بيت نخست: اسپ: اسب )پهلوي( /بيت سوم: معني: شيران نرو عقاب دلاور)استعاره از جنگاوران(

آوردگاه را رها كردند./ بيت چهارم:ايچ: هيچ/ بيت پنجم: سپردن:طي كردن، به پايان رساندن/بيت

ششم: تنگ: رنج و اندوه، ضد فراخ/بيت هفتم:كجا : كه، بر خروشيد : فرياد كشيد،كوس : طبل

بزرگ، اشكبوس : مشبّه، برسان : مثل ،مانند،اداتتشبيه، كوس : مشبّهٌ به، وجه شبه : برخروشيدن،

معني : پهلواني كه نام او اشكبوس بود مثل طبل خروشيد و فرياد زد ./بيت هشتم:هم نبرد :

حريف، گرد ، خاک ايران : مجازاً لشكر ايران، سر هم نبرد به گرد آوردن : كنايه از شكست دادن ،

معادل پوزه ي كسي را به خاک ماليدن، معني : آمد كه از بين لشكريان ايران حريفي پيدا كند و با

حريف خود بجنگد و او را شكست دهد ./ بيت نهم: بشد : رفت، تيز : تند، خود : گلاه جنگ، گبر : زره

، خفتان ، جوشن، رزم : جنگ، مصراع دوم بيت اغراق دارد؛ ابر و گبر : جناس، خود ، گبر ، رزم :

056

مراعات نظير، معني : رهّام با كلاه خود و لباس جنگ ) مسلّح ( خيلي سريع به ميدان جنگ آمد و

سرعت او سبب شد كه گرد و خاک به آسمان رود ./ بيت دهم: برآويخت : جنگ كرد ، گلاويز شد،

بوق و كوس براي ايجاد هيجان به صدا درآمد، معني : رهّام با اشكبوس گلاويز شد و هر دو سپاه براي

ايجاد هيجان در جنگ ، بوق و كوس نواختند .

بيت يازدهم: گرز : وسيلهاي جنگي، گران:سنگين، آبنوس : درختي است مخصوص نواحي معتدل كه

چوب آن سنگين و سخت و گرانبها است؛ زمين و سپهر : تضاد و تناسب يا مراعات نظير، اغراق در

بيان عظمت گرز اشكبوس است؛ معني : اشكبوس با گرز محكم و سنگين خود جنگ را آغاز كرد ،

زمين براي تحمّل ضربههاي گرز او مثل آهن شد و آسمان پر از گرد و غبار شد ./بيت دوازدهم:

برآهيخت : بلند كرد،غمي شد : خسته شد، سران : استعاره از سرداران و فرماندهان، سران ، گران :

جناس، معني : رهّام گرز سنگينش را برداشت ، دست دو پهلوان از جنگ با گرز خسته شد ./ بيت

سيزدهم: ستوه : درمانده ، خسته ، ملول، بپيچيد زو روي : كنايه از صرف نظر كردن ، فرار كردن ،

خودداري كردن از جنگ، معني : وقتي كه رهّام از دست اشكبوس خسته شد از جنگ كردن صرف

نظر كرد و به سمت كوه رفت./ بيت چهاردهم: قلب : مركز، براي قلب سپه دو حرف اضافه آمده كه

ويژگي سبك خراساني است. معني : توس فرمانده سپاه از مركز سپاه عصباني شد و اسبش را هِي

كرد كه به سمت اشكبوس بيايد. بيت پانزدهم: تهمتن : لقب رستم ) به معناي درشت اندام و قوي

هيكل (، جفت بودن : كنايه از قرين و همنشين بودن، رهّام را جام باده ست جفت : تشخيص دارد يار

و هم نشين بودن را به جام باده نسبت داده است.معني : رستم عصباني شد و به توس گفت كه رهّام

اهل بزم و شرابخواري است و اهل جنگيدن نيست. بيت شانزدهم: قلب : مركز سپاه، كارزار : جنگ،

معني : تو مركز سپاه را طبق شيوه و آيين جنگ نگه دار، من آلان پياده به جنگ ميروم . /كمان به

زه : كنايه از آماده بودن كمان، زه : رشته ي باريك تابيده از روده گوسفند ، ابريشم يا فلز، براي بند

كمر دو حرف اضافه آورده : ويژگي سبك خراساني، معني : رستم كمان آماده به تيراندازياش را به

بازو افكند و به كمربندش هم چند تير زد ./بيت هجدهم: خروشيد : فرياد زد، رزم آزماي : جنگ

در كلمه هماوردت : مضافٌ اليه، » ت « ، جو

057

مشو باز جاي : فرار نكن، معني : فرياد زد كه اي مرد جنگجو حريف تو آمد ، از ميدان فرار مكن ./بيت

نوزدهم: خيره : متعجّب، عنان را گران كردن كنايه از نگه داشتن اسب، بخواند : صدا كرد، معني :

اشكبوس كشاني خنديد و تعجّب زده شد ، افسار اسب را كشيد و ايستاد و او را صدا كرد. بيت

بيستم: معني : به او گفت كه اسم و نشان تو چيست؟ بعد از اين كه مُردي چه كسي برايت عزاداري

مي كند؟ ) منظور : حتماً مي ميري. (

بيت بيست و يكم: تهمتن : لقب رستم، چه پرسي : استفهام انكاري، معني : رستم اين گونه پاسخ داد

كه چرا نام مرا ميپرسي ) نپرس ( كه از اين به بعد تو به آرزويت نميرسي چون مي ميري./ بيت

» را « ؛ بيست و يكم: مصراع اوّل واج آرايي صامت / م / دارد كه تداعي كننده ي مرگ است

درعبارت ) مرا مادرم نام مرگ تو كرد ( در مصراع اوّل از نوع فكّ اضافه است . يعني مادرم نام مرا

مرگ تو گذاشت؛ مرگ و ترگ : جناس ، ترگ: كلاه خود، بيت آميخته به استهزا است؛ معني : مادر

من نام مرا مرگ تو نهاد ، روزگار مرا وسيله ي مرگ تو قرار داد ./ بيت بيست و سوم: باره : اسب ،

فرس، سرمجازاً : وجود، معني : كشاني گفت : ؟ بدوناسبآمدهاي! اكنونسرترابهبادميدهي)مي ميري(

./ بيت بيست و چهارم و پنجم: پرخاش جو : ستيزه جو ، جنگجو،دلير،فتنهجو،رزمآور، بيت دوم

استفهام تأكيدي است؛ جنگ و سنگ : جناس، سر زير سنگ آوردن كنايه از شكست دادن، سركش :

ياغي ، زورگو، مصراع دوم بيت دوم واج آرايي صامت / س / ومصوّت / مَم / را داراست. معني : رستم

اين گونه پاسخ داد كه اي جنگ جويي كه بيهوده مي جنگي ، نديده اي كه جنگجوي پياده اي به

جنگ آيد و موفّق شود و زورگويان و ياغيان را به زير بيندازد و نابود كند ؟

بيت بيست و ششم: بيت استفهام انكاري داردو داراي تحقير و تمسخرنسبت به اشكبوس است؛ واج

آرايي صامت / ن / ، / گ /؛ هر سه حيوان نماد قدرت و شجاعت و با هم تناسب يا مراعات نظير دارند؛

معني : مگر در شهر تو شير نهنگ و پلنگ ) جانوران معروف به قدرت ( سواره به جنگ مي آيند ؟/

بيت بيست و هفتم: نبرده : جنگ جو ) صفت نسبي (، پياده جنگيدن ، تحقير و تمسخر اشكبوس،

معني : اكنون به جنگ تو ميآيم اي جنگ جوي سوار بر اسب و پياده جنگيدن را به تو ياد مي دهم./

بيت بيست و هشتم: توس : فرمانده سپاه ايران، بيت : دارايتحقير و تمسخر اشكبوساست؛ معني :

تو آن قدر كم توان و بي كفايت هستي كه توس با ديدن تو به اين فكر افتاده است كه به راحتي

058

ميتوان اسب تو را از چنگت ربود و به همين خاطر مرا ، كه به نظر تو سرباز پيادهاي بيش نيستم

فرستاده است تا تو را از اسبت پايين بكشم و سوار بر اسبت شوم ./ بيت بيست و نهم: مصراع دوم

كنايه از تمسخر كردن اشكبوس است؛ انجمن : محلّ جمع شدن مجازاً مردم سپاه، معني : اشكبوس

كوشاني هم مثل من پياده شود و مردم او را مسخره كنند و به او بخندند./ بيت سي ام: گردش : مجازاً

محل ، ميدان، معني : در اين روزگار و در چنين دوراني پياده ي جنگي بهتر از پانصد سوار مثل

توست.

بيت سي و يكم: فسوس : مسخره كردن، مزيح : غير جدّي بودن ، ممال مزاح، معني : اشكبوس

كوشاني به او گفت با تو سلاحي به غير از مسخره كردن و جدّي نبودن چيز ديگري نميبينم ./ بيت

سي و دوم: تير و كمان : مراعات نظير، سرآري زمان : كنايه از بميري ، دوره و زمان تو به پايان رسد؛

كمان و زمان : جناس ، معني : رستم به او گفت كافي است كه تير و كمانم را نگاه كني تا از ترس

بميري ./ بيت سي و سوم: معني : وقتي رستم ديد كه نازش و فخر او به اسب گران بهايش است، كمان

را آمادهي تيراندازي كرد./ بيت سي و چهارم: بر اوّل : به، بر دوم : پهلو، بر اوّل و بر دوم : جناس، اوي

و روي : جناس ، معني : تيري به پهلوي اسب او زد و اسب با صورت به زمين افتاد./ بيت سي و پنجم:

آواز : صداي بلند، گفت و جفت : جناس، گران مايه : گران قدر، جفت : كنار ، پهلو، )اين قسمت

طنز)ايهام( دارد؛ معني : رستم خنديد و با صداي بلند گفت بنشين نزد اسب گرانقدرت و غصّه اش را

بخور. ) برايش ماتم بگير ( ./بيت سي و ششم: سزد : سزاوار است، كنار : آغوش، برآسايي : خلاص

شوي، معني : سزاوار است اگر سرش را در آغوش بگيري و زماني از جنگيدن آسوده شوي./ بيت سي

و هفتم: كل بيت : واج آرايي صامت / ز /، سندروس : صمغي زرد رنگ است كه روغن كمان از آن

گرفته ميشود ) در اين جا زرد بودن مورد نظراست(؛ معني : اشكبوس زود كمانش را آماده ي پرتاب

كرد در حالي تنش مثل بيد ميلرزيد و رنگ صورتش از ترس زرد شده بود./ بيت سي و هشتم و سي

و نهم: مصرع اوّل به رستم بر : ويژگي سبك خراساني، خيره خير : كنايه از كار بيهوده كردن، معني :

بعد از آن شروع كرد رستم را تيرباران كردن و رستم به او گفت بيهوده خودت را و دو بازويت را

خسته ميكني ./

059

بيت چهلم: گزين : انتخاب، چوبه : واحد شمارش تير ) مميز (، خدنگ : درختي بسيار سخت كه از

چوب آن تير و نيزه و زين اسب سازند؛ معني : رستم دستش را به سمت كمربندش برد و يك چوبي

كه از جنس چوب خدنگ بود انتخاب كرد ./بيت چهل و يكم: تير : مشبّه، الماس : مشبّهٌ به، معني :

تيري انتخاب كرد كه نوک آن مثل الماس تيز بود و چهار پرّعقاب هم به آن وصل بود./ بيت چهل و

دوم: بماليد : لمس كرد، معني : رستم كمان را در چنگ گرفت و به شست تير خدنگ را آماده ي

پرتاب كرد . ) شست، انگشتر مانندي از جنس استخوان بود كه در انگشت شست ميكردند و در وقت

كمان داري، زه كمان را با آن ميگرفتند ( ./ بيت چهل و سوم: سپهر : آسمان، كلّ بيت : اغراق در

ميزان تقدير و تحسيني كه نسبت به رستم ابراز شده تا آن حد كه حتّي آسمان به دستانش بوسه

زد.معني : تير را به سينهي اشكبوس زد ، حتي آسمان هم رستم را مورد تحسين و قدرداني قرار داد

. /بيت چهل و چهارم: معني : اشكبوس همان لحظه جان داد چنان كه گويي از مادر زاييده نشده

است .

درنگي در قلمرو تمرين ها:

درمصراع ) مرا مادرم نام مرگ تو كرد ( در مصراع اوّل از نوع فكّ » را «: زباني:تمرين سوم: الف

حرف » را « ؟ اضافه است . يعني مادرم نام مرا مرگ تو گذاشت. /ب:تن بي سرت را كه خواهد گريست

» را « : اضافه و به معني براي تن بي سرت چه كسي مي گريد؟/پ: كمان را به زه كرد و اندر كشيد

نشانۀ مفعول است.

مراجعه كنيد و در تمرين سوم » جستاري در متن « ادبي:براي پاسخ به پرسش هاي اين بخش به

به عنوان نمونه چهار بيت آغازين متن درس را مي توان به مخاطبان ارائه كرد.

رجوع كنيد. » جستاري در متن « فكري: به بخش

061

» جاه و چاه « : گنج حكمت

اين حكايت از باب اول گلستان)در سيرت پاشاهان( برگزيده شده است. واژگان، تركيب ها و جمله

هايي كه به دقت نظر بيشتري نياز دارند، عبارتند از: درويش را مجال انتقام نبود: فرصت انتقام براي

درويش وجود نداشت./خشم آمدن: غضبناک شدن/ خشم آمد: خشمگين شد/فلان: ضمير مبهم

براي شخص يا چيز غير معلوم/انديشه كردن: ترسيدن، هراسيدن/ ستيز گرفتن: جنگ

آغازيدن/باش: آرام بگير/.

.......... جستاري در متن:

هجير)هژير: خوبروي(، نگهبان دژ سپيد است كه در جنگ تن به تن از سهراب شكست مي خورد و

اسير مي شود و براي حفظ جان خود از سهراب زنهار مي خواهد. از اين ماجرا ساكنان دژآگاه مي

شوند، گُردآفريد، شيرزن حماسۀ ملي ايران است. گردآفريدِ دلربا و چالاک با اين كه در شاهنامه

063

حضوري كوتاه دارد و شكست هم ميخورد، بسيار برجسته است و يكي از گيراترين زنان شاهنامه.

داستان در كتاب درسي اين گونه ادامه مي يابد:

بيت نخست: گژدهم: يكي از پهلوانان ايراني و پدر گردآفريد است و سمتي مانند كدخدا دارد./ بيت

دوم: برسان: مانند، گردي سوار: پهلواني سواركار، به جنگ اندرون، در جنگ/بيت سوم: كجا: كه،

چنو: چون او، نآوريد: نياورد، زمانه مانند مادري است كه مي زايد.)استعاره(./بيت چهارم: كار: جنگ،

اين واژه در كار زار به كار مي رود و در كارناي)ناي جنگي( كه بعدها به صورت كرناي شده است نيز به

همين معني است؛ لاله رنگش: رخ همچون لاله اش، به كردار: مانند، لاله رنگش به كردارِ قير:

تشبيه/بيت پنجم: درع: زره جنگي كه از حلقه هاي ريز آهن مي بافند./بيت ششم: كمر: كمربند،

ميان: كمر، بادپا: اسب تندرو، تيزتك،در مصراع نخست تشبيه آمده و در مصراع دوم بادپا استعاره از

اسب است./بيت هفتم: چو: مانند، گرد: رمز سرعت، ويله: بانگ عظيم و فرياد وحشت آور، يكي از

مؤثر ترين سلاح هايهلوانان در ميدان جنگ فرياد رعدآساست؛ در هر دو مصراع تشبيه آمده

است./بيت هشتم: كارآزموده: جنگ ديده/ بيت نهم: شيراوژن:شيرافكن، اوژندن:افكندن، لب به

دندان گزيدن:كنايه از خشم و شگفتي/ بيت دهم: دمان: خروشنده و شتابان، كمند افكن: صفت براي

گردآفريد،)در پايان داستان گردآفريد سهراب را با گيسوانش به دام مي افكند.(.

بيت يازدهم: كمان را به زه كردن: كمان را آمادة تيراندازي كردن،بگشاد بر: تصويري از تيراندازي

است؛ نبد مرغ را پيش تيرش گذر: آن قدر در تير اندازي مهارت داشت كه حتي پرنده در هوا هم

جزئت نداشت از جلوي تيرش رد شود. اين مصراع كنايه از مهارت در تيراندازي است./بيت دوازدهم:

به سهراب بر: بر سهراب، گرفت: آغاز كرد، چپ و راست: تصويري از تازاندن اسب در ميدان جنگ از

ساكن خوانده مي شود؛ تيز: با سرعت/ بيت چهاردهم: » د« : سوي پيكارگران/ بيت سيزدهم: آمدش

هنگامي كه گردآفريد سهراب را ديد كه مانند آتشي برافروخته به سوي او زبانه كشيده است... ؛

هجوم سهراب به شعله ور شدن آتش تشبيه شده است./بيت پانزدهم: گردآفريد با نيزه به سوي

سهراب حمله ور شد و اين درحالي بود كه نيزه را به طرف سهراب نشانه رفته و در حال تاختن او را

هدف قرار داده بود./بيت شانزدهم: سهراب مانند پلنگي آشفته شد چون ديد كه حريفش براي

جنگيدن چاره جويي مي كند؛ در مصراع نخست تشبيه وجود دارد، وجه شبه: خشمگينانه حمله ور

064

وجود » ب« شدن/ بيت هفدهم: يك به يك بردريد: تمامي زره را پاره كرد، واج آرايي در حرف

دارد./بيت هجدهم: توضيح:گردآفريد پاهايش رابه ركاب و به زير شكم اسب چسبانيده است، .

هنگامي كه سهراب با نيزه به كمر بند او مي كوبد و قصد دارد تا او را از روي زين بلند كند، به علت

فشار زور بازوي سهراب، گردآفريد توانش را از دست مي دهد و بر زين مي پيچدو در حال جدا شدن

از زين، شمشيرش را از كمر بيرون مي آورد./ بيت نوزدهم: توضيح: گردآفريد يك لحظه در حالي كه

دارد از زين كنده مي شود، شمشير مي كشد و نيزة سهراب را به دو نيمه مي كند. در اين حالت،نيزه

كه گردآفريد را به صورت اهرمي بالا آورده، مي شكند و گردآفريد روي زين قرار مي گيرد و باسرعت

مي كند و دور مي شود./بيت بيستم: بسنده نبود: حريف او نمي شد؛ برگاشت زود: » هي « اسب را

خيلي سريع برگشت./

بيت بيست و يكم: سپهبد: در اين جا سهراب، عنان: دهنۀ اسب، عنان اژدها را سپرد: كنايه از آزاد

گذاشتن اسب تا با نهايت سرعت بدود. به خشم از جهان... : ايهام دارد: الف: آن قدر خشمگين شد

كه جهان در برابرش تيره و تار شد؛ ب: از خشم سهراب جهان ترسيد و رنگش پريد./ بيت بيست و

دوم: به تنگ اندرش: نزديكش، بجنبيد و ... : گردآفريد كلاهخود خود را از سر برداشت تا سهراب

ببيند كه او زن است و از اسير كردنش صرف نظر كند./ بيت بيست و سوم: درفشان: درخشان، معني

بيت:موي گردآفريد از بند زره رهاشد و روي او چون خورشيد تابان درخشيدن گرفت؛ روي گردآفريد

به خورشيد تشبيه شده است./ بيت بيست و چهارم: از در: شايسته، افسر: تاج، معني بيت: سهراب

دانست كه او دختر است؛ دختري كه شايسته است بر سر او تاج شاهي بگذارند./ معني بيت: سهراب

با شگفتي گفت: از سپاه ايران چنين زناني زيبا و شجاع به ميدان مي آيند./ بيت بيست و ششم: ماه

روي: تشبيه است./ بيت بيست و هفتم: گور: گورخر، مشور: جنب و جوش بيهوده مكن؛ در بيت،

جنگ به صيد و شكار تشبيه شده و گور استعاره از گردآفريد است./بيت بيست و هشتم: آويخت:

گرفتار شد، چاره: تدبير،درمان: كنايه از راه حل است./ بيت بيست و نهم: روي نمودن: ايهام دارد:

الف: روي خود را نشان داد؛ ب: او را مخاطب قرار داد./ بيت سي ام: نظاره: بيننده، آهنگ:قصد، در

اين جا هجوم بردن، مصراع دوم كنايه از جنگ كردن است./ بيت سي و يكم: سپاه تو گردد پر از گفت

و گوي: براي تو حرف در مي آورند، گردآفريد براي فريب سهراب اين سخنان را بر زبان مي

065

آورد./بيت سي دوم: اين همه گرد و خاک راه انداختن براي جنگيدن با يك دختر بود؟ به ابر اندر

آورد گرد: كنايه از سختي جنگ است.؟ بيت سي و سوم: نهاني بسازيم...: پنهاني سازش كنيم، بهتر

است؛ بود: باشد./بيت سي و چهارم: اكنون دژ و لشكريان آن به فرمان تو هستند؛)پس نبايد به اين

جنگ ادامه داد.(/بيت سي و پنجم: عنان پيچيدن: اسب را برگرداندن، سمند: اسب/ بيت سي و

ششم: به هم: باهم،معني بيت: سهراب گردآفريد را همراهي كرد؛ گژدهم به درگاه دژ آمد./بيت سي و

هفتم: در باره بگشاد:)گژدهم( در قلعه را مي گشايد؛ سپس گردآفريد تن زخمي و كوفته)به بند

كشيده شده( خود را به درون دژ مي كشاند./ بيت سي و هشتم: ديده خونين شدن: كنايه از شدت

ناراحتي/بيت سي و نهم: آزار: آسيب،برنا: جوان، بين برنا و جوانتضاد وجود دارد؛در مصراع دوم، از

درد پر بودن كنايه از شدت ناراحتي است./بيت چهلم: شيرزن تشبيه است؛ دل انجمن: دل مردم،

مجاز است يعني همۀ مردم.

بيت چهل و يكم: افسون: چاره گري، رنگ: نيرنگ، دوده: خاندان، معني مصراع دوم: اين كاري كه

كردي باعث ننگ خاندان تو نبود./ بيت چهل و دوم: برآمد: بالا آمد؛ معني بيت: گردآفريد خندان به

بالاي دژ رفت و سپاه توران را ديد./ بيت چهل و سوم: اي شاه تركان و چين: چون سهراب از طرف

توران و چين مي ايد و كلاه خود چيني بر سر دارد، گردآفريد هويت واقعي او را نمي داند./ بيت چهل

و چهارم:آمدن: آمدن به در دژ، چرا رنجه گشتي؟ چرا خود را به زحمت انداختي؟/ بيت چهل و پنجم:

افسوس: تمسخر، معني بيت: گردآفريد با تمسخر به سهراب مي گويد: تركان هرگز نمي توانند از

ايرانيان همسر برگزينند./بيت چهل و ششم: روزي نبودت ز من: من قسمت تو نبودم؛ تقدير چنين

بود؛ غمگين مشو./بيت چهل و هفتم: تو را... : بهتر است كه تو فرمانبرداري كني؛ رخ نامور... : بهتر

است)تا ايرانيان نيامده اند( برگردي. رخ: مجاز، يعني وجودت/ بيت چهل و هشتم: نباشي: نخواهي

بود؛ با وجود زور و بازو جان سالم به در نخواهي برد؛ خورد گاو ... : از پهلوي خود خوردن يعني به

زيان خود كار كردن)اين مصراع ضرب المثل است.(.

درنگي در قلمرو تمرين ها:

زباني:براي پاسخ به تمرين ها مي توان از بخش جستاري در متن بهره برد.

تمرين پنجم: براي پاسخ به اين تمرين مي توان واژة اسب)اسپ( را به عنوان نمونه پيشنهاد كرد.

066

ادبي:تمرين دوم: جنگ، تنگ/گرد، كرد/مهتر، بهتر/ و ...

فكري:تمرين دوم:كمان را به زه كرد و بگشاد بر نبد مرغ را پيش تيرش گذر

است. » اسب سهراب « و منظور از اژدها » هجير «، تمرين سوم: مقصود از سالار

شعر خواني: )دليران و مردان ايران زمين(

توضيحات شعر:

بيت نخست: هنگامه: هرگونه ازدحام مردم،تازه شدن:تجديد شدن، رونق گرفتن،پديدآمدن/ پرآوازه:

مشهور/ بيت دوم: نغز: خوب و مطبوع، پدرام: خرم و آراسته، خاک: مجاز از سرزمين ايران/ بيت

سوم: كنام:آرامگاه و آشيانۀ آدمي و ساير حيوانات چرنده و پرنده و دد و دام و بهايم،پلنگان: استعاره

از دليرمردان و زنان ايران زمين/بيت چهارم: خيره شدن: متحير شدن، كنايه از دقيق شدن و توجه به

چيزي/بيت پنجم: هژير: پسنديده و خوب، جنگ آور: شجاع،جنگجو، روز كين:زمان انتقام، هنگام

جنگ/ بيت ششم: خروشان و جوشان به كردار موج: تشبيه، به كردار: مانند، فراز آمدن: جمع آمدن،

991 ( يعني: گروهي / قرآن 2 (،» و ر يت الناسيدخلون في دين الله افواجا «: فوج فوج: تلميح بهآيه شريفه

پس از گروه ديگر/بيت هشتم:روي نهادن: پرداختن، جهان: مجاز از مردم جهان/ آب و گل: اسم

مركب و از اتباع،گاه آب و گل گويند و مراد آب و خاک است، سرشت/ بيت دهم: مصراع اول: تشبيه

دارد؛ خدنگي گران:تيري بزرگ و سخت/ بيت يازدهم: فرهنگ: دانش، ايهام به كتاب لغت نيز دارد./

بيت دوازدهم: مصراع اول آرايه جان بخشي دارد./بيت سيزدهم: شما را چو باور: باور

شما)را نشانۀ فك اضافه است(.

آگاهي هاي فرامتني:

در سال 9316 هجرى شمسى در كرمان متولد شد. وى دوران كودكى و تحصيلات » محمود شاهرخى «

ابتدايى را در بم گذراند و تحصيلات متوسطه را در كرمان و يزد به پايان برد. پس از آن در مدرسه

معصوميه كرمان، كه خاص طلاب علوم دينيه است، به فرا گرفتن مقدمات زبان عربى پرداخت.

شاهرخى در همان زمان با مردى وارسته و عارفى روشن ضمير از اهالى يزد كه براى وعظ و خطابه به

بم آمده بود آشنا شد و شيفته معنويت و صفاى وى شد و سرانجام در معيت او راهى يزد گشت و در

خانه او ساكن شد و در مدرسه خان يزد به ادامه تحصيل پرداخت. نام آن عارف سيد محمد و

» جذبه « . را براى خود برگزيد » جذبه « تخلصش مجذوب بود و شاهرخى به واسطۀ ارادت به او تخلص

067

پس از آن براى مدتى در يزد به تحصيل اشتغال داشت و سپس به نجف اشرف مشرف شد و در

مدرسه كبراى آخوند خراسانى اقامت گزيد و به تحصيل ادامه داد. پس از مدتى به علّت ضعف مزاج و

بيمارى ريه به ايران مراجعت و در فيضيه قم به تحصيل پرداخت .

جذبه پس از پيروزى انقلاب، همكارى خود را با صداى جمهورى اسلامى آغاز كرد و به نوشتن مقالات

و برنامههايى در زمينۀ ادب و عرفان پرداخت. او از زمره شاعرانى است كه پس از آغاز جنگ

تحميلى، بسيارى از شعرهاى خود را در موضوع دفاع مقدس، شهادت، ايثار و حماسه سازيهاى

رزمندگان اسلام سرود.وي درسال 9388 پس از 2 روز بيهوشي، در سن 82 سالگي در بيمارستان

عرفان تهران درگذشت.

مجموعه شعر، در غبار كاروان، داغ شقايقها، تجلى عشق، گزيدة ادبيات معاصر، گلبانگ عاشقانه،

مقدمۀ ديوان حضرت امام)ره(، سيماى محمد در آئينه شعر فارسى كه با همكارى مشفق كاشانى تهيه

كرده است،از آثار اوست

..................

 مصطفی قدمی