ب1 : كجا : كه / برخروشيد : نعره زد ، فريادكشيد / برسان : مانند / كوس : طبل بزرگ جنگي/ ب2 : نبرد جستن : جنگی و پر خاشجو بودن / سربه گرد آوردن ک : نابود گشتن/   ب3 : شدن : رفتن / گبر :نوعي جامه‌ي جنگي ، خفتان /  گرد رزم به اندر آمد به ابر : رسیدن به حد نهایت جنگ / ب4 : برآویختن : گلاویز شدن / ب5 : گران : سنگين / سپهر : آسمان / آبنوس شدن : پر از گرد و غبار شدن / ب6 : برآهيخت : بالا بُرد / غمي شد : خسته شد / سران : افراد مبارز / ب7 : ستوه : درمانده و ملول / روی پیچیدن : روی برگرداندن ، فرار کردن/  ب8 : قلب سپاه : مقر فرماندهي سپاه / بزد اسب : به اسبش اشاره كرد / بر : نزد / ب9 : جام باده جفت بودن : اهل بزم و خوشگذرانی بودن /  ب10 : به آيين بدار : منظّم كن / كارزار : جنگ و نبرد / ب11 : كمر : كمربند / كمان به زه : كمان به زه بسته و آماده ، ( معمولاً پس از تيراندازي زه كمان را مي‌گشودند « باز مي‌كردند »  تا كمان قابليت ارتجاع خود را از دست ندهد و چون به تيراندازي نياز داشتند ، زه را در كمان مي‌كردند )ب12 : رزم آزمای  : جنگجو / باز جای شدن: فرار کردن ، نايستادن/ ب13 :  عنان‌گران کردن : توقف کردن ، ایستاندن اسب ، افسار اسب را كشيدن /خيره ماندن : تعجب كردن / ب14 : خندان: با تمسخر (یکی از معانی با کنایه‌ای واژه )/ ب 15 :تهمتن: رستم / کام دیدن: به آرزو رسیدن/  ب16 : ترگ : كلاه‌خود / بارگي : اسب ، « باره » نيز به همين معني است/ پتگ ترگ بودن : عامل مرگ بودن / ب17 : سر : مجاز از تن و وجود / به‌يكبارگي : بي‌ترديد / ب18 :  پرخاش‌جوي : جنگجوي ،عربده جوي / بيهده مرد : نابکار /ب19 : سر سركشان زير سنگ آوردن : دشمنان را شكست دادن / ب20 : شير و نهنگ و پلنگ : استعاره از افراد دلاور / ب 21 : نبرده: جنگ جو ب 23 : خندان شدن :مورد تمسخر قرار گرفتن / انجمن : جمعيت /  ب24 : به از : بهتر است از / ب25 : سليح : ممال سلاح /  فسوس :مسخره كردن ، غير جدي بودن / مزيح : ممال مزاح / ب 26 : زمان سر آوردن: مردن ، فرا رسیدن مرگ/ ب27 : نازش : الف) نازَش : نازيدن او ( ش = مضافً اليه ) ، ب)  نازِش : نازيدن ( ش = وند اشتقاقي ) مثل : روش ، پرش و ... / گران مایه : ارزشمند / کمان زه کردن : آماده‌ی تیر اندازی شدن / ب 28 : ز بالا به روی اندر آمدن : نقش زمین شدن/ ب29 : آواز : صداي بلند / گران‌مايه جفت : منظور اسب اشكبوس است/ ب30 : سزد : شايسته است / در کنار داشتن : در آغوش گرفتن / ب31 : سندروس : در اين درس فقط زردي آن منظور است /  ب32 : خيره‌خير : بيهوده / باریدن : فرود آمدن به شدّت و کثرت هر چیز / ب34 : گزين كردن : انتخاب كردن / چوبه : تيري كه از جنس چوب خدنگ باشد ( به نظر ميرسد در اين درس منظور واحد شمارش تير باشد كه از لحاظ دستوري مميّز محسوب مي‌شود) / خدنگ : درختي است بسيار سخت كه از چوب آن تير و نيزه و زين اسب سازند / ب35 : الماس پيكان : تيري كه نوك آن سخت برنده و درخشان و جلا داده باشد / پر عقاب بر تير بستن : معمولاً براي آن‌كه تير پس از رها شدن از كمان منحرف نشو.د ، به قسمت انتهاي آن پر عقاب مي‌بستند / ب36 : كمان را به چنگ مالیدن: ابراز خشم کردن/ شست : انگشتر مانندي از جنس استخوان بود كه در انگشت شست مي‌كردند و در وقت كمان‌داري ، زه كمان را با آن مي‌گرفتند / ب37 : راست (اول) : دست راست / چپ : دست چپ / خم چرخ چاچي : منظور كمان است / چاچ: شهري بوده است كه در آن تير و كمان‌هاي خوب و محكم مي‌ساختند / ب38 : سوفار : دهانه‌ي تير ، جايي از تير كه چلّه‌ي كمان را در آن بند كنند / سوفار به پهناي گوش آمدن : در آخرين لحظه‌ي تيراندازي قرار گرفتن شاخ گوزنان : منظور كمان است ( توضيح آن‌كه گاهي كمان را از شاخ گوزن مي‌ساختند) / ب 39 : بوسیدن : مماس شدن / ب 40 : بوسه دادن : ابراز تقدیر و احترام و علاقه کردن( دست بوسی کنایه از ابراز احترام است )/ ب 41 : احسنت و زه گفتن : تشویق کردن/  زه : آفرين ، كلمه‌اي كه در محل تحسين مي‌گويند ( اسم صوت )/  ب 42 : اندر زمان جان دادن: مردن 

نكاتي پيرامون رستم و اشكبوس

«اشکبوس.»[ اَ کَ / ا ] [اخ ]( نام مبارزي است کشاني که به مدد افراسياب آمده بود و افراسياب او را به ياري پيران ويسه فرستاد و رستم پياده به ميدان او آمد و به يک تيرش به قتل آورد. )هفت قلزم( )برهان(. نام مبارزي است که به مدد افراسياب آمده بود و رستم او را کشت. )غياث(. وصاحب آنندراج آرد: نام مبارزي که بمدد افراسياب آمده و رستم او راکشته :

سواري که بد نام او اشکبوس   همي برخروشيد مانند کوس. (فردوسي )

از اشکبوس گريه تاثير غم مخور  کز رستم است عشق تو فيروزجنگترتاثير.

و صاحب مويد الفضلا آرد: نام مبارزي کياني که به مدد افراسياب آمده بود و افراسياب او را به ياري پيران سرلشکر خويش که به توس بن نوذرشاه سرلشکر ايرانيان به جنگ بود فرستاد. چون اشکبوس به ميدان آمد رهام بن گودرز در ميدان رفت و چون به مبارزت با اشکبوس برنيامد از پيش او گريخت. رستم کوفته راه بود بناء عليه رستم پياده در ميدان آمد و به زخم تير اشکبوس را کشت. کذا في شرفنامه - انتهي. و