرف طنین گام‌های رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه‌ ی وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌ های توست
چه تازیانه ها که با تو تاب عشق آزمود
چه دارها که با تو گشت سر بلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن
هنوز آن بلند دور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده‌ ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر می‌کنی؟
جهان چه آبگینه شکسته‌ ای‌ ست
که سرو راست هم در او شکسته می‌ نمایدت.
چنان نشسته کوه در کمین دره‌ های این غروب تنگ
که راه بسته می‌ نمایدت
زمان بی‌ کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی‌ ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌ زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

تصویر


اسامی شهدای کربلا به ترتیب حروف الفبا

- ابا عبدالله - ابو شهدا - حسین بن علی ( علیه السلام ) :

کنیه ابا عبدالله را رسول خدا (ص) از هنگام ولادت بر حضرت امام حسین نهادند .

امام حسین (ع) در سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد . رسول خدا (ص) نام این فرزند زهرا (ع) را حسین نهاد . وی مورد علاقه شدید پیامبر (ص) بود و آن حضرت درباره او می فرماید : حسین منی و انا من حسین ...

وی در آغوش پیامبر بزرگ شد . هنگام رحلت رسول خدا ، شش ساله بود . در دوران پدرش علی بن ابی طالب (ع) نیز از موقعیت بالایی برخوردار بود ، علم ، بخشش ، بزرگواری ، فصاحت ، تواضع ، دستگیری از بینوایان ، عفو ، حلم و ... از صفات برجسته این حجت الهی بود .

پس از شهادت پدرش امامت به امام حسن بن علی (ع) رسید همچون سربازی مطیع رهبر و مولای خویش و همراه برادر بود . پس از انعقاد پیمان صلح میان امام مجتبی (ع) و معاویه ، با برادرش و بقیه اهل بیت (ع) به مدینه آمدند . با شهادت امام حسن مجتبی (ع) در سال 49 یا 50 هجری بار امامت به دوش سید الشهدا قرار گرفت . با مرگ معاویه در سال 60 هجری یزید به والی مدینه نوشت که از امام حسین (ع) بیعت بگیرد . اما سید الشهدا که فساد یزید و بی لیاقتی او را می دانست ، از بیعت امتناع کرد و برای نجات اسلام از سلطه یزید که به زوال و محو دین می انجامید ، راه مبارزه را پیش گرفت . از مدینه به مکه هجرت کرد و در پی نامه نگاری های کوفیان و شیعیان عراق با آن حضرت و دعوت برای آمدن به کوفه ، آن امام ابتدا مسلم بن عقیل را فرستاد و نامه هایی برای شیعیان کوفه و بصره نوشت و بادرسافت پاسخ کوفیان در بیعت شان با مسلم بن عقیل ، در روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری از مکه به سوی عراق ، حرکت کرد .

ادامه نوشته

فصل چهارم زبان وادبیات فارسی پیش دانشگاهی

توضیح درس ها و نکته ها و آرایه های ادبی درس پانزدهم و شانزدهم

در آمدی بر ادبیات تعلیمی

        یکی از گسترده ترین و دامنه دارترین اقسام شعر در ادبیات فارسی شعر تعلیمی است. شعر تعلیمی شعری است که قصد گوینده و سرآینده ی آن تعلیم و آموزش است. ماده ی اصلی شعر تعلیمی علم و اخلاق و هنر است؛ یعنی حقیقت، نیکی (خیر) و زیبایی بر روی هم دو نوع شعر تعلیمی در ادبیات ملل دیده می شود: نوعی که موضوع آن خیر و نیکی است (حوزه اخلاق) و نوعی که موضوع آن حقیقت و زیبایی است ( حوزه ی شعرهایی که مباحثی از علم یا ادب را می آموزند) و از دیر باز، هر دو نوع نمونه هایی داشته است.

   در ادب فارسی شعر تعلیمی در هر دو شاخه ی اصلی خود، دارای بهترین نمونه هاست. بخش عمده ای از ادب متعالی ما را شعر تعلیمی به وجود آورده و آثار اغلب شعرای غیر درباری سرشار از زمینه های تعلیمی است. حتی ادب درباری نیز در موارد بسیاری مایه های تعلیم و اخلاق به خود گرفته است. نوع دیگری از شعر تعلیمی ( که قصد آموختن حقیقت و علم است) نیز در ادب ما وجود دارد و آن نوعی است که شاعران قالب شعر ( یعنی وزن و قافیه و دیگر ظرافت های خاص شاعری) را برای آموزش موضوعی خاص به کار برده اند. از این رهگذر، منظومه های بسیاری در زمینه های پزشکی، ریاضیات، نجوم، ادب‌، لغت و تاریخ به وجود آمده است. مثل نصاب الصبیان ابو نصر فراهی که در تعلیم لغت سروده شده، این منظومه ها از لحاظ خیال انگیزی و زیبایی هنری معمولاً پر مایه و قوی نیستند بر عکس نوع اول که از جنبه های هنری به نهایت قوت و قدرت و زیبایی و آراستگی می رسد. شعر تعلیمی در ادب فارسی از ادبیات غرب وسیع تر است.

ادامه نوشته

شاهنامه و قسمت های آن

شاهنامه را میتوان به سه بخش تقسیم کرد:

 ۱- بخش اساطیری(شاهنامه کهن)

۲-بخش پهلوانی:بخشی که با پادشاهی لهراسپ آغاز می شود و بخش اساطیری(بخش ۱) را به بخش تاریخی(بخش ۳) پیوند می دهد.

۳-بخش تاریخی:دوره ای که با پادشاهی اسکندر آغاز می شود و با پادشاهی یزدگرد سوم پایان می گیرد

ادامه نوشته

توضیح درس چهارم و پنجم ادبیات فارسی سال سوم ریاضی و تجربی

 فصل دوم *

عناصر داستان :        

* مهم ترین عناصر داستان را نام ببرید :
۱- شخصیت و قهرمان
  ۲- راوی داستان یا زاویه ی دید  ۳- هسته یا طرح داستان ۴- درون مایه  ۵- لحن

ادامه نوشته

توضیح درس ششم ( قاضی بست )

موفقیت شما آرزوی ماست

مقدمه ای بر تاریخ بیهقی 
تاریخ بیهقی اثر دبیر دانشمند مشهور دربار غزنوی، ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی است. نثر آن، نثر مرسل است و در قرن پنجم هجری قمری نگاشته شده است. این کتاب در شرح « تاریخ آل سبکتکین » است و از آغاز دولت آن خاندان تا اوایل سلطنت سلطان مسعود غزنوی است ، به همین سبب عنوان « تاریخ مسعودی » یافته است. 

مقدمه ای بر تاریخ بیهقی 
تاریخ بیهقی اثر دبیر دانشمند مشهور دربار غزنوی، ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی است. نثر آن، نثر مرسل است و در قرن پنجم هجری قمری نگاشته شده است. این کتاب در شرح « تاریخ آل سبکتکین » است و از آغاز دولت آن خاندان تا اوایل سلطنت سلطان مسعود غزنوی است ، به همین سبب عنوان « تاریخ مسعودی » یافته است.

آنچه امروز به عنوان تاریخ بیهقی به دست ما رسیده بخش کوچکی از کل اثر اوست. بیهقی، که نوزده سال دبیر دستگاه غزنوی و سلجوقی بود، سی جلد کتاب نوشت که «پنجاه سال را شامل است و بر چندین هزار ورق می‌افتد» و امروزه تنها مجلد پنجم تا دهم آن در دست ماست. به علاوه، خود بیهقی به صراحت یادآور شده که بسیاری از اسناد و مدارکی که قاعدتا می‌بایست جزئی از کتاب می‌شد، از میان برده شده است. می‌نویسد: «و اگر کاغذها و نسخت‌های من به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لون دیگری آمدی…».

بیهقی در مورد روش تاریخی خود می‌نویسد: «…نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن می‌نویسم و گواه عدل بر هرچه گفتم تقویم سالهاست که دارم با خویشتن همه به ذکر احوال ناطق.»
در همین زمینه در جایی دیگر بیهقی مورخان را هشدار می‌دهد که «احتیاط باید کرد نویسندگان را در هرچه نویسند که از گفتار باز توان ایستاد و از نبشتن باز نتوان ایستاد و نبشته باز نتوان گردانید».
از نام های دیگر آن : تاریخ ناصری، تاریخ آل ناصر، جوامع التواریخ است. 
اهمیت تاریخ بیهقی : از دو جهت است: یکی از جهت تاریخ نگاری و دیگر از لحاظ هنر نویسندگی . 

ادامه نوشته

راه تشخیص فعل ساده از مرکب


راه تشخیص فعل ساده از مرکب


مقدمه:

از آنجايي كه يكي از موضوعات مهم كتاب‌هاي زبان‌فارسي متوسطه بحث فعل ساده ومركب مي‌باشد وتاكنون نيز روش‌هايي براي تشخيص آن ارائه شده است اما هم چنان اين موضوع با اشكالات خاص خود براي دانش‌آموزان و دبيران متوسطه باقي مانده است‌، دراين مقاله به روش‌هايي اشاره شده است كه تا اندازه‌ي توانسته‌است تشخيص آن را ساده‌تر نمايد هر چند كه در اين باره نظريات مختلفي نيز از طرف مؤلفان محترم وزبان شناسان ارائه گرديده است اما شيوه‌هاي ارائه شده در اين مقاله تشخيص ساختار ساده و مركب بودن فعل را آسانتر نموده است‌.

راه‌هاي تشخيص فعل ساده از مركب

در كتاب‌هاي زبان فارسي راه‌هاي تشخيص فعل ساده از مركب را شامل گسترش پذيري و گرفتن نقش نحوي مطرح كرده‌اند، اما در كنار اين دو راه، راه‌هاي ديگري نيز براي تشخيص آن‌ها وجود دارد‌:

معيار معنايي

با توجه به اين معيار ابتدا به فعل جمله دقّت مي‌كنيم‌. اگر درمعناي اصلي خود به كار رفته شده باشد ساده و اگر در غير از معني اصلي خود به كار رفته باشد، مركب گويند‌.

مانند:

آب دريا به طرف ساحل پيش آمد‌. ( ساده )

ديروز حادثه‌اي براي من پيش آمد‌. ( مركب)

ادامه نوشته

نگاهی به "تأکید" در زبان فارسی

دربیان فارسی به نکاتی برمی خوریم که دستور نویسان به آن توجه کافی نکرده اند. یکی از این نکات " تکیه یاکوبه" است. ابوالحسن نجفی در کتاب مبانی زبان شناسی ، در تعریف تکیه چنین می نویسد :" تکیه عبارت است از برجسته کردن آوایی قسمتی از کلام یا واژه نسبت به قسمتهای دیگر همان کلام یا در تقابل با کلام دیگر".

به طور کلی تکیه درزبان فارسی به دو قسمت تقسیم می شود:الف) تکیه ی هجا       ب) تکیه ی کلام

الف: تکیه ی هجا: وقتی کلمه یا عبارتی را تلفظ می کنیم ، همه هجاهایی که درآن هست ، به یک درجه از وضوح وبرجستگی ادا نمی شود. بلکه یک یا چند هجا، برجسته تر است . در یک تقسیم بندی کلی ، می توان تکیه ی هجا در انواع واژه های زبان فارسی را چنین تقسیم بندی کرد :

1- اسم             به طور کلی هرچه اسم درز بان فارسی داریم ، تکیه ی آن در آخرین هجاست.(کلمات تک هجایی ، خود دارای تکیه هستند).

ادامه نوشته

کنايات ومعني لغات ، تركيبات و ابيات درس رستم و اشكبوس

ب1 : كجا : كه / برخروشيد : نعره زد ، فريادكشيد / برسان : مانند / كوس : طبل بزرگ جنگي/ ب2 : نبرد جستن : جنگی و پر خاشجو بودن / سربه گرد آوردن ک : نابود گشتن/   ب3 : شدن : رفتن / گبر :نوعي جامه‌ي جنگي ، خفتان /  گرد رزم به اندر آمد به ابر : رسیدن به حد نهایت جنگ / ب4 : برآویختن : گلاویز شدن / ب5 : گران : سنگين / سپهر : آسمان / آبنوس شدن : پر از گرد و غبار شدن / ب6 : برآهيخت : بالا بُرد / غمي شد : خسته شد / سران : افراد مبارز / ب7 : ستوه : درمانده و ملول / روی پیچیدن : روی برگرداندن ، فرار کردن/  ب8 : قلب سپاه : مقر فرماندهي سپاه / بزد اسب : به اسبش اشاره كرد / بر : نزد / ب9 : جام باده جفت بودن : اهل بزم و خوشگذرانی بودن /  ب10 : به آيين بدار : منظّم كن / كارزار : جنگ و نبرد / ب11 : كمر : كمربند / كمان به زه : كمان به زه بسته و آماده ، ( معمولاً پس از تيراندازي زه كمان را مي‌گشودند « باز مي‌كردند »  تا كمان قابليت ارتجاع خود را از دست ندهد و چون به تيراندازي نياز داشتند ، زه را در كمان مي‌كردند )ب12 : رزم آزمای  : جنگجو / باز جای شدن: فرار کردن ، نايستادن/ ب13 :  عنان‌گران کردن : توقف کردن ، ایستاندن اسب ، افسار اسب را كشيدن /خيره ماندن : تعجب كردن / ب14 : خندان: با تمسخر (یکی از معانی با کنایه‌ای واژه )/ ب 15 :تهمتن: رستم / کام دیدن: به آرزو رسیدن/  ب16 : ترگ : كلاه‌خود / بارگي : اسب ، « باره » نيز به همين معني است/ پتگ ترگ بودن : عامل مرگ بودن / ب17 : سر : مجاز از تن و وجود / به‌يكبارگي : بي‌ترديد / ب18 :  پرخاش‌جوي : جنگجوي ،عربده جوي / بيهده مرد : نابکار /ب19 : سر سركشان زير سنگ آوردن : دشمنان را شكست دادن / ب20 : شير و نهنگ و پلنگ : استعاره از افراد دلاور / ب 21 : نبرده: جنگ جو ب 23 : خندان شدن :مورد تمسخر قرار گرفتن / انجمن : جمعيت /  ب24 : به از : بهتر است از / ب25 : سليح : ممال سلاح /  فسوس :مسخره كردن ، غير جدي بودن / مزيح : ممال مزاح / ب 26 : زمان سر آوردن: مردن ، فرا رسیدن مرگ/ ب27 : نازش : الف) نازَش : نازيدن او ( ش = مضافً اليه ) ، ب)  نازِش : نازيدن ( ش = وند اشتقاقي ) مثل : روش ، پرش و ... / گران مایه : ارزشمند / کمان زه کردن : آماده‌ی تیر اندازی شدن / ب 28 : ز بالا به روی اندر آمدن : نقش زمین شدن/ ب29 : آواز : صداي بلند / گران‌مايه جفت : منظور اسب اشكبوس است/ ب30 : سزد : شايسته است / در کنار داشتن : در آغوش گرفتن / ب31 : سندروس : در اين درس فقط زردي آن منظور است /  ب32 : خيره‌خير : بيهوده / باریدن : فرود آمدن به شدّت و کثرت هر چیز / ب34 : گزين كردن : انتخاب كردن / چوبه : تيري كه از جنس چوب خدنگ باشد ( به نظر ميرسد در اين درس منظور واحد شمارش تير باشد كه از لحاظ دستوري مميّز محسوب مي‌شود) / خدنگ : درختي است بسيار سخت كه از چوب آن تير و نيزه و زين اسب سازند / ب35 : الماس پيكان : تيري كه نوك آن سخت برنده و درخشان و جلا داده باشد / پر عقاب بر تير بستن : معمولاً براي آن‌كه تير پس از رها شدن از كمان منحرف نشو.د ، به قسمت انتهاي آن پر عقاب مي‌بستند / ب36 : كمان را به چنگ مالیدن: ابراز خشم کردن/ شست : انگشتر مانندي از جنس استخوان بود كه در انگشت شست مي‌كردند و در وقت كمان‌داري ، زه كمان را با آن مي‌گرفتند / ب37 : راست (اول) : دست راست / چپ : دست چپ / خم چرخ چاچي : منظور كمان است / چاچ: شهري بوده است كه در آن تير و كمان‌هاي خوب و محكم مي‌ساختند / ب38 : سوفار : دهانه‌ي تير ، جايي از تير كه چلّه‌ي كمان را در آن بند كنند / سوفار به پهناي گوش آمدن : در آخرين لحظه‌ي تيراندازي قرار گرفتن شاخ گوزنان : منظور كمان است ( توضيح آن‌كه گاهي كمان را از شاخ گوزن مي‌ساختند) / ب 39 : بوسیدن : مماس شدن / ب 40 : بوسه دادن : ابراز تقدیر و احترام و علاقه کردن( دست بوسی کنایه از ابراز احترام است )/ ب 41 : احسنت و زه گفتن : تشویق کردن/  زه : آفرين ، كلمه‌اي كه در محل تحسين مي‌گويند ( اسم صوت )/  ب 42 : اندر زمان جان دادن: مردن 

نكاتي پيرامون رستم و اشكبوس

«اشکبوس.»[ اَ کَ / ا ] [اخ ]( نام مبارزي است کشاني که به مدد افراسياب آمده بود و افراسياب او را به ياري پيران ويسه فرستاد و رستم پياده به ميدان او آمد و به يک تيرش به قتل آورد. )هفت قلزم( )برهان(. نام مبارزي است که به مدد افراسياب آمده بود و رستم او را کشت. )غياث(. وصاحب آنندراج آرد: نام مبارزي که بمدد افراسياب آمده و رستم او راکشته :

سواري که بد نام او اشکبوس   همي برخروشيد مانند کوس. (فردوسي )

از اشکبوس گريه تاثير غم مخور  کز رستم است عشق تو فيروزجنگترتاثير.

و صاحب مويد الفضلا آرد: نام مبارزي کياني که به مدد افراسياب آمده بود و افراسياب او را به ياري پيران سرلشکر خويش که به توس بن نوذرشاه سرلشکر ايرانيان به جنگ بود فرستاد. چون اشکبوس به ميدان آمد رهام بن گودرز در ميدان رفت و چون به مبارزت با اشکبوس برنيامد از پيش او گريخت. رستم کوفته راه بود بناء عليه رستم پياده در ميدان آمد و به زخم تير اشکبوس را کشت. کذا في شرفنامه - انتهي. و

ادامه نوشته

درس ادبیات فارسی  دوم                                 آزمونک درس های 2-1                            

نام نام خانوادگی :                                به نام خداوند جان آفرین                                  تاریخ امتحان:  5/8/1392

درس ادبیات فارسی  دوم                                 آزمونک درس های 2-1                                مدت  امتحان : 20 دقیقه    

           دبیر : مصطفی قدمی 

..................................................................... ...................................................................

1-درعبارت « برکشته های ما جز باران رحمت خود مبار» چه آرایه ای وجود دارد؟

      1) متناقض نما                  2) کنایه                    3) استعاره                            4) سجع

1-    کدام بخش ازبیت زیر دربردارنده ی معنای « سوگند» است ؟              

         چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان                                   که زجان ما بگردان ره آفت قضا را

                                   

       1) تویی قضای گردان         2) به دعای مستمندان           3) که زجان ما بگردان         4) آفت قضا را

 

2-   کدام اثر از نوع حماسه ی طبیعی نیست ؟        

1)      شاهنامه       2) رامایانا            3) ایلیاد                      4) خاوران نامه

                             

     4-کدام کلمه به معنای صمغی است زرد رنگ که روغن کمان از آن می گرفته اند ؟             

1)      خدنگ                     2) سوفا ر              3) سندروس                      4) آبنوس

 

     5-کدام آرایه دربیت زیر به کار نرفته است ؟

                 فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ                             بود سهمگین جنگ شیر وپلنگ

 

1)      جناس            2) کنایه             3) ایهام                    4) استعاره

ادامه نوشته

الفبای خط میخی

www.logaritme.blogfa.com

قرینه لفظی و معنوی

قرینه های لفظی و معنوی

- قرينه ي بيروني يا لفظي يا مقالي: يعني واژه يا كلماتي كه پيش يا پس از واژه در جمله مي آيند كه نشان دهنده ي معني مجازي كلمه مي باشند به عبارت ديگر «نشانه ها يا واژه يا واژگاني كه آشكارا در سخن آورده شده باشد».(3) مانند:

برآشفت ايران و برخاست گرد

همي  هر كسي كرد  ساز  نبرد (فردوسی)                                                      

در اين بيت كلمه ي «ايران» در معني مجازي آن به معني ايرانيان است و قرينه ي آن «برآشفتن» است زيرا سرزمين ايران برآشفته نمي شود بلكه مردم ايران برآشفته مي شوند. ( قرينه ي لفظي)

درخت اگر علم پرنيان گشاد رواست

كه خاك باز كشيده است مفرش ديبا (عنصري)

ادامه نوشته