شرح ابیات رستم و اشکبوس(ادبیات 2 دبیرستان)
رستم و اشکبوس
1- پهلوانی که نامش اشکبوس بود مانند طبل جنگی فریاد کشید
2- به ایران آمد تا برای جنگ رقیبی پیدا کند و او را شکست بدهد
3- رهام در حالی که کلاه و لباس جنگی پوشیده بود به سرعت وارد میدان شد و گرد و خاکی به راه انداخت که به آسمان ها رسیده بود.
4- رهام با اشکبوس مشغول جنگ گردید و از هر دو سپاه صدای طبل و شیپور بلند شد.
5- اشکبوس گرز سنگین در دست گرفت و زمین برای تحمل او هم چون آهن محکم گردید و آسمان پر از گرد و خاک شد.
6- رهام گرز سنگین را بلند کرد و به خاطر سنگینی گرز دست هر دو پهلوان خسته شد.
7- وقتی رهام از جنگ با اشکبوس خسته شد فرار کرد و به سوی کوه رفت.
8- از مرکز سپاه توس فریاد کشید و اسب خود را به حرکت در آورد تا نزد اشکبوس بیاید.
9- رستم ناراحت شد و به توس گفت رهام اهل جنگ نمی باشد و فردی خوش گذران است.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۲ ساعت 18:57 توسط مصطفی قدمی
|
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم ِِدیده ی روشنایی