بردن مجنون به کعبه

ای ماه نوم ستاره تو من شیفته نظاره تو
بردی دل و جانم این چه شور است؟ این بازی نیست، دست زور است
بر وصل تو گرچه نیست دستم غم نیست چو بر امید هستم
گر بیند طفل تشنه در خواب کو را به سبوی زر دهند آب
عشق تو ز دل نهادنی نیست وین راز به کس گشادنی نیست
با شیر به تن فروشد این راز با جان به در آید از تنم باز
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ ساعت 19:44 توسط مصطفی قدمی
|
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم ِِدیده ی روشنایی