«اندیشهی نیك» و نه «پندار
ِ نیك»
دوستی ارجمند در یك پیام،
تركیب ِ نادرست و بسیار مشهور ِ "پندار ِ نیك" را به كار برده بود. من
در یك یادآوری كوتاه، بدو نوشتم: «خواهش میكنم بهجای «پندار ِنیك» (غلط ِ
مشهور و رایج)، «اندیشهی ِ نیك» بنویسید. پندار به معنی گمان، خیال، وَهْم (/
توهّم)، انگاشت و تصوّر ِ بیبُنیاد و برابر با illusion در انگلیسیست؛ حال آنكه
«هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم ِ «اندیشهی ِ نیك» دارد».
او در پاسخ نوشت: «درود بر
شما ... بسیار از پندِ شما سپاسگزارم. من
به این بیت از ناصرخسرو برخوردهام. آیا «پندار»
در اینجا «اندیشه» یا «ایده» نمیشود؟
صد چون مسیح زنده زِ انفاسش روحالامین تجلّیِ پندارش»
و من در یادداشتی گستردهتر
بدو نوشتم:
«دوست ِ ارجمند، دهخدا به گفتاورد از برهان، آورده است: پندار= فکر. اندیشه:
صد چون مسیح زنده ز
انفاسش / روح الامین تجلی پندارش . ناصرخسرو
امّا من بر آنم كه برداشت ِ
برهان از معنی "پندار" در
این بیت ِ ناصرخسرو – كه دهخدا نیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست.
شاعر می گوید كه روح الامین = (جبرئیل) – كه هستیاش، در اندیشهی آدمی، نمیگنجد
– تنها جلوه و نمودی از پندارِ (= وَهْم و انگاشت ِ) اوست.
من برای كاوِش و پژوهش ِ بیشتر، متن كامل ِ آنچه را كه دهخدا
در زیر ِ درآمد ِ پندار آورده است، در پی
میآورم:
پندار [پ
ِ] (اِمص ، اِ) تکبّر و عُجب را گویند (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ
پنداشتن نیز آمده است. (برهان قاطع). بادسری. خودبینی. باد. برمنشی. خودپسندی.
خودپرستی. نخوت. پغار. منی. برتنی (مقابل فروتنی). بزرگخویشتنی. (کیمیای سعادت).
خویشتنبینی. کبر. استکبار. خودفروشی. بالش. خودنمایی. خودستایی. خودخواهی. بَطَر:
نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در
جنب عزت حق عین پندار شد. (تذکرةالاولیاء عطار).
ای بر در بامداد پندار فارغ چو همه خران نشسته
نامت به میان مردمان در چون آتشی از خیار جسته
انوری: برو پیل پندار از کعبهی دل برون ران کز این به وغائی نیابی.
خاقانی: چو خطبهی لمن الملک بر جهان خواند
برون برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است هیچ
حجابیت چو پندار نیست.
عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار: چون همهی رخت تو خاکستر شود ذرّهی
پندار تو کمتر شود.
عطار: یکی را که پندار در سر بود مپندار
هرگز که حق بشنود.
سعدی: نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد
پردهی پندار در پیش.
سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پردهی پندار بماند.
حافظ: رندییی کان سبب کمزنی من باشد به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی علم
دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحبپندار در این راه بهغایت مشکل است (بخاری ). خیال
و تصور (برهان قاطع). گمان. خیاله. تخیل. ظن. وهم. حَسبان (منتهی الارب).
پندار به معنی پنداشت و به معنی
کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغتنامهها استشهاد کردهاند،
یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از بیتهای الحاقی است:
به تو حاجت آنستم ای مهربان که پندار
باشی و روشنروان.
فردوسی : ز دشمن چه آید جز اینها بگوی جز این است آیین و پندار اوی.
فردوسی (شاهنامه، چ بروخیم،
ص ١٦٣٨ ، س ٢٣ در ابیات الحاقی):
پای به رفتار یقین سر شود سنگ به
پندار یقین زر شود.
نظامی : به خسرو بیش از آنش بود پندار کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی : لیکن ار کس حریف پنداری عقل طعن
آورد بر این پندار.
خاقانی : گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی : هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد لکن
نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی : ندیدم چنین نیکپندار کس که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی : مشو غرّه بر حسن گفتار خویش به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان): معنی پندار در اشعار ذیل معلوم نیست و شاید در بعض آنها ریاء و
چشمدیدی باشد:
چه زنار مغ در میانت چه دلق که درپوشی از بهر پندار خلق.
ای به ناموس کرده جامه سفید بهر پندار خلق و نامه سیاه.
معنی پندار در دو نمونهی اخیر از سعدی – كه در لغتنامهی دهخدا "نامعلوم" شمردهشده
– آشكارست. شاعر
میگوید فریبْكاران و نیرنگْبازان،
برای آنكه خلق را نسبت به درون ِ خویش دچار ِ پندار (/ گمان / وَهْم) گردانند، بیرون
ِ خود را میآرایند و جلوه میفروشند.
از مجموع ِ این گفتاورد از دهخدا و دقّت در
نمونههای كاربُرد ِ این واژه در نوشتهها و سرودههای پیشینیان، برمیآید كه واژهی
پندار هیچگاه به معنی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم ِ انگاشت و
وَهْم و خیال داشته است. حتّا معنیهای برتنی، تكبّر و خودستایی نیز –
كه دهخدا به گفتاورد از دیگرْ فرهنگها برای پندار آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی بُنیادین
ِ آنست. یعنی بر اثر ِ گمان و وَهْم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.
عبدالحسین نوشین
نیز در واژهنامك،
پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه،
به معنی ِ وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی
را از گشتاسپ نامهی
گنجانیدهدرشاهنامه،
شاهد میآورد:
«چهگونه بُوَد در میان، آشتی ولیكن
مرا بود پنداشتی.»
نوشین یادآوری نكرده است كه خود فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را
به معنی گمان مَبَر، دچار وَهْم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر،
از آنجمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست
مپندار کاین نیز
نابودنیست
- - -
از: کانون پژوهشهای
ایرانشناختی
دکتر غلام نبی شاهد
پژوهشی در اصل و ریشه ی واژه ی «گپ»
گپ : gap – واژه ی گپ در همه ی فرهنگ های فارسی به چشم می
خورد و به جز در فارسی این واژه در همه ی زبان های زنده ی هند و پاكستان و
افغانستان مانند سانسكریت، اردو، هندی، مراتی، گجراتی، پشتو، سندی، بلوچی و
فارسی دری افغانستان فراوان به كار می رود . نه فقط به زبان های آسیایی
بلكه در زبان های اروپایی هم این واژه به صورت های گوناگون آمده است . ولی
ریشه ی این واژه آریایی است .
در این جا ما نخست معنی و کاربرد آن را كه در فرهنگ های گوناگون آمده است دنبال میكنیم تا سپس بپردازیم به ریشه ی اصلی آن:
گپ (اسم فارسی):
۱ – سخن بی هوده . با لفظ زدن و مشتقاتش به کار می رود. ۲ –
در خراسان و زبان لری به معنی سخن است . ۳ – در زبان لری به معنی بزرگ است.
(فرهنگ نظام)
گپ : به فتح گ و سكون بای پارسی (فارسی) سخن لاف و گزاف و
افسانه و بسیارگویی . به معنی بزرگ و گنده و ستبر نیز آمده و گپو نیز گویند
و افاده ی معنی پر گفتن می كند . گپتن (به ضم) فارسی : به معنی گفتن است
زیرا كه بای پارسی به « فا » تبدیل می شود. ( فرهنگ آنندراج)
گپ : (به فتح گاف و بای فارسی ) كلام و سخن. به معنی گزاف نیز آمده (فرهنگ رشیدی) و در تركی به معنی صحبت و اختلاط نیز نوشته. (غیاث اللغات)
گپ : ۱- (به فتح اول و سكون دوم ) به معنی سخن باشد و سخنان دروغ و گزاف را نیز گویند. ۲– به معنی گنده و ستبر و بزرگ هم آمده است. (برهان قاطع)
گپ : (با اول مفتوح و دوم زده ) دو معنی دارد:
اول: سخنان لاف و گزاف بود كه در دیوان انوری به صورت « گب » آمده است و هم او گوید :
چند گویی خواهر من پارسا است / گب مزن گرد حدیث او مگرد
نفس من برتر از آنست كه مجروح شود / خاصه از گب زدن بیهده ی بی بصران (دیوان انوری ۱/٦۰۱ و ۷۰۰)
مولوی معنوی فرماید :
چون زن صوفی تو خاین بودهای / دام مكر اندر دغا بكشوده ای
كه زهر ناشسته رویی گپ زنی / شرم داری از خدای خویش نی
حكیم سنایی غزنوی فرماید :
هر كجا زلف ایازی دید خواهی در جهان / عشق بر محمود بینی گپ زدن بر عنصری
دوم: به معنی بزرگ و گنده آمده:
گپتن (با اول مضموم) به معنی گفتن است. (فرهنگ جهانگیری)
{ باید گفته شود كه بیش تر فرهنگ نویسان همین مثال های شعری
از انوری و مولوی و سنایی را آورده اند و غیر از این ها بیت دیگری در فرهنگ
ها دیده نشده است } .
گپ : gap (اسم فارسی) ۱- سخن و گفتار و سخن هرزه و گزاف و
سخن دروغ و بی هوده و قیل و قال و خبر و شهرت دروغ . ۲– گنده و كلان و بزرگ
و ستبر و محكم .
گپتن : goptan ( فعل و مصدر فارسی) : گفتن و سخن كردن و حرف زدن و بیان کردن.
گپ شپ : gap sap (اسم فارسی) : سخن بی هوده و بی معنی و سخن لاطایل. فرهنگ نفیسی، (لغت نامه دهخدا)
گپ : (گالته) : شوخی (فارسی)
گپ : ( گنگل ) : شوخی – گزاف – مزاح – لعب. (فرهنگ مردوخ كردی)
گپ : سخن لاف و گزاف – افسانه – پرگویی .
گپتن : = گفتن (فرهنگ كاتوزیان)
گپ (خراسان) و (لرستان) = سخن – اشكاشمی گپ. گیلگی = گپ زنن (سخن گفتن ) تهران = گب ( سخن – گفتگو ) (حاشیه ی برهان قاطع از دكتر معین )
گپ ۱– به معنی بزرگ است و غالبن رییس و بزرگ (دزدان را)، (
حسن گپ ) گویند و یا گویند (وقتی كه گپ شد) یعنی موقعی كه بزرگ شد . فعل
آن « گپ شدن» گپ تر یعنی بزرگ تر .
۲– حرف و صحبت را گویند مثلن: «گپ زد» یعنی حرف زد و صحبت كرد
. فعل آن « گپ زدن» است. (واژه ها و مثل های شیرازی و كازرونی گردآورنده علی نقی بهروزی، برگ ۱۴۸)
گپ : سخن لاف و گزاف و افسانه و پر گویی .
گپ زدن : لاف و بیهوده سراییدن .
گپتن : بر وزن و معنی گفتن است .
گپو : گپ .
گپیدن : گفتن و گپ زدن (فرهنگ نوبهار اثر محمد علی تبریزی خیابانی)
این گردآوری از فرهنگ های فارسی بود. در همه ی آن ها یكنواخت
نوشته شده است جز فرهنگ نوبهار كه در آن واژه ی گپو كه شاید از فرهنگ
آنندراج گرفته شده و واژه ی گپیدن كه فعل و مصدر باشد تازه آمده است .
اكنون می پردازم به زبان های دیگر و پس از آن ریشه ای را كه در فارسی
باستان آمده نقل میكنیم . پس در زیر استخراجی از زبان فارسی دری افغانستان
است و میبینیم كه این واژه ی « گپ» در آن زبان به چه شکلی به كار می رود و
اگرچه در معنای آن تفاوت چندانی ندارد ولی با كلمه ها و اصطلاح های
گوناگون به کار رفته است:
گپ : سخن و كلام .
از گپ ماندن : كنایه ، به حالت نزع بودن .
به گپ آمدن : به سخن آمدن
به گپ كسی كردن :
به گپ كسی شدن : برای فكر كسی كار كردن
بی گپ و سخن : كنایه ی بی سبب و بی دلیل
سر گپ آمدن : كنایه ، بالای مقصد آمدن .
كسی را به گپ گرفتن : كسی را برای مقصدی به سخن مشغول كردن .
كسی را سر گپ آوردن : كسی را بالای مقصد آوردن .
گپ از گپ برآمدن : كنایه ، موقع از دست رفتن .
گپ از گپ خیستن ( xestan ) از سخن ، سخن دیگر پیدا شدن .
گپ بد : سخن زشت .
گپ پهلودار : سخن طنزآمیز و نیش دار .
گپ بیراه : سخن غیر حسابی .
گپ پخته :
گپ جان دار : سخن سنجیده و معقول
گپ خام : سخن پوچ و بی معنی
گپ خیستن ( gap xestan ) كنایه ، فتنه برپا شدن .
گپ راه : سخن حسابی .
گپ رس : ( gap ras ) سخن فهم – نكته سنج .
گپ رو : كسی كه به حرف دیگری عمل كند .
گپ زدن : سخن گفتن .
گپ ساختن : تهمت بستن .
گپ ساز : تهمت گر .
گپ شنو : ۱– كسی كه سخن كسی را میپذیرد. ۲ – كسی كه به سخن دیگری عمل كند .
گپ كسی را كشیدن : سخن كسی را تحمل كردن .
گپ كشیدن : برای كسی حرف درست كردن .
گپ گرفتن : سخن از دهن كسی گرفتن – میان حرف كسی آمدن .
گپ گوی : مرادف ( گپ ساز ) است .
گپ گیر : ۱– زرنگ و تیز هوش ۲ – ناقد
گپ گیرك : سخن چین و نمام .
گپ مفت : كلام بی معنی
گپ نر : سخن صاف و بی آلایش مثال: گپ نر كره ندارد.
گپوك : پر گوی – كسی كه بسیار حرف می زند .
گپ هوایی : سخن پوچ و بی معنی. (از «لغات عامیانه فارسی افغانستان» تألیف عبدالله افغانی نویس)
اکنون ببینیم كه واژه ی گپ در زبان های پنجابی و اردو به چه صورت به كار می رود:
در پنجابی :
گپ : سخن فضول و بی هوده و دروغ بیش تر به معنی دروغبه کار می رود.
گپ چهدنا (با دال هندی) gap chadna حرف دروغ گفتن و سخن بی معنی و گپ زدن .
گپ مارانا gap marna بی معنی.
گپان (با نوع غنه) gappan جمع گپ .
گپنا و كپنا gapna – kapna : گپ زدن .
گپو gappu دروغ گو – كسی كه حرف بسیار و بی معنی می گوید .
گپی gappi دروغ گو – كسی كه حرف بسیار و بی معنی می گوید .
گپ شپ : ۱- سخن بی هوده – دروغبانی ۲ – صحبت دوستانه، دوستی .
گپ شپ هونا : دوست بودن، رفیق شدن، دوستی .
و اكنون در اردو :
گپ : به معنی سخن پوچ و بی هوده و بی معنی و هرزه و دروغ .
گپ ارانا : (با رای هندی) gap orana : سخن دروغ میان مردم پراگندن .
گپ هانكنا : gap hankna : دروغ و حرف بی معنی گفتن
گپ مارنا : gap marna : گپ زدن
گپین : (بانون غنه در آخر) gappen : جمع گپ – گپ ها .
گپین ارانا : (با رای هندی ) orana دروغ گفتن و میان مردم پراكندن .
گپین هانكنا : گپ زدن ولی در صورت جمع رایج است .
گپ باز : دروغ گو، پر حرف، حراف .
گپ بازی : صحبت دوستانه میان دوستان برای تفریح و وقت گذرانی .
گپ شپ : ۱- صحبت دروغی. ۲ – صحبت دوستانه، دوستی و آشنایی .
گپ شپ كرنا :صحبت كرنا – حرف زدن .
گپ شپ هونا : صحبت شدن میان دوستان برای تفریح
گپ گپورا : (با رای هندی) gap gapora : شلوغ ، زیاد حرفی .
گپی ( gappi ) : كسی كه گپ زند و حرف های او وزن نداشته باشد و میان مردم به دروغ گو معروف باشد .
(Kitabistan twentieth century standard Dictionary )
(Urdu – English )
ریشه ی واژه ی گپ:
در فارسی باستان ” gaub ” كه فعل است، آمده و در فارسی میانه gowet و در فارسی جدید goyad = گوید گفته شده است .
Altirani sches Worterbuch (Christian Bartholo mae ) Berlin – 1961 .
«كنت» در دستور فارسی باستان چنین مینگارد:
gaub : vb . = Say (old Persian ) call one,s self .
(Sasanian Pahlvi ) = gowet (he says ) (New Persian ) goyad = gauao =
guftan . perhaps a – bh extention gaubataiy (midle ) – agaubata written
as agaurata – agaubata – gaubataiy .
(Sasanian Pahlvi ) = gowet (he says ) (New Persian ) of PIE
root . . ghev – seen with – S- extention is gausa . gaubataiy (midle ) –
agaubata written as agaurata – agaubata – gaubataiy .
(From Old Persian grammer by Kent , American Oriental Society 195 ) .
گذشته از زبان فارسی و دیگر زبان های شبه قاره ی پاكستان و
هند، در زبان انگلیسی نیز هم نوع واژه ی گپ یا گپ شپ موجود است و كلمه های
مشتقی و تركیبی آن كاملن مانند واژه های تركیبی زبان های شبه قاره است –
اگرچه بنده در زبان شناسی دست ندارم ولی فكر می كنم كه واژه ی gossip
انگلیسی از همان گپ یا گپ شب باشد چون هم از نظر ظاهری و هم معنوی نزدیك
تر است ، البته مساله را به زبان شناسان واگذار می كنم كه ایشان پاسخ گوی
این پرسش باشند.
در این جا واژه ی” gossip ” و لغات تركیبی آن را می آورم تا
برای خوانندگان روشن تر باشد : . . . . . . . . ( این واژه ای شرقی
باستانی است. چنان كه در فرهنگ های انگلیسی آمده است:
gossip : n . (old East ) a , person given to chattering ,
esp , about the affairs of others ., b , One who spreads rumours or
reports about others and their doings , without a scrupulous attention
to veracity ., a chattering busy body . (2) a . friendly , intimate con-
versation ., a chat ., To have a good gossip ., b . (esp . hn un –
favourable sense ) talk about the business of others ., illnatured , ill
founded , reports and rumours . c , personal , usually trivial , tittle
– tallte in the daily press , about society people and notabilities of
the hours ., also attrib .
gossip column , gossip writter .
Gossip (II) v . in . (From perceding ) a . To talk hold
conversation , of a casual , friendly kind ., b . to spread ill natured
reports about others to discus the private affairs of others ,
indiscreetly , and maliciously .
Gossipy : adj . I . (of person ) a . fond of familiar
conversation akd chat . b . inclind to discus about other people and
their affairs in an un scrupulous , unfriend – people and their affairs
in an unscrupulous , unfriend – ly , manners . (2) (of conversation ) of
the nature of gossip ., trivial , having no weight or authority .,
based on , cosisting of , idle rumoours & conversation .
(Webster Universal Distionary , Edited by , Henry Cecil Wyld & Eric H. Partridge )
1970 , New York , printed in Holland .
Shahid
این پژوهش ناقص بنده بود كه در پیرامون واژه «گپ » انجام شده
است . در این جا باید یادآوری کنم كه برخی از دانشمندان و استادان واژه ی
گپتن = گفتن را از « گپ» یا برعكس نمی پذیرند و در میان ایشان جناب آقای
دكتر بهار ، استاد زبان شناسی ، دانشگاه تهران نیز هستند (چون به عنوان
پژوهش درباره ی این واژه با ایشان صحبت نموده ام). نیر واژه ی gossip (گپ
زدن) و صورت های گوناگون موجود در زبان انگلیسی را از « گپ » نمی دانند –
بنده چون شباهت زیادی میان این كلمات دیدم این را هم ضمن «گپ» آوردم .
ولی واژه ی «شپ» sap كه به صورت جداگانه ای در هیچ جا دیده
نشده و استادان گرامی و همچنین نویسنده ی این مقاله به اتفاق نظر این واژه
را « مهمل» یعنی بی معنی خوانده ایم . چون شباهت این گونه « مهملات» كه به
ویژه در زبان پنجابی فراوان به كار برده می شود ، به همین صورت است. مثلن
از پانی (آب) = پانی شانی و از روتی (نان) روتی شوتی (البته با تای هندی)
از مكان (خانه) مكان شكان و كتاب شتان، از كمره = كمرا (اتاق) كمره شمره و
باغ شاغ، نوكر شوكر و غیره و یقین می دانم كه بنا به همین دستور واژه ی «
شپ» كه با واژه ی « گپ» با همو به صورت «گپ شب» به كار می رود مهمل باشد و
معنی جداگانه ای از گپ ندارد. باز هم اگر دانشمندان و پژوهشگران ارجمند
اطلاعی در این زمینه به هم رسانند و ریشه ی اصلی این واژه (شپ) را پیدا
كرده ، تحقیق این خاكسار را كامل نمایند از محبت ایشان بی نهایت تشكر می
کنم.
از سوی دیگر ریشه ی واژه ی (گپ ) را در زبان سانسكریت
نتوانستم پیدا كنم و اگر كسی در سانسكریت باستانی هم وجود چنین واژه ای را
جست و جو كند آن وقت می توانم بگویم كه گپ ، نه فقط ایرانی بلكه هند و
آریایی یا هندو اروپایی یا آریایی یا هندو ایرانی است.
ممكن است واژه ی شپ (به فتح اول) ارتباط با «شپ زدن» یعنی كف
زدن – دست زدن داشته باشد كه در واژه ها و مثل های شیرازی و كازرونی نیز
آمده است ، ( شپ = كف دست و كف پا است. چنان كه گویند شپ دست و شپ پا ))
اگر چنین است گپ شپ به معنی سخن و دست زدن است كه دوستان هنگام صحبت و حرف
شوخی و مزاح زنند و با خوش حالی كف زنند.
- - -
پی نوشت:
۱– واژه ها و مثل های شیرازی و كازونی صفحه ٦۷ تألیف ( علی نقی بهروزی ) چاپ وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۴۸
از: مجله ی هنر و مردم: دوره یکم، ش ۱۵۲، خرداد ۱۳۵۴
در دوران پادشاهان ساسانی كه اصول طبقاتی برقرار بود، مردم به
پنج طبقه ی شهرداران، شاه زادگان، بزرگان، آزادگان و دهقانان تقسیم می
شدند كه سه طبقه ی نخست یعنی شهرداران، بزرگان، شاه زادگان در یورش عرب ها
از میان رفتند. و فقط دو طبقه ی آخر كه آزادگان و دهقانان باشند بر جای
ماندند، و دهقانان كه تا استیلای مغولان بر ایران باقی بودند، اغلب طبقه ی
ملاكان ایران را تشكیل می دادند و بسیاری از مردان عمل و ادب دوره ی اسلامی
دهقان و دهقان زاده بودند و از معروف ترین آنان می توان فردوسی و فرخی و
نظام الملك توسی را نام برد. كریستینس می گوید: دهقانان از طبقه ی نجبای
درجه دوم بودند كه اقتدارشان بدین بود كه اداره ی امور محلی به ارث به آنان
می رسیده است، و اگر چه اینان در رویدادهای تاریخی تظاهری نداشته اند،
لیكن از جهت این كه جزو اركان كشور به شمار می آمدند دارای اهمیت فوق
العاده ای بودند و خود دهقانان بر پنج صنف بوده اند كه به جامه های گوناگون
از هم متمایز می شدند.
به طور كلی دهقان شخص درجه اول دیه خود به شمار می آمد، لیكن
اهمیت و موقعیت نجبای ملاك را نداشته است، از لحاظ دیگر می توان دهقانان را
نماینده ی دولت در میان رعیت خالصه گفت. وظیفه ی عمده ی او در این صورت
وصول مالیات بوده است. نظر به اطلاعات محلی كه دهقانان از اوضاع زمین و
نفوذی كه در میان رعایا داشتند، دولت ایران موفق می شد، كه با وجود لم یزرع
بودن اغلب نقاط كشور، مصارف فوق العاده ی جنگ ها و هزینه ی گزاف دولتی را
تحمل نماید و از عهده برآید. پس از فتح عرب نیز با وجود خشونتی كه فاتحان
در گرفتن مالیات به خرج می دادند، تا هنگامی كه با دهقانان متحد نشدند،
نتوانستند عایدات خود را به میزانی برسانند كه شاهنشاهان ساسانی رسانده
بودند.