بخش دوم آرش کمانگیر -سیاوش کسرایی

 

نام گرد آورنده: فاطمه توحیدی

 صفحه 32 - آرایه ادبی:                                                                                                                                  

در سطر سوم آرایه جناس ناقص اختلافی(سوزوساز) وجود دارد, سطر نهم فعل آن به قرینه معنوی حذف شده است.سطر  دوازدهم خواهد(ش) ازنظردستوری در نقش مفعول است, سطر  هجدهم دارای آرایه تضاد است(نیکی وبدی).                                                                             

 صفحه 33:                                                                                                       

   سطر  اول خود به تنهایی شامل 3آرایه است:1_اضافه تشبیهی 2_تشخیص 3_واج آرایی که همه این ها برای ای خوشه ی خورشید  است. سطر  ششم1 آرایه دارد:اضافه استعاری

 * اضافه استعاری بر مبنای تشبیه است ولی استعاره از تشبیه تخیلی تر است درنتیجه پرکاربرد تراست.

* درسطر  هفتم بین کلمات گلبرگ ,گل,رنگ وبو تناسب یا همان مراعات نظیر وجود دارد. سطر  دهم استعاره مکنیه وجود دارد.نکته:تشخیص ها همه استعاره مکنیه اند ولی همه استعاره های مکنیه تشخیص نیستند.

سطر  سیزدهم آرایه تشبیه دارد(به سان ان پلنگانی که یکوهها(استعاره مکنیه)است وپنجه ی خورشید تشبیه است.

سطر 17:چشمآسمان ؛تشخیص,اضافه استعاری واستعاره مکنیه است.                                          

صفحه 34:     

      سطر اول در سکوتی ریشخند امیز ،پارادوکس است.                                                                                      معنی کلمات مهم:                                          تندر:رعدوبرق

معنی کلی درس:                                          ص 31

من آرش، مردی جنگجو هستم که حاضرم فقط با یک تیر مرا بسنجید.نگردید که اصل ونسب من را پیدا کنید بلکه من زاده وبزرگ شده کاروتلاش وسختی هستم،مثل شهابی که ازشب فرار میکند من هم از تنبلی بیزارم و همیشه آماده کار وفعالیتم.دلم رادردست میگیرم وفشار میدهم دلی که مثل شیشه پراز خون وکینه است وآماده خشمگین شدن است.دراین جنگ ومیدان جنگ هستی وزندگی مردم در دستهای من است وامید مردم مظلوم نیز به من. زه کمان که مثل مدار کهکشان است در دستم قرار دارد ,تیرم مثل شهاب پرسرعت وپناهگاهم نوک کوه بلند است وزمانی که آفتاب طلوع می کند جای من جلوی آفتاب وتیر من مثل قسمتی از آتش سبک است وباد نیز به فرمان من قرار دارد.ولی مشکل را امروز پهلوانی وجوانمردی حل نمی کند .

ص 32

ولی مشکل را امروز بدن پوشیده از زره  وو بهرمند از نیروی جوانی حل نمی کند در میدان جنگ که نوک تیر هم خانمان سوز وهم سرنوشت ساز است  تا به بدن کسی نخورد از پرواز دست نمی کشد. پس دستانش را به سوی آسمان بلند کردو گفت:ای صبح خداحافظ که این آخرین صبح آرش است .به صبح راستگو وآفتاب مهربان وزیبابین قسم میخورم که تیر بی درنگ به من می خورد.مکثی کردو یک لحظه ساکت ماندو نفس  در سینه ها حبس شده بود ,من مرگ رادوست ندارم که مرگ شیطان صفت آدمی خوار است ولی وقتی که زندگی جاری نیست ووقتی که نیکی وبدی باهم درجنگند ,مردن مثل زندگی شیرین است معنای واقعی آزادی است .روی دو زانو نشست ودستانش را به سوی آسمان گرفت تا با خدای خود راز و نیازکند:بیرون بیا ای آفتاب ای روزنه امید

ص33

 ای خوشه طلایی خورشید تومثل چشمه جوشان و من تشنه‌ای بی تاب ،بیرون بیا وبجوش تاجان من سیراب شود زیراکه به سمت مرگ دارم می روم ودردل با  شیطان جنگجودرحال جنگم ،مثل موج دریا به شست وشونیاز دارم از گلبرگ تو،ای گل طلایی از تو رنگ وبو وزندگی میخواهم. ای آتشفشان های بلند خاموش که سر قله هایتان به رعدوبرق های ترسناک می خورد امیدم را مانند پرچم بر افراشته کنید مثل پرچم هایی که از باد صبحگاهی تکان میخورند غرورم را نگه دارید،مثل پلنگ هایی که در کوه ودامنه آن زندگی می کنند.زمین وآسمان هردو ساکت بودند انگارکه همه زمین به حرف  آرش گوش میکردند.کم کم انوار خورشید به پشت کوه رفت و تیر های طلایی به طرف آسمان پرتاب می شد. آرش آرام به طرف شهر نگاه کرد ودید همه به نوعی منتظر نشسته اند وبا بی زبانی وبا نگاهی غمگین که با نسیم صبح همراه شده بود.

ص34

دشمنان با تمسخر برای آرش راه باز کردند ،کودکان ازروی پشت بام صدایش کردند ،مادران دعایش کردند،دختران گردنبند هایشان را در دست فشار میدادند ،او رابا نیروی عشق و وفاداری همراهی می کردند.اما آرش همچنان ساکت واز کوه البرز بالا رفت وبه دنبال او اشک ها مانند پرده ای سرازیر می شد .شب هنگام کسانی که به روی قله ها به دنبال آرش رفته بودند برگشتند اما از پیکر آرش نشانی نیافتند فقط تیروکمانش بود.بله آرش جان خود رافداکرد ،آرش کار تیغهای شمشیرها راکرد.تیرآرش سوارکاران زیادی را به رود جیحون انداخت ،روزی دیگر بعد از آن روز نبرد که روی تنه ی درخت تناور نشسته بود آن جا، بعداز آن مرز ایران وتوران نامگذاری شد.روی خاروخاراسنگ برف می بارد

ص 35  

کوه ها آرام،درّه ها دلتنگ ، جاده ها منتظر کاروان باصدای زنگ...........کودکان زمان زیادی است که درخوابند ،عمونوروز نیز در خواب است. آتشی از هیزم در آتشدان روشن می کنم شعله اش زیاد پر سوز است....                                                                                                                                                         

استاد راهنما: جواد صمدی پور

تهیه کننده: عاطفه دیانی

1 – تشخیص ( جور زبان)

هیچ کس، از زخم زبان افراد عیب جو رهایی ندارد، هر انسانی که باشد چه خود پرست و چه خداپرست.

2 تشبیه (چون مَلَک )

اگر مانند فرشتگان به آسمان عروج کنی بازهم بد گمان وبد اندیش از توعیب جویی می کند.

3- واج آرایی (ش) بست (ردیف )

با تلاش می توان رود دجله را بست امّا زبان عیب جو را نه .

4- نان استعاره از دنیای مادی . تردامنان : کنایه از کناهکاران

گناهکاران بد اندیش در هر صورت به عیب جویی می پردازند اگر زهد پیشه کنی آن را زهدخشک گویند واگر به دنیا بپردازی آن را اسیر دنیا بودن می خوانند .

5- روی پیچاندن کنایه از سرباز زدن

تو از پرستیدن وحق جویی دست مکش حتی اگر مردم کارهای تو را بیهوده بدانند.

6- اگر خداوند از تو راضی باشد گر چه اینان از تو راضی نباشند ، ترسی نیست.

7- عیب جوی مردم که  از خدا بی خبر است به دلیل توجه به حرف های مردم ،راه خدا نمی برد .

8-به این دلیل در این راه به جایی نمی رسند که (زیرا)قدم اول اشتباه بوده .

9- تضاد (سروش    )

دونفر به سخن گوش می دهند که تفاوتشان مانند فرشته وشیطان است.

10- یکی از حرف ها پند می گیرد ویکی دیگر برداشت غلط می کند ،چون که از حرف پند گیری نمی کند ( دنبال عیب جویی است )

11- کسی که درتاریکی  گمراهی قرار گرفته ، هرگز به روشنایی وحقیقت راه پیدا نمی کند .

12- فکر نکن اگر شیر یا روباه هستی با روش مردانه یا نیرنگ از دست عیب جو رهایی می یابی (لف و نشر)

13با گوشه نشینی نمی توان از عیب جویی های عیب جو رهایی یابی ، زیرا

14- سرزنش می کنند به خاطر تجمل گرایی یا ریا کاری مانند دیو از مردم فرار می کند (دیو تشبیه )

15- اگر خوش رو وسازشکار باشد او را با عفت وبا تقوا نمی دانند .

16- آدم ثروتمند را با غیبت می کنند و می گویند اگر فرعونی در دنیا وجود دارد ،او می باشد .

17- اگر بد بختی را ببینند که با سوز و گداز گریه می کند او را غیبت می کنند که بدبخت است .

18- اگرانسان پیروز و ثروتمندی ، ثروتش را از دست بدهد آن را از فضل خدا می دانند  وغنیمت به حساب می آورند.

19- (و می گویند)با این سر کشی وطغیان گری تا کی می خواست ادامه دهد! به دنبال خوشی، ناخوشی  می باشد.

20- اگر کسی فقیر باشد ولی  خوش بختی بخت، او را بلند پایه کند،

 

ص 70

 

21- باسخنان نیش دار و زهرآلود می گویند که دنیا ی فرومایه، طرفدار افراد پست است .

22- اگر ببینید که در تلاش کاری هستی تورا حریص و دنیا پرست می خوانند.

23- اگر تلاش نکنی تورا گدا وراحت طلب می خوانند (پخته خوار :کنایه)

24- اگر سخن بگویی تورا مانند طبل می دانند که توخالی است واگر سکوت کنی تورا مانند نقش روی دیوار حمام می دانند .  (تشبیه ناطق به طبل)

25- صابربن را مرد نمی دانند زیرا که به آن ها ترسویی را نسبت می دهند . (سر بر نکرد : کنایه)

26- اگر بی باک  باشد به اودیوانه می گویند و از او می گریزند.

27- اگر صرفه جویی می کند او را سرزنش می کنند و می گویند که این مال واموال را مگر برای دیگران می خواهی به جا بگذاری؟

28- اگر خوش خوراک باشد اورا بنده شکم می دانند وتن پرور.

29- اگر بدون تجمّل زندگی کند و معتقد باشد که بر انسان نیکو صفت، تجمّل عیب است ،

30- عیب جویان از اوعیب جویی می کنند و می گویند او از سرما یه وثروت استفاده نمی کند و حیفش می آید .خسیس است. زبان به تیغ تشبیه شده

31- اگر خانه وزندگی خود را مزین کند ولباس های خوب به تن کند ،

32- به او طعنه می زنند که خود را همانند زنان آرایش کرده است

33- اگر روزی خشمگین شوی و ازکوره دربروی ،تو دا آشفته بی فکر می خوانند

34- اگر صبوری کنی می گویند بی غیرت هستی.

35- اگر روزی براثر خشم ازاز عیب جویی هایشان تو عصبانی شوی تورا وحشی وبی منطق می خوانند

36- اگر قناعت بورزد باز هم مردم از او ایراد می گیرند ،

37- که اوهمانند پدرش خواهد مُرد  در حالی که از نعمات استفاده نکرده وحسرت می برد.

38- چه کسی می تواند در آرامش زندگی  کند که حتی پیغمبر هم از پلیدی دشمنان درامان نبود.

39- خداوند که شریک ومانند ندارد شنیده ای کسی که مسیحی است چه گفته است .

40- رهایی از دست مردم وجود ندارد وتنها چاره صبر است . 

 

توضیحات فارسی عمومی (سخن شیرین پارسی ، دکتر کاووس حسن لی و...)ص 63–هارون در خانه زاهدان

 استاد راهنما: جواد صمدی پور

 تهیه کننده : محمد رعیت پیشه

مناسک حج: اعمال حج

مُراد: خواسته

متنکر: ناشناس

حُطام: ریزه گیاه خشک، کنایه از مال دنیا

زر: طلا

نماز خفتن: نمازعشاء

راست کن: فراهم کن

پیش کردند: راهنمایی کردند

کس به جای نیاورد: کسی نتوانست بشناسد

دفعت: دفعه

پوشیده: پنهانی

در رفتند: وارد شدند

فارغ: آسوده

شغل: کار

جَزاکَ الله خِیرا: خداوند به تو پاداش دهد

رنجه: زحمت

فریضه: واجب

بازخری: بخری

جل جلاله: شکوه او زیاد است

مُقام: اقامتگاه

درشتی: سخنان نا ملایم

صاحب العیال لا یفلح ابداً: نان خور پیروز نمی شود هرگز

برنشست: سوار شد

صعبا: دشوار

فریبنده که این درم و دینار است!: این درهم و دینار چقدر زیاد انسان را میفریبد.

بزرگ مردا: بسیار بزرگ است

دیر ببود: خیلی طول کشید

فریضه شغلی: کار مهم

افَحَسبتُم اِنَما خَلقنَاکُم عَبَثاً:آیا گمان میکنید که ما شما را بیهوده آفریدیم

باز می گردانید: تکرار میکرد

دستوری بایست: اجازه میدادم

مردمان را از حالت خویش درهم کردن: مزاحم دیگران شدن

هنباز: شریک

کنارش: آغوش-بغل

داد: عدل

صیانت: نگهداری

برنشستند: سوار شدند

 

.. خش دوم آرش کمانگیر -سیاوش کسرایی

نام گرد آورنده: فاطمه توحیدی

 صفحه 32 - آرایه ادبی:                                                                                                                                  

در سطر سوم آرایه جناس ناقص اختلافی(سوزوساز) وجود دارد, سطر نهم فعل آن به قرینه معنوی حذف شده است.سطر  دوازدهم خواهد(ش) ازنظردستوری در نقش مفعول است, سطر  هجدهم دارای آرایه تضاد است(نیکی وبدی).                                                                             

 صفحه 33:                                                                                                       

   سطر  اول خود به تنهایی شامل 3آرایه است:1_اضافه تشبیهی 2_تشخیص 3_واج آرایی که همه این ها برای ای خوشه ی خورشید  است. سطر  ششم1 آرایه دارد:اضافه استعاری

 * اضافه استعاری بر مبنای تشبیه است ولی استعاره از تشبیه تخیلی تر است درنتیجه پرکاربرد تراست.

* درسطر  هفتم بین کلمات گلبرگ ,گل,رنگ وبو تناسب یا همان مراعات نظیر وجود دارد. سطر  دهم استعاره مکنیه وجود دارد.نکته:تشخیص ها همه استعاره مکنیه اند ولی همه استعاره های مکنیه تشخیص نیستند.

سطر  سیزدهم آرایه تشبیه دارد(به سان ان پلنگانی که یکوهها(استعاره مکنیه)است وپنجه ی خورشید تشبیه است.

سطر 17:چشمآسمان ؛تشخیص,اضافه استعاری واستعاره مکنیه است.                                          

صفحه 34:     

      سطر اول در سکوتی ریشخند امیز ،پارادوکس است.                                                                                      معنی کلمات مهم:                                          تندر:رعدوبرق

معنی کلی درس:                                                                                                                                                       ص 31

من آرش، مردی جنگجو هستم که حاضرم فقط با یک تیر مرا بسنجید.نگردید که اصل ونسب من را پیدا کنید بلکه من زاده وبزرگ شده کاروتلاش وسختی هستم،مثل شهابی که ازشب فرار میکند من هم از تنبلی بیزارم و همیشه آماده کار وفعالیتم.دلم رادردست میگیرم وفشار میدهم دلی که مثل شیشه پراز خون وکینه است وآماده خشمگین شدن است.دراین جنگ ومیدان جنگ هستی وزندگی مردم در دستهای من است وامید مردم مظلوم نیز به من. زه کمان که مثل مدار کهکشان است در دستم قرار دارد ,تیرم مثل شهاب پرسرعت وپناهگاهم نوک کوه بلند است وزمانی که آفتاب طلوع می کند جای من جلوی آفتاب وتیر من مثل قسمتی از آتش سبک است وباد نیز به فرمان من قرار دارد.ولی مشکل را امروز پهلوانی وجوانمردی حل نمی کند .

ص 32

ولی مشکل را امروز بدن پوشیده از زره  وو بهرمند از نیروی جوانی حل نمی کند در میدان جنگ که نوک تیر هم خانمان سوز وهم سرنوشت ساز است  تا به بدن کسی نخورد از پرواز دست نمی کشد. پس دستانش را به سوی آسمان بلند کردو گفت:ای صبح خداحافظ که این آخرین صبح آرش است .به صبح راستگو وآفتاب مهربان وزیبابین قسم میخورم که تیر بی درنگ به من می خورد.مکثی کردو یک لحظه ساکت ماندو نفس  در سینه ها حبس شده بود ,من مرگ رادوست ندارم که مرگ شیطان صفت آدمی خوار است ولی وقتی که زندگی جاری نیست ووقتی که نیکی وبدی باهم درجنگند ,مردن مثل زندگی شیرین است معنای واقعی آزادی است .روی دو زانو نشست ودستانش را به سوی آسمان گرفت تا با خدای خود راز و نیازکند:بیرون بیا ای آفتاب ای روزنه امید

ص33

 ای خوشه طلایی خورشید تومثل چشمه جوشان و من تشنه‌ای بی تاب ،بیرون بیا وبجوش تاجان من سیراب شود زیراکه به سمت مرگ دارم می روم ودردل با  شیطان جنگجودرحال جنگم ،مثل موج دریا به شست وشونیاز دارم از گلبرگ تو،ای گل طلایی از تو رنگ وبو وزندگی میخواهم. ای آتشفشان های بلند خاموش که سر قله هایتان به رعدوبرق های ترسناک می خورد امیدم را مانند پرچم بر افراشته کنید مثل پرچم هایی که از باد صبحگاهی تکان میخورند غرورم را نگه دارید،مثل پلنگ هایی که در کوه ودامنه آن زندگی می کنند.زمین وآسمان هردو ساکت بودند انگارکه همه زمین به حرف  آرش گوش میکردند.کم کم انوار خورشید به پشت کوه رفت و تیر های طلایی به طرف آسمان پرتاب می شد. آرش آرام به طرف شهر نگاه کرد ودید همه به نوعی منتظر نشسته اند وبا بی زبانی وبا نگاهی غمگین که با نسیم صبح همراه شده بود.

ص34

دشمنان با تمسخر برای آرش راه باز کردند ،کودکان ازروی پشت بام صدایش کردند ،مادران دعایش کردند،دختران گردنبند هایشان را در دست فشار میدادند ،او رابا نیروی عشق و وفاداری همراهی می کردند.اما آرش همچنان ساکت واز کوه البرز بالا رفت وبه دنبال او اشک ها مانند پرده ای سرازیر می شد .شب هنگام کسانی که به روی قله ها به دنبال آرش رفته بودند برگشتند اما از پیکر آرش نشانی نیافتند فقط تیروکمانش بود.بله آرش جان خود رافداکرد ،آرش کار تیغهای شمشیرها راکرد.تیرآرش سوارکاران زیادی را به رود جیحون انداخت ،روزی دیگر بعد از آن روز نبرد که روی تنه ی درخت تناور نشسته بود آن جا، بعداز آن مرز ایران وتوران نامگذاری شد.روی خاروخاراسنگ برف می بارد

ص 35  

کوه ها آرام،درّه ها دلتنگ ، جاده ها منتظر کاروان باصدای زنگ...........کودکان زمان زیادی است که درخوابند ،عمونوروز نیز در خواب است. آتشی از هیزم در آتشدان روشن می کنم شعله اش زیاد پر سوز است....                                                                                  

..........

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فارسی عمومی

استاد راهنما: جناب آقای دکتر صمدی پور

کاری از: محبوبه حاجی محمد باقر

خرداد 1393

1-                چنان بر یکدیگر نیزه می زدند که معلوم نمی شد کدام نیزه برای سهراب و کدام نیزه برای هجیر است. (برساختن : به کار بردن)

2-                هجیر چنان نیزه ای برکمر سهراب زد  که نوک نیزه سهراب در آن فرو نمی رفت. (سنان : نوک نیزه)

3-                سهراب که مثل شیر شجاع بود، سر نیزه را به عقب برد. بن نیزه کند است و در تن حریف فرو نمی رود. پس باید فرد بسیار شجاع باشد تا بن نیزه را در کمربند حریف اندازد او را از زین بلند کند. (باز پس کرد: نیزه خود را سر و ته کرد)

4-                سهراب مثل باد به او حمله کرد سر نیزه را به کمر هجیر انداخت و او را از زین برداشت. چنان که وزن و سنگینی هجیر اصلا ًبرای سهراب مهم نبود.

5-                سهراب از اسب پیاده شد و تصمیم گرفت که سر هجیر را از تن جدا کند.

6-                 هجیر خود را جمع و جور کرد و از سهراب امان خواست. (بر دست راست شدن: 1/خود را جمع و حور کردن – 2/روبه رو نشستن)

7-                سهراب به هجیر امان داد و اظهار خشنودی کرد و به او پندهای بسیاری داد.

8-                سهراب رزم خواه هجیر را با بند بست و او را نزد هومان فرستاد. (اوی: صورت قدیمی او)

9-                گژَدَهم یکی از پهلوانان در داستان های ایرانی است و گردآفرید هم دختر اوست. وقتی که گردآفرید خبر دستگیری سالار گروه را شنید(هجیر)

10-            آنقدر از دستگیری و شکست او شرمسار شد که رخ همچون لاله سرخ او مثل قیر سیاه شد. (لاله رنگش: تشبیه صورت به لاله، وجه شبه سرخی و طراوت- تشبیه صورت به قیر، وجه شبه سیاهی)

11-            سریع لباس جنگ پوشید و آماده رزم شد. (درع: زره، جامه جنگی که از حلقه های آهنی بافته می شود)

12-            گردآفرید موی خود را زیر زره پنهان کرد، درحالیکه موی خود را گره زده بود، یعنی بسته بود. یعنی موهای خود را بسته و زیر کلاه خود پنهان کرد. ( ترگ: کلاه خود جنگی)

13-            همچون شیر خشمگین و پر قدرت از دژ خارج شد درحالیکه کمربندی بر کمر داشت و اسب تیز تکی زیر پای او بود. ( بادپا: کنایه از اسب تیز پاست. گردآفرید به شیر تشبیه شده است . وجه شبه: دلاوری و شجاعت و شاید خشمگینی باشد)

14-            با شتاب نزد سپاه رفت و مثل رعد و برق می غرید و فریادهای وحشت انگیز میزد. (اندر: پیشوند فعلی است که در گذشته به کار می رفته. گردآفرید به گرد تشبیه شده است. وجه شبه: سرعت- گردآفرید به رعد تشبیه شده است. وجه شبه: غریدن. ویله کردن: فریاد بلند و وحشت آور زدن)

15-            گردآفرید فریاد می زد که دلیران و جنگ آوران کارآزموده و شجاع چه کسانی هستند؟

16-             هنگامی که سهراب که آنقدر شجاع است که می تواند شیر را از پای درآورد، او را دید، از تحسین یا تعجب لب خود را گاز گرفت. (شیر اوژن: شیر افکن، کنایه از شجاع)

17-            سهراب گفت که بازهم گوری به دام من که پر قدرت هستم افتاده است. (خداوند شمشیر و زور: کنایه از دلاور و جنگجو، یعنی خود سهراب. گردآفرید تشبیه شده است به گور. وجه شبه: به دام افتادن)

18-            سهراب با سرعت لباس جنگی خود را پوشید و کلاه خود چینی خود را بر سر گذاشت. (خفتان: نوعی لباس جنگی. ترگ چینی: کلاه خود چینی).

          رفتار سهراب برای پوشیدن خفتان تشبیه شده است به باد. وجه شبه: سرعت

19و 20- سهراب خشمگین و غرّنده به سمت گردآفرید حمله ور شد و وقتی گردآفرید او را دید تیر را بر کمان گذاشت و دستان خود را از هم باز کرد تا تیر را پرتاب کند. او آنقدر در پرتاب تیر از کمان دقیق بود که هیچ شکاری از دست او جان سالم به در نمی برد.

21- گردآفرید به سمت سهراب تیر اندازی می کرد و به سمت چپ و راست او همچون جنگ به شیوه سواران نیزه می انداخت.

22- سهراب وقتی که چنین صحنه ای را دید از اینکه هدف تیر او قرار گیرد شرم کرد و سریع آماده جنگ شد.

23- سپر خود را بالا آورد و رو به سوی گردآفرید کرد تا با او بجنگد و از شدت جنگاوری حون در گر او به جوش آمده و عصبانی شده بود.

24- وقتی که گردآفرید سهراب را دید که همچون آتش شعله ور و خشمگین گردیده است، (سهراب به آتش تشبیه شده است. وجه شبه عصبانی شدن برای انسان و شعله ور شدن برای آتش)

25- کمانی را که آماده کرده بود تا تیر را پرتاب کند، به بازو انداخت و اسب او بر بالای ابر آمد و آماده ی انداختن تیر شد. (در این بیت از صنعت "غلو" استفاده شده است. سمند: اسبی که رنگ آن مایل به زرد است)

26- سرنیزه را به سوی سهراب نشانه گرفت و عنان اسب را پیچ و تاب می داد تا اسب برای حمله آماده شود و سنان خود را تکان می داد تا بتواند به سوی سهراب تیراندازی کند.

27- سهراب وقتی که دید دشمن او(گردآفرید) چاره کار خود را در جنگیدن با سهراب می داند، خشمگین شد.

28- سهراب اسب را برگرداند و مثل برق و با شتاب حرکت کرد. (برگرایید: برگرداند. آذرگشسب: یکی از از آتشکده های مهم زمان ساسانیان)

29- سِنان صیقل داده شده را برداشت و مثل دوده تند و شتابان به مقابله با گردآفرید شتافت. (سهراب به دود تشبیه شده است. وجه شبه: تند و شتابان)

30- سهراب، نیزه خود را به گردآفرید زد و زره او را که از حلقه های آهنی ساخته شده بود پاره کرد.

31- سهراب گردآفرید را مثل گوی چوگان که به آن ضربه بخورد، از زین پرتاب کرد. (گردآفرید به گوی چوگان تشبیه شده است.وجه شبه: پرتاب شدن به واسطه خوردن ضربه)

32- هنگامی که نیزه سهراب به گردآفرید برخورد کرد، گردآفرید روی زین پیچید و تاب خورد، اما شمشیر تیز خود را از کمر درآورد.

33- گردآفرید نیزه سهراب را نصف کرد و بر اسب خود نشست و رفت. (برخاستن گرد: کنایه از باشتاب رفتن)

34- گردآفرید دانست که یارای مقابله با او نیست و نمی تواند در مقابل او مقاومت کند برای همین سریع روی برگرداند و فرار کرد.  (برگاشتن : برگشتن)

35- از خشمِ سهراب زمین و روزگار تیره وتار شد.یعنی سهراب در میدان ،گرد وغبار به پا کرد.

جهان ترسید و رنگ از رخسار او پرید.(اغراق) (تشخیص).

(اژدها :استعاره از اسب سهراب است) (سپردن: رهاکردن)

36-  همین که سهراب به نزدیک گردآفرید رسید کلاه خود او را از سرش برداشت.

37- موهای گردآفرید که همچون خورشید درخشان و زیبا بود مشخص شد.

(موی گردآفرید تشبیه به خورشید) (وجه شبه : درخشان)

38-  سهراب فهمید که او یک دختر است و از زیبایی سر وموی او دانست که یکی از شاهزادگان است.(از در: شایسته) (افسر :پادشاهی)

39-  سهراب متعجب شد که دختری این چنین به میدان جنگ آمده است.(آورگاه : میدان جنگ)

40-  به ابر اندر آرند گَرد کنایه از اینکه از شدت شجاعت و جنگاوری خاک زیر سم اسبان را به ابر می رسانند وسهراب تعجب می کند که چرا یک دختر را به میدان جنگ فرستاده اند؟

41-  سهراب، کمند را از فتراک رها کرد و آن را با مهارت انداخت به سمت گردآفرید چنانکه کمر او را گرفت.(فتراک:تسمه ای که به دو طرف زین اسب بسته می شد و کمند را به آن آویزان می کردند)

42- به او گفت که از من رهایی پیدا نمی کنی ای ماه روی چرا جنگ می جویی

43- هیچ وقت شکاری به دامم مثل توآسان نیامده  وازچنگ من به آسانی رهایی پیدا نمی کنی  .

(مشور :بیهوده تقلا مکن) (گور :استعاره از شکار است)

44- گردآفرید دانست که گرفتار شده است و درمان این گرفتاری را فقط حیله و مکر می دانست.

45- به او روکرد وگفت ای شجاع تو در میان دلیران مانند شیری هستید.(سهراب را به شیر)

(وجه شبه آن:شجاعت)

46- دو لشکر، این جنگ را نگاه می کردند و قصد جنگ با گرز و شمشیر داشتند.

(آهنگ:قصد جنگ داشتن)

47- گردآفرید به سهراب می گوید:اگر عیان شود که من یک دختر هستم سپاهیان تو فکرهای مختلفی می کنند.

48- که سهراب با یک دختر جنگید و غوغا به پا کرد .(گرد به ابر بردن:کنایه از سخت جنگیدن)(اغراق)

49- گرد آورید به سهراب می گوید بهتر است مشکل ما بین خودمان حل شود و کسی از آن خبر دار نشود.

50- گردآفرید به سهراب می گوید که اسباب ننگ ورسوایی مرا فراهم مکن.

(آهو:عیب ورسوایی)(میان دو صف:قید مکان است برای  آهومخواه)

51- گردآفرید سعی دارد با حرف هایش سهراب را فریب دهد ومی گوید لشکر و قلعه، همه تحت فرمان تو هستندو تو نباید جنگ را به صلح ترجیح دهی.

52- وقتی به دژ آمدی هر گونه خواستی رفتار کن که دوست داری.(دژبان:قلعه بان یا نگهبان قلعه)

53-  وقتی گردآفرید لب به سخن گشود و روی خود را نشان داد و تبسم کرد گویی لب او مانند عنّاب از روی دندان های چون مروارید ش کنار رفت.

(خوشاب:مروارید کنایه از دندان)(عنّاب:میوه معروف کنایه از لب)(در اندر بهشت:دو حرف اضافه برای یک متمم)

54- تو گفتی یا گمان می کردی که گردآفرید بوستانی در بهشت است و سروی به قامت او وجود ندارد.

55- چشمان گردآفرید مثل چشمان گوزن بود و ابروهای او همچون کمان.(وجه شبه برای چشم زیبایی و برای ابروهای هلال بودن است)(بشکفد :همواره در حال شکفتن بود)

56- به او گفت که اکنون از این راه برگردکه مرا در هنگام یا زمان جنگ می بینی.

(روزگار:هنگام ،زمان)(که:اگر)

57- سهراب به گردآفرید می گوید به این قلعه و دیوار آن دل نبند زیرا بلندتر از ابر نیست.

58- ضربه گرز آهنی من دیوار این قلعه را ویران می کند و کسی نمی تواند بر من نیزه بزند.

59- گردآفرید عنان اسبی که به رنگ زرد بود کشید و به سمت دژ رفت.

60- گردآفرید می رفت وسهراب هم همراه او بود و پدر گردآفرید به پای قلعه آمد.

(بهم : با هم)(گژدهم:پدر گرد آفرید)

61- گردآفرید اسیر و با تن زخمی وارد قلعه شد.(خسته:زخمی)(بسته:اسیربه کمند سهراب)

62-   درقلعه را بستند و همه غمگین بودند، همه ناراحت و غمگین بودند.

(در مصرع دوم:کنایه از شذت ناراحتی است)

63- در قلعه همه اهالی از آسیب هایی که توسط گردآفرید و هجیر به آن ها وارد شده بود نالان بودند.(برنا و پیر: تضاد)(آزار : صدمه ، آسیب)

64- آنها به گردآفرید گفتند که دل اهل بارگاه به خاطر تو پر از غم شده است.

65- تو هم جنگیدی وهم نیرنگ ساختی اما باعث ننگ خاندان نشدی.

(دوده :خاندان) افسون: حیله، مکر)

66- گردآفرید خوشحال شد و بر اسب سوار شد وسپاه را نظاره کرد.

67- وقتی سهراب را را بر روی اسب دید ، به او گفت که ای شاه توران زمین.

68- چرا قدم رنجه کردی و خود را خسته ساختی و از آمدن به قلعه چشم بپوش.

  69- گردآفرید به سهراب می گوید من قسمت تو نبودم و تو به خاطر این چنین قسمتی خود را غمگین و ناراحت مکن.

70- منظور گردآفرید این است که با صفاتی که تو (سهراب) داری از توران زمین نیستی، یعنی نمی توان تو را در زمره ی ترکان به حساب آورد و شایسته و در خورتحسین بزرگان هستی

(بافرین: به آفرین ، با تحسین)

71- با چنین کتف و زور و بازویی که تو داری کسی از پهلوانان یارای مقابله با تو ندارد.

(همال :حریف ،همتا ،مانند)

72- ولی اگر به شاه ایران که همان کیکاووس است خبربرسد که پهلوانی از توران سپاه گِرد آورده.

73- کیکاوس و رستم هم بیکار نمی مانند و سپاهی گِرد می آورند که در چنین شرایطی حتماً توان مقابله با آنها را نخواهی داشت.

(همانا:حتما، بی شک)(ندارید پای:مقاومت نداری)(نماند:باقی نگذارد)

بیت با بیت قبلی موقوف المعانی است.

74- آن قدررستم قدرتمند است که همه لشکر تورا می کشد و بلاهای بدی برسرتوخواهد آمد (اغراق)

75- گردآفرید سعی دارد سهراب را از روبرو شدن با سپاه ایران و رستم باز دارد و این ابیات را به کار می برد. در این بیت می گوید بر حال تو متاسفم، زیرا چنین گردن وکتف  که تو داری باید چشم پهلوانان ایران پوشیده بماند.حیف است که تو، توسط پهلوانان ایران کشته شوی،گردن و کتف تو غذای پلنگان ایرانی شود.

(پهلوانان ایران تشبیه شده اند به پلنگ   و وجه شبه قدرتمندی است)

76- ای سهراب نامدار تو بهتر است که سخنم را بپذیری و به سوی سرزمینت بروی.

(فرمان کنی:تسلیم شوی)(رخ نامور:سهراب نامدارمشهور)

77- گردآفرید به سهراب می گوید که تو به نیروی بازوی خود مناز و مانند گاو نادان خود را به هلاکت نینداز زیرا همین قدرت بازوی تو سبب هلاکت تو خواهد شد.

(نباشی:نباید باشی)صورت التزامی است از فعل باشیدن نه امر منفی

خورد گاونادان زپهلوی خویش: هرچه گاو تنومند ترو فربه باشد احتمال کشته شدن او بیشتر است.         خورد= ضربه خورد

78- سهراب وقتی شنید ننگش آمد که برگردد زیرا که  قلعه به آسانی به  چنگش می آمد و  می توانست آن را به دست آورد.

79و 80-  سهراب با خود اندیشید که امروز دیگر بی موقع است و باید از جنگ دست کشید. سپیده صبح به این قلعه حمله می کنم و آن را خراب خواهم کرد.

پس ار رفتن سهراب ، پدر گردآفرید (که مردی دانا بود) شبانه نامه ای به شاه ایران می نویسد و از او در خواست کمک می کند .

گژدهم در باره سهراب این چنین گفت:

81- من بسیار سواران ترک دیده ام اما این گونه سوار ماهری که با مهارت عنان اسب را به این سو و آن سو بکشد ندیده ام. (عنان پیچ : سوار ماهر- کنایه)

82- گژدهم می گوید من او سواری ماهر ندیده ام چنان که گویی این سوار از شدت مهارت سام سوارکار است.(سام: پدر زال و جد رستم)(عنان دار:سوارکار)

83- اگر سهراب که ماهر است در روز جنگ برکوه اسب تازد زمین بر ٱن کوه بخشش می کند.

(روز کین:روز نبرد)

84- اگر پادشاه زمین (فقط)حرف بزند و فرمان صادر کند ولی سپاه نفرستدو کمین گاهی هم نسازد.

85- او آن قدر قدرتمند است که بازور بازوی خود می تواند به راحتی قلعه را تصرف کند و کسی را یارای مقابله با او نیست. (دست او را به دست گرفتن: کنایه از قدرت است)

86- که این قلعه در مقابله زور او نمی تواند مقاومت کند و به راحتی به تصرف او درمی آید. و او، آن قدر قدرت و شتاب دارد که شیر در مقابل او ناتوان است.(اغراق)

 هیه کننده : مهدی محمّدزاده

 استاد راهنما : جواد صمدی پور

کفشهایم کو   

نشانه ی آمادگی برای سفر

چه کسی بود صدا زد سهراب:

نماد انگیزه ی سفر

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ

نشانه ی صدای درونی

مادرم در خواب است و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر

نشانگر غفلت

و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد

نسیم: نماد آگاهی          پتو: نماد غفلت      

 خواب: استعاره ی مکنیه

بوی هجرت می آید

اضافه ی استعاری

و به این کاسه ی آب

کاسه ی آب: نماد قلب شاعر

آسمان هجرت خواهد کرد

آسمان: گستردگی و عظمت جهان معنوی

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

پنجره: نماد آزادی

حرفی از جنس زمان نشنیدم

زمان: نماد حقیقت

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

نماد دور بودن از معنویت

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

یعنی چیزهایی به ظاهر کوچک اما در باطن بزرگ و گسترده را ندیدند

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

بر اساس ظاهر قضاوت کردن

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد

به اندازه ی:ادات تشبیه           ابر: مشبهٌ‌به

فقه می خوانَد

فقه: یکی از شاخه های پیچیده‌ی علوم دینی است که مطالعه ی آن مربوط به علمای دین است.

آسمان تخم گذاشت

یعنی همه ی هستی اش را به او هدیه داد ،  کنایه از نگرش و احساس

تا طلوع انگور چند ساعت راه است

نماد شور و هیجان انسان عابد، طلوع انگور: اضافه ی استعاری ،  استعاره ی مکنیه

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

پیراهن تنهایی: اضافه ی تشبیهی

که درختان حماسی پیداست

درختان حماسی: ارزش های درخشان یک ملّت که قدمتی به اندازه‌ی اسطوره‌  ها دارند.

رو به آن وسعت ِبی واژه، که همواره مرا می خواند

وسعت بی واژه: جهان معنوی که قابل توصیف نیست

 تهیه کننده : آیلار رحمتی

 استاد راهنما : جواد صمدی پور

 1- دانشمند فقیری که لباس کهنه ای بر تن داشت در خانه ی قاضی ردیف اول نشست .

2- قاضی به او خیره خیره (چپ چپ) نگاه کرد مدیر جلسه از آستینش گرفت وگفت:بلند شو.

3- مگر نمی دانی که مقامت بالا تر نیست؟پایین مجلس بنشین یا برو یا بایست.

4- هرکسی لیاقت نشستن در بالای مجلس را ندارد،جوانمردی به دانش است و مقام به ارزش.

5- هرکسی که خود را بالا تر از حدّ خود قرار ندهد هیچ گاه از بالا به پایین با بی آبرویی سقوط نمی کند.

6- درحق بزرگان جسارت نکن،هنگامی که قدرت نداری ادعای دلاوری نکن.

7- آن بی چاره مثل آتشی که از آن دود در آمده باشد،پایین مجلس نشست.

8- دانشمندان با هم دیگربحث کردند و نظریات یکدیگر را نپذیرفتند.

 9 - بحث شدت گرفت با امرونهی  شروع به گردن کشی کردند. 

10- مانند خروسان چابک با منقاروچنگ  به جنگ  یکدیگر پرداختند.

11- به همدیگر گره خوردند و در مخمصه ای افتادند که هیچ راه حلی پیدا نکردند.

12- کهنه پوشی که در پایین مجلس بود مانند شیر جنگل غرّش کرد.

13- گفت ای بزرگان دین پیامبرکه وظیفه ی شما ابلاغ مطالب قرآن، و مسائل فقهی و احکام شرعی است.

14- دلایلی که ارائه می کنیم باید دارای مدرک و سند باشد نه اینکه با عصبانیت بخواهیم مطالبمان را به دیگران بقبولانیم.

15- من تیز می توانم بازی چوگان و توپ را انجام دهم (کنایه از مهارت در کاری )، گفتند: اگر حرف خوبی می دانی بگو.

16- از قلم و بیان شیوایی که داشت استفاده کرد، مثل نگین در دل همه نفوذ کرد. (جا گرفت)

17-از کوی صورت (اضافه ی تشبیهی ) به کوی معنی (اضافه ی تشبیهی ) عبورکرد ، و همه ی ادعا ها را باطل کرد.

18- از همه طرف همه تشویقش کردند و بر عقل و شعور او هزار آفرین گفتند.

19- اسب سخنش (اضافه ی تشبیهی )  را به جایی رساند که قاضی مانند خر در گِل افتاد. (کنایه از:عاجز ماند)

20- از جایگاه و عمّامه خودش بیرون آمد و لطف و بزرگی خودش را نشان داد.

21- افسوس که قدر تو را ندانستم وبرای آمدنت  تشکر نکردم.

22- حیفم می آید با چنین سرمایه ای (دانش) که داری تو را در این مقام پایین ببینم.

23- معرّف (مدیر جلسه) برای دلداری به کنارش آمد که عمّامه ی قاضی را بر سر او بگذارد.

24- هم با زبان و هم با دستش او را از کارش باز داشت و گفت: از من دور باش و چیزی را که برای من غرور می آفریند و گرفتارم میسازد از من دور کن

25-

26- هنگامی که همه، من را سرور و بزرگ بدانند ، من مردم را حقیر می دانم.

27- آیا آب زلال در کوزه طلایی و یا در کوزه سفالی قرار بگیرد تفاوتی می کند؟

28- در سرِ مرد، دانش و خرد مهم تر است نباید که من هم مثل تو عمّامه در سر داشته باشم .

29- سر بزرگی نشانه  ی افتخار نیست کدو سر بزرگی دارد اما بی مغز است.

30- از آن جا آن جوان با همت روی برگرداند (بیرون رفت) و دیگر کسی از او نشانی نیافت.

31- فریاد از بزرگان مجلس بر خاست که این شخص رُک و بی پرده اهل کجا بود؟

32- فرمانده به دنبالش رفت و همه جا را گشت که کسی مردی با این ویژگی دیده است؟

33- یکی گفت: با این ویژگی (خوش سخنی) در این شهر جز سعدی کسی را نمی شناسیم.

 منبع:              http://javadsamadipour.blogfa.com/post/25