معنی درس به درس ادبیات فارسی 2
آیت : نشانه
را : برای ، نشانه ی متممی
که : زیرا که ، که تعلیل ، علّت را بیان می کند
ماسوا : ما سوی الله : همه چيز به غير از خدا ، همه ی مخلوقات ، کائنات
را : مفعولی
مصراع دوم تلميح دارد به اين كه هرگاه پادشاهی جانشينی نداشت هما را به پرواز درمیآورند . آن گاه که این پرنده فرود می آمد بر سر هر کس که می نشست پادشاه می شد .
معنی : علی ای مرغ سعادت تو نشانههايی از خدا داری زيرا كه سايه ی خوشبختی و رحمت الهی را برسر همه ی موجودات عالم افكندهای و آيت و مظهر رحمت پروردگاری .
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بين به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
دل : شبه جمله ، منادا
در رخ كسی ديدن : يعنی به چيزی توجّه كردن
را : مفعولی
خداشناسی به کمال نخواهد رسید مگر از طریق علی(ع)
معنی : شاعر خطاب به دل كه كانون معرفت و شناخت است میگويد اگر خدا را میشناسی پس به چهره ی ملكوتی علی بنگر تا جلوه گاه حق تعالی را ببينی سوگند به خدا من به وسيله و به واسطه ی او كه حجّت حق است خدای ناديده را شناختم .
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
مگر : اميد است ، ان شاء الله ، خدا کند که
سحاب رحمت : اضافه تشبيهی ، استعاره از وجود پر فیض و برکت حضرت علی (ع)
ارنه : مخفّف اگر نه
شرار قهر : اضافه ی تشبيهی ، شعلههای آتش عذاب
را : مفعولی
برشفاعت حضرت علی در روز قیامت از تمامی پیروان خود دلالت دارد .
معني : اگر لطف علی نباشد قهر دوزخ همه را خواهد سوزاند .
برو ای گدای مسكين در خانه ی علی زن كه نگين پادشاهی دهد از كرم گدا را
تلمیح دارد : آیه ی 5 سوره ی مائده « انَّما ولیّکم الله و رسوله وَ الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون »
نگين پادشاهی : مقصود بخشش فراوان
در خانه ی کسی را زدن : کنایه از کمک خواستن از کسی
کرم : لطف
را : به ، نشانه ی متممی
معنی : ای گدای بيچاره برو و در خانه علی را بزن و از علی كمک بخواه زيرا كه او از روی لطف و بخشش بسيار، فراوان میبخشد .
به جز از علی كه گويد به پسر كه قاتل من چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا ؟
استفهام انکاری ( سؤالی که جوابش منفی باشد)
تلميح به داستان ضربت خوردن حضرت علی (ع) به دست ابن ملجم مرادی دارد .
پسر منظور امام حسن (ع) است .
قاتل : ابن ملجم مرادی
مدارا : به مهربانی رفتار کردن
معنی : به غیر از حضرت علی (ع) چه كسی به پسرش می گويد كه با قاتل من وقتی اسير توست با ملايمت و مهربانی صحبت كن ؟
به جز از علی كه آرد پسری ابوالعجايب كه علم كند به عالم شهداي كربلا را؟
تلميح دارد به حادثه ی كربلا
ابوالعجایب : صاحب شگفتی ها ، کسی که کارهای شگفت انگیز می کند ، منظور امام حسین(ع)
ابو : پدر ، صاحب
العجایب : جمع عجیبه ، شگفتی ها
استفهام انکاری
واج آرایی مصوّت / ا /
را : مفعولی
عَلم كردن : برپا کردن ، کنایه از مشهوركردن ، به نام و شهرت رسانیدن ، در معرض ديد همگان قرار دادن ، زیرا علم به معنای پرچم و نشانه است
عَلم و عالم : جناس ناقص افزايشی
معنی : به جز علی(ع) چه كسی میتواند پسری به دنيا آورد كه واقعه ی كربلا را به وجود آورد .
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاک بازان چو علی كه میتواند كه به سر برد وفا را؟
تلميح به شب هجرت حضرت رسول اکرم (ص) که حضرت علی (ع) به جای ایشان خوابیدند و اوج وفای به عهد را نمایان ساخت .
استفهام انكاری
معنی : وقتی با خدا عهد و پيمان میبندد در ميان عاشقان خدا ، مانند علی (ع) چه كسی میتواند پای بند به عهد و پيمان خود باشد .
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحيّرم چه نامم شه ملک لافتی را ؟
مبالغه ی شاعرانه در بیان عظمت و شخصیّت و کمالات فراوان حضرت علی (ع) است که او را در مرتبه ای برتر از صالحان و دیگر بندگان خدا قرار داده و گرنه حضرت علی (ع) هم از لحاظ جسمانی بشر است ( عجز شاعر در توصیف حضرت علی (ع) دارد . (
تلميح دارد به داستان غزوه ی احد
شه ملک لافتی : شاه سرزمين فتح نشدنی اشاره به خبری درباره بزرگواری و دلاوری امیرمؤمنان که در غزوه ی احد در فضای آسمان پیچیده شده بود .
معنی : نه خدا و نه انسان می توانمش نامید ، در تعجّبم که چه اسمی بر پادشاه جنگ آوری و شجاعت بگذارم .
را : به ، نشانه ی متممی
معنی : ای گدای بيچاره برو و در خانه علی را بزن و از علی كمک بخواه زيرا كه او از روی لطف و بخشش بسيار، فراوان میبخشد .
به جز از علی كه گويد به پسر كه قاتل من چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا ؟
استفهام انکاری ( سؤالی که جوابش منفی باشد)
تلميح به داستان ضربت خوردن حضرت علی (ع) به دست ابن ملجم مرادی دارد .
پسر منظور امام حسن (ع) است .
قاتل : ابن ملجم مرادی
مدارا : به مهربانی رفتار کردن
معنی : به غیر از حضرت علی (ع) چه كسی به پسرش می گويد كه با قاتل من وقتی اسير توست با ملايمت و مهربانی صحبت كن ؟
به جز از علی كه آرد پسری ابوالعجايب كه علم كند به عالم شهداي كربلا را؟
تلميح دارد به حادثه ی كربلا
ابوالعجایب : صاحب شگفتی ها ، کسی که کارهای شگفت انگیز می کند ، منظور امام حسین(ع)
ابو : پدر ، صاحب
العجایب : جمع عجیبه ، شگفتی ها
استفهام انکاری
واج آرایی مصوّت / ا /
را : مفعولی
عَلم كردن : برپا کردن ، کنایه از مشهوركردن ، به نام و شهرت رسانیدن ، در معرض ديد همگان قرار دادن ، زیرا علم به معنای پرچم و نشانه است
عَلم و عالم : جناس ناقص افزايشی
معنی : به جز علی(ع) چه كسی میتواند پسری به دنيا آورد كه واقعه ی كربلا را به وجود آورد .
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاک بازان چو علی كه میتواند كه به سر برد وفا را؟
تلميح به شب هجرت حضرت رسول اکرم (ص) که حضرت علی (ع) به جای ایشان خوابیدند و اوج وفای به عهد را نمایان ساخت .
استفهام انكاری
معنی : وقتی با خدا عهد و پيمان میبندد در ميان عاشقان خدا ، مانند علی (ع) چه كسی میتواند پای بند به عهد و پيمان خود باشد .
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحيّرم چه نامم شه ملک لافتی را ؟
مبالغه ی شاعرانه در بیان عظمت و شخصیّت و کمالات فراوان حضرت علی (ع) است که او را در مرتبه ای برتر از صالحان و دیگر بندگان خدا قرار داده و گرنه حضرت علی (ع) هم از لحاظ جسمانی بشر است ( عجز شاعر در توصیف حضرت علی (ع) دارد . (
تلميح دارد به داستان غزوه ی احد
شه ملک لافتی : شاه سرزمين فتح نشدنی اشاره به خبری درباره بزرگواری و دلاوری امیرمؤمنان که در غزوه ی احد در فضای آسمان پیچیده شده بود .
معنی : نه خدا و نه انسان می توانمش نامید ، در تعجّبم که چه اسمی بر پادشاه جنگ آوری و شجاعت بگذارم .
تلميح دارد به جمله : لافتی الّا علی و لاسيف الا ذوالفقار
به دو چشم خون فشانم هله ای نسيم رحمت كه ز كوی او غباری به من آرتوتيا را
چشم و توتیا : مراعات نظیر
چشم خون فشان : كنايه از گريان بودن
هله : آگاه باش ، صوت تنبيه ( : کلمه ای که برای آگاه کردن به کار می رود . )
نسيم رحمت : اضافه ی تشبيهی ، رحمت خداوند را به نسیم تشبیه شده است ، مورد خطاب واقع شده ( تشخیص )
آر و را : جناس ناقص قلب
را : برای ، نشانه ی متممی
غبار کوی او : مشبّه
توتیا : مشبّهٌ به
معنی : با دو چشمم که از فشار گریه خون می گرید ای باد رحمت و بخشش از کوچه او گرد و غبار کفشش را بیاورد تا سرمه ی ( خاکی که مایه بصیرت می شود ) چشمم کنم .
به اميد آن كه شايد برسد به خاک پايت چه پيام ها سپردم همه سوز دل صبا را
صبا : باد خنک و لطیفی كه از شمال شرق می وزد ، نماد پیام رسانی است .
را : به ، نشانه ی متممی
معنی : به اين آرزو هستم كه شايد حرفهايم به خاک پايت برسد به همين جهت چه پيامهايی را از سوز دل به باد صبحگاهی دادم تا به تو برسد .
چو تويی قضای گردان به دعای مستمندان كه ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
واج آرايی مصوّت / ا / دارد .
را : مفعولی
معنی : ای علی چون تو گرداننده ی قضا ( تغییر دهنده ی پیشامدهای ناگوار ) هستی به حقّ دعای بيچارگان پيشامدهای بد را از ما دور گردان .
چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق تو دم كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
دم اوّل : لحظه ، درمعنی نفس با نای و نوا و بنوازد ایهام تناسب دارد .
دم دوم : نفس
دم و دم : جناس تام
نوای شوق : صدایی که از سر شوق و علاقه برمی آید .
دم زدن : کنایه از سخن گفتن
نوا : صدا
لسان غیب : لقب حافظ
را : مفعولی
نای ، دم ( دوم ) ، بنوازد ، نوا : مراعات نظير
معنی : چه ناله ای مانند نی هر لحظه و هر دم از اشتياقی كه به او دارم سر دهم كه حافظ شيرازی نوای عشق را خوشتر سر ميدهد .
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهی به پيام آشنايی بنوازد آشنا را
تضمين شعر حافظ
تضمین : آوردن آیه ، حدیث ، مصراع و یا ...از دیگری را در اثنای کلام تضمین گویند . تضمین با ایجاد تنوّع سبب لذّت خواننده می شود و پدید آورنده ی ایجاز در کلام است و آگاهی شاعر را از موضوعات مختلف نشان می دهد . هر قدر تضمین طبیعی تر باشد ( به بافت کلام بخورد ) هنری تر است .
مصراع دوم : واج آرایی مصوّت / ا /
پیام آشنا : در شعر شهریار پیام عشق و محبّت آمیز علی(ع) از جانب خداوند ، آشنا : شهریار ؛ پیام آشنا : در شعر حافظ : خداوند و آشنا : حافظ
نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد این نوا را : تشخیص
معنی : هر شب در اين اميد هستم كه نسيم صبحگاهی پيام عشق و محبّت آميز علی (ع) را از جانب خدا برای من بياورد و دل من را نوازش دهد .
زنوای مرغ يا حق بشنو كه در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهريارا
مرغ يا حق : استعاره از عارفان و شب نشینان
دل شب : اضافه ی استعاری ، تشخیص
ا : نشانه ی ندا
بيت تخلّص است چون نام شاعر در آن آمده است .
معنی : صدای مرغ يا حق ( عارف ) را بشنو كه در نيمههای دل شب غم دلش را به خدايش میگويد . چقدر خوب و خوش است ای شهريار كه غم دل را برای خدا بگويی .
! بیاموزیم ( 1 )
1- مهر او بلانشینان را کشتی نوح است.
2- نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیّرم چه نامم شه ملک لا فتی را
در نمونه 1به داستان حضرت نوح و در نمونه 2 به حدیث« لافتی الاعلي لاسيف الا ذوالفقار» اشاره شده است . به این نوع استفاده از آیات ، احادیث ، داستان ها و وقایع تاریخی در ضمن شعر یا نوشته تلمیح می گویند .
چند نمونه دیگر تلمیح :
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
اشاره به آیه : « انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض والجبال فاًبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الا نسان انه كان ظلوماً جهولاً .»
چنین گفت پیغمبر راستگوی ز گهواره تا گور دانش بجوی
اشاره به حدیث : اطلبوا العلم من المهد الى اللحد .
( لازم به تذکر است چون در این بیت عیناً حدیث معنی شده است تلمیح نیست بلکه اقتباس است . )
تلمیح در لغت به معنی به گوشه ی چشم اشاره کردن است ، در اصطلاح ادبی آوردن کلمه یا کلماتی در شعر یا نثر است که آن کلمه یا کلماتی اشاره به داستان ، قصّه ، آیه و ... به گونه ای که شاعر یا نویسنده قصد تعریف آن را ندارد خواننده یا شنونده با شنیدن شعر یا متن به یاد آن داستان ، قصّه ، آیه و... می افتد ؛ تلمیح سبب می شود تا مفهوم و معنی مورد نظر شاعر یا نویسنده را بهتر درک کنیم .
خود آزمایی صفحه ی 5
1- یک نمونه سجع در مناجات خواجه عبدالله بیابید .
بکاست و نخواست
2- در عبارت « بر کشته های ما جز باران رحمت خود مبار» مقصود از « کشته ها » چیست؟
استعاره از اعمال ما
3- بیت پنجم شعر همای رحمت به چه موضوعی اشاره دارد؟
رفتار حضرت علی (ع) با ابن ملجم و نهایت جوانمردی حضرت علی (ع) که به فرزندش سفارش می کرد با اسیرت حتّی اگر قاتل من باشد با ملایمت رفتار کن .
4- شاعر در کدام بیت ناتوانی خویش را از وصف حضرت علی (ع) بیان کنید ؟
بیت 8 : نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت / متحیّرم چه نامم شه ملک لافتی را !
5- در بیت سیزدهم مقصود از پیام آشنا و آشنا چیست ؟
پيام آشنا در شعر حافظ يعنی خدا در شعر شهريار يعنی پيام عشق و محبّت آميز علی (ع) از جانب خدا . آشنا در شعر حافظ خود حافظ و در شعر شهريار خود شهريار است .
درس دوم : ادبیّات حماسی : رستم و اشکبوس : فردوسی
بیاموزیم 2 : واج آرایی
درس دوم
ادبيّات حماسی
حماسه در لغت به معنای دلاوری و شجاعت است و در اصطلاح شعری است داستانی ، روايی با زمينه ی قهرمانی و رنگ قومی و ملّی كه در آن حوادثی بیرون از حدود عادت جريان دارد ؛ حماسه داستان واقعی به اضافه خواسته ها و تمایلات و آرزوهای نیاکان ما در طول تاریخ است ، خواب و رؤیای تحقق ناپذیرآن ها .
انواع منظومه های حماسی در ادبیّات ملل : 1- حماسه ی طبیعی ، 2- حماسه ی مصنوعی
فرق حماسهی طبيعی و مصنوعی :
در حماسهی طبيعی اعمال خارقالعاده زياد است امّا در حماسه ی مصنوع رنگ میبازد .
حماسههای طبيعی تاريخ تدوين مشخّصی ندارند و بر آورده از آرمان يک قوم هستند .
در حماسهی طبيعی پردازنده ی آن معلوم نيست ، نا خودآگاه جمعی يک ملّت است كه به صورت شفاهی از يک فرهنگ از نسلی به نسل ديگر به وجود آمده در حالی كه حماسه ی مصنوعی پديد آورندهاش معلوم است .
ويژگی حماسه :
داستانی
قهرمانی
ملّی
خرق عادت
رستم و اشكبوس
دلبری كجا نام او اشكبوس همی بر خروشيد بر سان كوس
كجا : كه
بر خروشيد : فریاد كشيد
کوس : طبل بزرگ
اشكبوس : مشبّه
برسان : مثل ، مانند ، ادات تشبيه
كوس : مشبّهٌ به
وجه شبه : برخروشيدن
معنی : پهلوانی كه نام او اشكبوس بود مثل طبل خروشيد و فرياد زد .
بيامد كه جويد ز ايران نبرد سر هم نبرد اندر آرد به گرد
نبرد : حريف
گرد : خاک
ايران : مجازاً لشكر ايران
سر هم نبرد به گرد آوردن : كنايه از شكست دادن ، معادل پوزه ی کسی را به خاک مالیدن
معنی : آمد كه از بين لشكريان ايران حريفی پيدا كند و با حريف خود بجنگد و او را شكست دهد .
بشد تيز رهّام با خود و گبر همی گرد رزم اندر آور به ابر
بشد : رفت
تيز : تند
خود : گلاه جنگ
گبر : زره ، خفتان ، جوشن
رزم : جنگ
مصراع دوم بيت اغراق دارد
ابر و گبر : جناس ناقص اختلافی
خود ، گبر ، رزم : مراعات نظیر
معنی : رهّام با كلاه خود و لباس جنگ ( مسلّح ) خيلی سريع به ميدان جنگ آمده بود و سرعت او سبب شده بود كه گرد و خاک به آسمان رود .
برآويخت رهّام با اشكبوس برآمد ز هر دو سپه بوق و كوس
برآويخت : جنگ كرد ، گلاویز شد
بوق و كوس برای ايجاد هيجان به صدا درآمد
معنی : رهّام با اشكبوس گلاويز شد و هر دو سپاه برای ايجاد هيجان در جنگ ، بوق و كوس نواختند .
به گرز گران دست برد اشكبوس زمين آهنين شد سپهر آبنوس
گرز : وسيلهای جنگی
گران : سنگين
آبنوس : درختی است مخصوص نواحی معتدل ( هند و ماداگاسکار و جزیره ی موریس ) که چوب آن سنگین و سخت و گرانبها است .
زمين و سپهر : تضاد و تناسب یا مراعات نظیر
سپهر آبنوس : كنايه از بلندشدن گرد و خاک
اغراق در بیان عظمت گرز اشکبوس است .
معني : اشكبوس با گرز محکم و سنگين خود جنگ را آغاز كرد ، زمين برای تحمّل ضربههای گرز او مثل آهن شد و آسمان پر از گرد و غبار شد .
برآهیخت رهّام گرز گران غمی شد ز پيكار دست سران
برآهيخت : بلند كرد ، برداشت
گران : سنگين
غمی شد : خسته شد
سران : استعاره از سرداران و فرماندهان
سران ، گران : جناس ناقص اختلافی
پيكار : جنگ
معنی : رهّام گرز سنگينش را برداشت ، دست دو پهلوان از جنگ با گرز خسته شد .
چو رهّام گشت از كشانی ستوه بپيچيد زد روی و شد سوی كوه
ستوه : درمانده ، خسته ، ملول
بپیچيد زو روی : كنايه از صرف نظر كردن ، فرار كردن ، خودداری کردن [ از جنگ ]
معنی : وقتی که رهّام از دست اشكبوس خسته شد از جنگ كردن صرف نظر كرد و به سمت كوه رفت.
ز قلب سپه اندر آشفت توس بزد اسب كايد بر اشكبوس
قلب : مركز
برای قلب سپه دو حرف اضافه آمده كه ويژگی سبک خراسانی میباشد .
معنی : توس فرمانده سپاه از مركز سپاه عصبانی شد و اسبش را هِی كرد كه به سمت اشكبوس بيايد .
تهمتن برآشفت و با توس گفت كه رهّام را جام باده ست جفت
تهمتن : لقب رستم ( به معنای درشت اندام و قوی هيكل )
جفت بودن : كنايه از قرين و همنشين بودن
رهّام را جام باده ست جفت : تشخیص دارد یار و هم نشین بودن را به جام باده نسبت داده است .
معنی : رستم عصبانی شد و به توس گفت كه رهّام اهل بزم و شرابخواری است و اهل جنگيدن نيست .
تو قلب سپه را به آیين بدار من اكنون پياده كنم كارزار
قلب : مركز سپاه
كارزار : جنگ
معنی : تو مركز سپاه را طبق شيوهی گذشته نگه دار، من الان پياده به جنگ میروم .
كمان به زه را به بازو فكند به بند كمر بر ، بزد تير چند
كمان به زه : كنايه از آماده بودن كمان
زه : رشته ی باريک تابيده از روده گوسفند ، ابريشم يا فلز
برای بند كمر دو حرف اضافه آورده : ويژگی سبک خراسانی
معنی : رستم كمان آماده به تيراندازیاش را به بازو افكند و به كمربندش هم چند تير زد .
خروشيد كای مرد رزم آزمای هماوردت آمد مشو باز جای
خروشيد : فرياد زد
رزم آزمای : جنگ جو
« ت » در كلمه هماوردت : مضافٌ اليه
مشو باز جای : فرار نكن
معنی : فرياد زد كه ای مرد جنگجو حريف تو آمد ، از ميدان فرار مكن .
كشانی بخنديد و خيره بماند عنان را گران كرد و او را بخواند
خيره : متعجّب
عنان را گران كردن كنايه از نگه داشتن اسب
بخواند : صدا كرد
گران : سنگين
معنی : اشكبوس كشانی خنديد و تعجّب زده شد ، افسار اسب را كشيد و ايستاد و او را صدا كرد .
بدو گفت خندان كه نام تو چيست تن بي سرت را كه خواهد گريست؟
معنی : به او گفت كه تو از كدام خاندان و تبار هستی ؟ بعد از اين كه مُردی چه كسی برايت عزاداری می كند ؟ ( منظور : حتماً می ميری )
تهمتن چنين داد پاسخ كه نام چه پرسی كزين پس نبينی تو كام
تهمتن : لقب رستم
چه پرسی : استفهام انكاری
معنی : رستم اين گونه پاسخ داد كه چرا نام مرا میپرسی ( نپرس ) كه از اين به بعد تو به آرزويت نمیرسی چون می ميری .
مرا مادرم نام مرگ تو كرد زمانه مرا پتک ترک تو كرد
مصراع اوّل واج آرايی صامت / م / دارد که تداعی کننده ی مرگ است .
« را » درعبارت ( مرا مادرم نام مرگ تو کرد ) در مصراع اوّل از نوع فکّ اضافه است . یعنی مادرم نام ِ مرا مرگ تو گذاشت .
مرگ و ترگ : جناس ناقص اختلافی
بيت دارای طنز است .
پتک : چكش
ترگ : كلاه خود
معنی : مادر من نام مرا مرگ تو نهاد ، روزگار مرا وسيله ی مرگ تو قرار داد .
كشانی بود گفت بی بارگی به كشتن دهی سر به يكبارگی
باره : اسب ، فرس
سرمجازاً : وجود
معنی : كشانی گفت : بدون اسب ؟ همين الان می ميری ، بدون اسب آمدهای ؟ اكنون سرت را به باد می دهی .
تهمتن چنين داد پاسخ بدوی كه ای بيهده مرد پرخاشجوی ،
پياده نديدی كه جنگ آورد سر سركشان زير سنگ آورد ؟
موقوف المعانی : علامت موقوف المعانی بودن « ، » است که انتهای بیت اوّل آمده است .
پرخاش جو : ستيزه جو ، جنگ جو ، دلير ، فتنه جو ، رزم آور
بيت دوم استفهام تأكيدی است
جنگ و سنگ : جناس ناقص اختلافی
سركش : ياغی ، زورگو
سر زير سنگ آوردن كنايه از شكست دادن
مصراع دوم بيت دوم واج آرايی صامت / س / و مصوّت / ـَـ /
معنی : رستم اين گونه پاسخ داد كه ای جنگ جویی كه بيهوده می جنگی ، نديده ای كه انسان پياده به جنگ آيد و موفّق شود و زورگويان و ياغيان را به زير بيندازد و نابود كند ؟
به شهر تو شير و نهنگ و پلنگ سوار اندر آيند هر سه به جنگ ؟
بيت استفهام انكاری دارد.
واج آرايی صامت / ن / ، / گ /
بيت دارای تحقير و تمسخر اشكبوس
هر سه حيوان نماد قدرت و شجاعت و با هم تناسب یا مراعات نظیر
معنی : مگر در شهر تو شير نهنگ و پلنگ ( جانوران معروف به قدرت ) سواره به جنگ می آيند ؟
هم اكنون تو را ای نبرده سوار پياده بياموزمت كارزار
نبرده : جنگ جو ( صفت نسبی )
كارزار : جنگ
بيت : آموزش پیاده جنگیدن ، تحقير و تمسخر اشكبوس
معنی : اكنون به جنگ تو میآيم ای جنگ جوی سوار بر اسب و پياده جنگيدن را به تو ياد می دهم .
پياده مرا زان فرستاده توس كه تا اسب بستانم از اشكبوس
توس : فرمانده سپاه ايران
بيت : تحقير و تمسخر اشكبوس
معنی : تو آن قدر كم توان و بی كفايت هستی كه توس با ديدن تو به اين فكر افتاده است كه به راحتی میتوان اسب تو را از چنگت ربود و به همين خاطر مرا ، كه به نظر تو سرباز پيادهای بيش نيستم فرستاده است تا تو را از اسبت پایين بكشم و سوار بر اسبت شوم .
كشانی پياده شود ، همچو من بدو روی خندان شوند انجمن
مصراع دوم كنايه از تمسخر كردن
انجمن : محلّ جمع شدن مجازاً مردم سپاه
معنی : اشكبوس كوشانی هم مثل من پياده شود و مردم او را مسخره كنند و به او بخندند .
پياده به از چون تو پانصد سوار بدين روز و اين گردش كارزار
گردش : مجازاً محل ، میدان
معنی : در اين روزگار و در چنين دورانی پياده ی جنگی بهتر از پانصد سوار مثل توست .
كشاني بدو گفت : با تو سیلح نبينم همی جز فسوس و مزیح
فسوس : مسخره کردن
مزیح : غیر جدّی بودن ، ممال مزاح
معنی : اشكبوس كوشانی به او گفت با تو سلاحی به غير از مسخره كردن و جدّی نبودن چيز ديگری نمیبينم .
بدو گفت رستم كه تير و كمان ببين تا هم اكنون سرآری زمان
تير و كمان : مراعات نظير
سرآری زمان : كنايه از بمیری ، دوره و زمان تو به پایان رسد
كمان و زمان : جناس ناقص اختلافی
معنی : رستم به او گفت كافی است كه تير و كمانم را نگاه كنی تا از ترس بميری .
چو نازش به اسب گران مايه ديد كمان را به زه كرد و اندر كشيد
معنی : وقتی كه رستم ديد تمام فخر و تفاخر او به اسب گران بهايش است كمان را آمادهی تيراندازی كرد.
يكی تيز زد بر بر اسب اوی كه اسب اندر آمد ز بالا به روی
بر اوّل : به
بر دوم : پهلو
بر اوّل و بر دوم : جناس تام
اوی و روی : جناس ناقص اختلافی
معنی : تیری به پهلوی اسب او زد و اسب با صورت به افتاد .
بخنديد رستم به آواز گفت كه بنشين به پيش گران مايه جفت
آواز : صدای بلند
گفت و جفت : جناس ناقص اختلافی
گران مايه : گران قدر
جفت : كنار ، پهلو
اين قسمت طنز دارد .
معنی : رستم خنديد و با صدای بلند گفت بشين پيش اسب گران قََدرَت و غصّه اش را بخور ( برایش ماتم بگیر ) .
سزد گر بداری سرش در كنار زمانی برآسايی از كارزار
سزد : سزاوار است
كنار : آغوش
برآسايی : خلاص شوی
كارزار : جنگ
معنی : سزاوار است اگر سرش را در آغوش بگيری و زمانی از جنگيدن خلاص شوی .
كمان را به زه كرد زود اشكبوس تنی لرز لرزان و رخ سندروس
كل بيت : واج آرايی صامت / ز /
سندروس : صمغی زرد است كه روغن كمان از آن گرفته میشود ( در اين جا زرد بودن مورد نظراست)
معنی : اشكبوس زود كمانش را آماده ی پرتاب كرد در حالی تنش مثل بيد میلرزيد و رنگ صورتش از ترس زرد شده بود .
به رستم بر آنگه بباريد تير تهمتن بدو گفت بر خيره خير ،
همي رنجه داری تن خويش را دو بازوی و جان بد انديش را
دو بيت موقوف المعانی هستند .
مصرع اوّل به رستم بر : ويژگی سبک خراسانی
خيره خير : كنايه از كار بيهوده كردن
معنی : بعد از آن شروع كرد رستم را تيرباران كردن رستم به او گفت بيهوده خودت را خسته می كنی و دو بازويت را خسته میكنی .
تهمتن به بند كمر برد چنگ گزين كرده يک چوبه تير خدنگ
گزين : انتخاب
چوبه : واحد شمارش تير ( ممیز )
خدنگ : درختی بسيار سخت كه از چوب آن تير و نيزه و زين اسب سازند .
معنی : رستم دستش را به سمت كمربندش برد و يک چوبی كه از جنس چوب خدنگ بود انتخاب كرد .
يكی تير الماس پيكان چو آب نهاده بر او چار پرّ عقاب
تير : مشبّه
الماس : مشبّهٌ به
معنی : تيری انتخاب كرد كه نوک آن مثل الماس تيز بود و چهار پرّعقاب هم به آن وصل بود .
كمان را بماليد رستم به چنگ به شست اندر آورده تير خدنگ
بماليد : لمس
خدنگ : درختی است بسیار سخت که از چوب تیر و نیزه و زین اسب سازند .
معنی : رستم كمان را در چنگ گرفت و به شست تير خدنگ را آماده ی پرتاب كرد . ( شست به انگشتر مانندی از جنس استخوان بود كه در انگشت شست میكردند و در وقت كمان داری به زه كمان را با آن میگرفتند ) .
بر او راست خم كرد و چپ كرد است خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چاچ شهری بوده است كه در آن تير و كمان های خوب محكم میساختند .
اين بيت : واج آرايی صامت / خ /
راست اوّل : دست راست
راست دوم : صاف و مستقیم
راست اوّل و راست دوم : جناس تام
راست و چپ : تضاد
خروش : بانگ و فرياد
راست دوم و خم : تضاد
چرخ چاچی : استعاره از كمان
مصراع دوم : تشخيص
معنی : رستم برای پرتاب تير است دست راست را خم و دست چپ را كه كمان در آن بود راست كرد ؛ آن گاه خروش ازكمان برخاست .
چو سو فارش آمد به پهنای گوش ز شاخ گوزنان برآمد خروش
سوفار : دهانهی تير
شاخ گوزنان : مجازاً كمان
معنی : همين كه انتهای تير به گوش رستم نزديک شد ، از كمان فريادی برخاست ، ( گاهی كمان را از شاخ گوزن میساختند .)
چو بوسيد پيكان سر انگشت اوی گذر كرد بر مهره ی پشت اوی
بوسيد : مجازاً تماس پیدا کرد
مصرع اوّل : تشخيص
اوی اوّل : مرجع رستم
بر : سينه
اوی دوم : مرجع اشكبوس
كلّ بيت : اغراق
معنی : وقتی كه نوک تيز تیر با سر انگشت او تماس پيدا كرد ، تیر از مهره ی پشت كمر اشكبوس گذر كرد .
بزد بر بر و سينهی اشكبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس
سپهر : آسمان
كلّ بيت : اغراق در ميزان تقدير و تحسينی كه نسبت به رستم ابراز شده تا آن حد كه حتّی آسمان به دستانش بوسه زد .
معنی : تير را به سينهی اشكبوس زد ، آسمان هم حتّی رستم را مورد تحسين و قدردانی قرار داد .
قضا گفت گير و قدر گفت ده فلک گفت احسنت و مه گفت زه
ده ، زه : جناس ناقص اختلافی
زه : ادات تحسين ، آفرین
تکرار گفت
معنی : سرنوشت به اشكبوس گفت تير را بگير و به رستم گفت تير را بزن .
كشانی هم اندر زمان جان بداد چنان شد كه گفتی ز مادر نزاد
معنی : اشكبوس همان لحظه جان داد چنان كه گويی از مادر زایيده نشده است .
! بياموزيم ( 2 )
واج آرايی : در حقيقت شاعر از حروفی كه صامتها و مصوّتهای مورد نظرش را در بر دارد استفاده میكند كه بهتر و بيشتر بتواند معنای خود را به ذهن خواننده به شنونده القا كند .
مثال : ما راست قامتان جاودانه ی تاريخ خواهيم ماند . واج آرايی مصوّت / ا /
مثال 2 : خاک بر ديده بسی جان فرساست سنگ بر سينه بسی سنگين است
واج آرايی صامت / س / خانم پروین اعتصامی در قطعه ای که برای سنگ مزارش سروده در بیت فوق صامت / س / 7 بار تکرار شده که گویی علاوه بر موسیقی مناسب معنای سنگینی را بیشتر القاء می کند بویژه با آوردن کلمه ی ( سنگین ) در آخر بیت قصد داشته است خواننده سنگینی سنگ را به نحو محسوس احساس کند .
صامت / ش / هفت بار تكرار شده كه اين تكرار برای القای مزه ی شيرينی بيش از سایر مصوّتها مؤثّر است و هم تكرار آن در آغاز 5 كلمه به جنبه ی موسيقيايی شعر كمک كرده است .
خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم و زان گفت
وزان : صفت فاعلی
بیت توصیه می کند که پوششی مناسب خزان و پاییز باید پوشید .
بيا كه قصد اهل سخت سست بنيان است بيار باده كه بنياد عمر بر باد است
معنی : بدان كه آرزوهای بشر اساسی ندارد ، شادی پيشه ساز زيرا اساس عمر بی بنياد است .
قصر امل : اضافه ی تشبيهی
سخت و سست : تضاد و مراعات نظیر
بيار باده : كنايه ، طرب و شادی پيشه ساز
باده : شراب
بنياد عمر بر باد است : كنايه بيهوده و پايدار
صدای سنگين سكوت در سرسرا پيچيد
صدای سنگين : حس آميزی
جمله تشخيص و متناقض نما دارد .
حس آميزی : آميختن دو حس شنوايی و لامسه
واج آرایی صامت / س / سکوت و آرامش را تداعی می کند .
پاسخ خود آزمايی صفحه 11
1- كنايه از شكست دادن
2- ابيات: 2 و 14 و 20 و 23 و 25
3- داستانی ، قهرمانی ، ملّی ، اغراق يا خرق عادت
4- تو نظم سياه و آرامش مركز سپاه را مثل هميشه حفظ كن .
5- بيت 15 و 20
6- بيت 18 و 19 بيت 32 و 33
7- بيت 11 و 19 و 20 و 31 و 32 و 37 و 16
8- بيت 3 و 5 و 39 درس سوم ادبیات سال دوم متوسطه ،
حماسه ی مصنوع : حمله ی حیدری : باذل مشهدی
درس سوم
آموختیم که حماسه دو گونه است : طبیعی و مصنوعی یکی از حماسه های مصنوعی و سنّتی حمله ی حیدری از باذل مشهدی ( م . 1124 ) است . شاعر در این منظومه به شرح زندگی و جنگ های پیامبر (ص) و علی (ع) تا شهادت آن حضرت در محراب مسجد کوفه پرداخته است . قسمتی از این منظومه را که توصیف نبرد حضرت علی(ع) با عمرو بن عبدود است می خوانیم شاعر تحت تأثیر حماسه های ملّی این حماسه ی دینی را با دخل و تصرّف در اصل موضوع و آرایش صحنه ی نبرد به شیوه ی شاهنامه سروده است .
حمله ی حیدری
دلیران میدان گشوده نظر که بر کینه اوّل که بندد کمر
دلیران : پهلوانان
نظر : مجازاً چشم
گشوده نظر : کنایه است از چشم انتظار بودن
که : نهاد ، ضمیر پرسشی
کینه : دشمنی
بندد کمر : کنایه است از آماده شدن برای انجام کاری ، همّت کردن ، اقدام کردن
معنی : پهلوانان همه منتظر بودند که دشمنی نبرد را چه کسی آغاز می کند .
که ناگاه عمرو آن سپهر نبرد برانگیخت ابرش برافشاند گرد
عَمرو : عَمر: و عُمَر هر دو اسم خاص هستند در عربی برای این که شکل مکتوب آن ها با هم اشتباه نشود به اوّلی یک حرف « و » اضافه می کنند امّا این « و » تلفظ نمی شود .
عمرو به سپهرنبرد تشبیه شده
سپهرنبرد : عمروی که در شکوه و عظمت مثل آسمان است
ابرش : اسبی که اعضای او خال خالی باشد ( در این جا مطلق اسب منظور است. )
برافشاند : کنایه است از سریع رفتن اسب
این بیت : ازنظرشکوه شخصی اغراق دارد
معنی : که ناگهان عمرو که در جنگاوری مثل آسمان و به ابهّت آسمان بود اسبش را به حرکت آورد و به میدان آمد و همه جا را پر از گرد و غبار کرد .
چو آن آهنین کوه آمد به دشت همه رزمگه کوه فولاد گشت
چو : وقتی که ، حرف ربط وابستگی
آهنین کوه : استعاره است از کوه
دشت و گشت : جناس ناقص اختلافی
آهنین کوه : استعاره از عمرو ، کسی که مانند کوه آهنین استوار است .
معنی : وقتی که عمرو با هیکل درشت و پوشیده از لباس جنگی وارد میدان شد ، گویی که کوه فولادی میدان جنگ را در بر گرفته است .
بیامد به دشت و نفس کرد راست پس آن گه باستاد هم رزم خواست
نفس کرد راست : نفسی تازه کرد
هم رزم : حریف ، هم نبرد
معنی : آمد به میدان جنگ و لحظه ای ایستاد و نفسی تازه کرد ، بعد ایستاد و حریف خواست .
حبیب خدای جهان آفرین نگه کرد بر روی مردان دین
حبیب : دوست ، استعاره از پیامبر
نگه کرد بر روی مردان دین : به سپاه خود نگاه کرد
معنی : دوست خدای آفریننده ی جهان ( پیامبر ) بر روی سپاهیان خود نگه کرد .
همه برده سر در گریبان فرو نشد هیچ کس را هوس ، رزم او
هیچ کس را هوس : هوس هیچ کس ، « را » فکّ اضافه
هوس : میل
این بیت : ترس و شرمندگی سپاه اسلام را نشان می دهد .
معنی : همه از ترس عمرو سر خجالت فرو برده بودند ، از شرمندگی و ترس هیچ کس تمایل به هم نبرد و هم رزم شدن با او را نشان نداد .
به جز بازوی دین و شیر خدا که شد طالب رزم آن اژدها
بازوی دین : استعاره از حضرت علی (ع) ، اضافه ی استعاری
شیر خدا : استعاره از حضرت علی (ع)
طالب : خواهان
اژدها : استعاره از عمرو
معنی : به جز حضرت علی (ع) ، که بین جمع فقط او تمایل به هم نبردی یعنی جنگ باعمرو را داشت .
بر مصطفی بهر رخصت دوید از او خواست دستوری امّا ندید
بر : پیش ، نزد
بهر : برای
بر و بهر : جناس ناقص افزایشی
دستوری : رخصت ، اجازه
دستوری ندید : اجازه نداد ، مصلحت ندید
معنی : حضرت علی (ع) برای اجازه گرفتن از حضرت رسول اکرم (ص) با شتاب به سمت ایشان رفت ولی پیامبر صلاح ندیدند که اجازه دهند .
عمرو برای دوم مبارزه می طلبد . پیامبر از لشکر می پرسد که چه کسی حاضر است با عمر بجنگد ؟ لیکن جز حضرت علی (ع) کسی اعلام آمادگی نمی کند پیامبر (ص) به علی هشدار می دهد که عمرو است . علی (ع) جواب می دهد : من هم علی ابن ابی طالب و پس از گفتگوی بسیار ، از پیامبر (ص) اجازه ی نبرد می گیرد . در میدان نبرد عمرو با جنگ با علی امتناع می کند ؛ با این بهانه که نمی خواهم به دست من کشته شوی . امّا علی (ع) در پاسخ می گوید : ریختن خون تو برای من از مُلک روی زمین بهتر است . عمرو این بار خشمگینانه از اسب پایین می آید و :
لشکر : مجازاً لشکریان
امتناع می کند : سرباز زدن
ریختن خون تو : کنایه از کشتن تو
مُلک : فرمانروایی
به سوی هژبر ژیان کرد رو به پیشش برآمد شه جنگ جو
هژبر: شیر ، استعاره از حضرت علی (ع)
ژیان : خشمگین ، درّنده
کرد رو : کنایه از حرکت کرد
برآمد : ظاهر شد
شه جنگ جو : استعاره است از حضرت علی (ع)
معنی : عمرو به حضرت علی (ع) آن شیر خشمگین رو کرد و حضرت علی (ع) در مقابلش ظاهر شد .
دوید ند از کین دل سوی هم در صلح بستند بر روی هم
سوی و روی : جناس ناقص اختلافی
معنی : با دلی پر از دشمنی به سوی هم تاختند و جای صلح و آشتی نگذاشتند .
فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ بود سهمگین جنگ شیر و پلنگ
فلک : آسمان
سهم : ترس ، بیم ، هراس ، هول ، تیر ، تیری که در قرعه کشی به کار برند ، نصیب ، بهره
سهم در معنای تیر با جنگ ایهام تناسب دارد .
فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ : تشخیص
سهمگین : ترس آور ، مهیب ، خوفناک
شیر و پلنگ : مراعات نظیر
جنگ و رنگ : جناس ناقص اختلافی
این بیت حسن تعلیل دارد .
رنگ باختن : کنایه است از ترسیدن
واج آرایی صامت / گ /
معنی : جنگ آن قدرسهمگین است که آسمان رنگ باخته است ، حق هم دارد چون جنگ شیر و پلنگ خیلی ترسناک است .
نخست آن سیه روز و برگشته بخت برافراخت بازو چو شاخ درخت
سیه روز : بدبخت
بازو به شاخه ی درخت تشبیه است .
معنی : نخست عمرو بدبخت و تیره روز ، دست خود را مانند شاخه ی درخت برای کشیدن شمشیر بالا برد .
سپر برسرآورد ، شیر اله عَلم کرد شمشیر آن اژدها
شیراله : استعاره است از حضرت علی (ع)
اژدها : استعاره است از عمرو
معنی : حضرت علی (ع) سپرش را بالا آورد و مانع قرارداد ، عمرو دوباره شمشیرش را بالا آورد .
بیفشرد چون کوه پا بر زمین بخایید دندان به دندان کین
پا بر زمین فشردن : کنایه از استقامت ورزیدن
حضرت علی (ع) به کوه تشیبه شده است .
خاییدن : جویدن ، به دندان نرم کردن
دندان کین : کنایه است از نهایت خشم و غضب
معنی : حضرت علی (ع) مانند کوه با نهایت خشم مقاومت و استواری نشان داد .
چو ننِمود رخ شاهد آرزو به هم حمله کردند باز از دو سو
ننمود رخ شاهد آرزو : کنایه است از ناکامی
شاهد آرزوی : اضافه ی تشبیهی
شاهد : زیبا رو
معنی : وقتی هیچ کدام از این حمله نتیجه ای نگرفتند و به خواسته ی خود نرسیدند دوباره به هم حمله کردند .
نهادند آوردگاهی چنان که کم دیده باشد زمین و زمان
نهادند : پدید آوردند
آوردگاهی : میدان جنگ ، مجازاً جنگ و نبرد
زمین : مجازاً اهل زمین
زمان : مجازاً اهل زمان
زمین ، زمان : جناس ناقص اختلافی
معنی : چنان جنگی در میدان نبرد پدید آوردند ، که اهل زمین و زمان چنین میدانی را به خاطر ندارند .
ز بس گرد از آن رزمگه بردمید تن هر دو شد از نظر ناپدید
بردمید : طلوع کرد ، مجازاً بلند شد
معنی : از بسیاری از گرد و خاک که بر اثر ضربات و درگیری در میدان جنگ ایجاد شده بود هر دو پهلوان از نظر ناپدید گشتند .
زره لخت لخت و قبا چاک چاک سرو روی مردان پر از گرد و غبار گشت
لخت لخت : پاره پاره
سرو روی : مجازاً بدن ، مراعات نظیر
معنی : لباس آن ها در اثر ضربات درگیری پاره پاره شده بود و سر و صورتشان پر از گرد و خاک شده بود .
چنین آن دو ماهر در آب ضرب زهم رد نمودند هفتاد حرب
حرب : جنگ ، مجازاً وسیله جنگی
ضرب و حرب : جناس ناقص اختلافی
معنی : آن دو جنگجو آن چنان در آداب شمشیر زنی مهارت داشتند ، که بسیاری از ضربات سلاح های جنگی را از خود دفع کردند و به سلامت رستند .
شجاع غضنفر وصیّ نبی نهنگ یم قدرت حق ، علی
غضنفر : شیر ، استعاره از حضرت علی (ع)
نبی : پیامبر
یم : دریا
نهنگ یم قدرت حق : اضافه ی تشبیهی قدرت حق را به دریایی تشبیه کرده است که نهنگ آن حضرت علی (ع) است .
نهنگ ، یم : مراعات نظیر
معنی : شیر شجاع ، جانشین پیامبر و نهنگ دریای حق ، حضرت علی (ع)
چنان دید بر روی دشمن ز خشم که شد ساخته کارش از زهر چشم
خشم وچشم : جناس ناقص اختلافی
زهر چشم : نگاه تند ، اضافه ی استعاری
این بیت با بیت قبلی خود موقوف المعانی است .
معنی : چنان از روی خشم به چهره ی دشمن نگاه کرد که عمرو از زهر چشم کارش ساخته شد .
برافراخت پس دست خیبر گشا پی سر بریدن بیفشرد پا
برافراخت : بلند کرد
خبیرگشا : تلمیح دارد به جنگ خیبر ، صفت برای دست
پی سر بریدن بیفشرد پا : برای کشتن عمرو همّت کرد یا اصرار ورزید
معنی : پس دست قدرتمند خود را بلند کرد ، خودش را برای جدا کردن سر از بدن عمرو آماده کرد و برای کشتن او همّت کرد .
به نام خدای جهان آفرین بینداخت شمشیر را شاه دین
شاه دین : استعاره از حضرت علی (ع)
بینداخت در این جا یعنی بزد
معنی : حضرت علی (ع) با نام خدای جهان آفرین شمشیر را زد .
چو شیر خدا راند بر خصم ، تیغ به سر کوفت شیطان دو دست دریغ
خصم : دشمن ( عمرو )
به سر کوفت دو دست دریغ : کنایه است از اظهار تأسّف و درماندگی کرد
سر و دست : مراعات نظیر
تیغ و دریغ : جناس ناقص اختلافی
دست دریغ : اضافه ی استعاری ، تشخیص
معنی : وقتی که حضرت علی (ع) بر دشمن شمشیر کشید شیطان دو دست افسوس بر سر کوبید و ناامید شد .
پرید از رخ کفر در هند رنگ تپیدند بت خانه ها در فرنگ
پرید از رخ کفر درهند رنگ : کنایه است از ترسیدن ، تشخیص
کفر : مجازاً عالم کفر
تپیدند : بی قرار و مضطرب شدند
تپیدند بت خانه ها : بی قرار و مضطرب شدند ، تشخیص
فرنگ و رنگ : جناس ناقص افزایشی
هند : به کشور هزار ادیان معروف است ، مجازاً یعنی عالم کفر
معنی : با آن ضربه حضرت علی(ع) ، رنگ از کل عالم کفر پرید و تمام بت پرستی از هم پاشید . ( کفر را در شرق و غرب عالم هراسان کرد . )
غضنفر بزد تیغ برگردنش در آورد از پای ، بی سرتنش
بی سر تنش : تن بی ارزش
معنی : حضرت علی (ع) شمشیر بر گردنش زد و سرش را از تن بی ارزشش جدا کرد .
دم تیغ برگردنش چون رسید سر عمرو صد گام از تن پرید
دم : لبه
تیغ : شمشیر
بیت اغراق دارد : از شدّت ضربه سر صد قدم آن طرف تر رفته است .
معنی : وقتی که شمشیر بر گردن عمرو فرود آمد ، سر از تن او جدا شد و صد قدم آن طرف تر فرود آمد.
چو غلتید در خاک آن ژنده فیل بزد بوسه بر دست او جبرئیل
غلتید در خاک : کنایه است از کشته شدن
ژنده فیل : فیل بزرگ وعظیم الجثه ، استعاره از عمرو
بزد بوسه بر دست او جبرئیل : تشخیص
معنی : وقتی آن قهرمان قوی هیکل به دست حضرت علی (ع) کشته شد ، جبرئیل بر دستان حضرت علی (ع) بوسه زد و او را تحسین کرد .
خود آزمایی صفحه ی 14
1- عبارت کنایه « دندان به دندان خاییدن » یعنی چه ؟
کنایه است از خشم و غضب فراوان
2- دو نمونه از استعاره درس را پیدا کنید ؟
ژنده ی فیل : استعاره است از عمرو
شاه دین : استعاره است از حضرت علی (ع)
3- به چه دلیل این شعر حماسه ی مصنوعی است ؟
سرآینده ی آن مشخّص است ، تاریخ آن مشخّص است ، از عناصر خارق العاده بوده است .
4- نمونه ای دیگر از حماسه مصنوعی را در کلاس بخوانید ؟
منابع : شاهنامه های فتحعلی خان صبا یا خاوران نامه ی ابن حسام خوسفی
5- قافیه کدام بیت درس نادرست است ؟
بیت13 : سپر برسرآورد ، شیر اله عَلم کرد شمشیر آن اژدها
6- داستان زیر را که از مثنوی مولوی انتخاب شده است به لحاظ انواع ادبی آن را با درس مقایسه کنید .
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزه از دغل
اخلاص : صمیمیّت ، یک رنگی
اخلاص عمل : پاکی و درستی در عمل
دغل : حیله و نیرنگ
معنی : پاکی و درستی را از حضرت علی (ع) فرابگیر ، زیرا او از ناراستی پاک و منزّه است .
در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری برآورد و شتافت
غزا : جنگ
زود شمشیری برآورد و شتافت : کنایه است از برای کشتن آن آماده شد .
معنی : در یکی از جنگ ها بر کشتن دشمن اقدام کرد و بر کشتن دشمن مصمّم شد .
او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبیّ و هر ولی
خدو : آب دهان
علی ، ولی : جناس ناقص اختلافی
معنی : دشمن آب دهان بر چهره ی امام پاشید ، امامی که باعث افتخار پیامبران است .
در زمان انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر غزایش کاهلی
در زمان : فوراً
کاهلی : تنبلی
معنی : علی (ع) فوراً شمشیر را به کنار نهاد و در جنگ با او سستی نشان داد .
گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحم بی محل
معنی : آن مبارزه از این کار علی (ع) و از عفو بخشش بی جای او تعجّب کرد .
گفت ؟ بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی ؟
تیغ ، تیز : جناس ناقص اختلافی
بگذاشتی : رها کردی ، ترک کردی
معنی : گفت : « تصمیم به کشتن من گرفتی پس چرا مرا رها کردی و رفتی ؟ ( من را نکشتی ؟ ) »
گفت : من تیغ از پی از پی حق می زنم بنده ی حقّم نه مأمور تنم
معنی : من به خاطر احترام دین و حق مبارزه می کنم ، من بنده ی حق و مطیع خداوندم به فکر خودم نیستم .
شیر حقّم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
شیر حقّم : تشبیه
مشبّه : « م » ، حضرت علی (ع)
شیر حق : مشبّهٌ به
هوا : هوس
هوا ، گوا : جناس ناقص اختلافی
معنی : من مرد قدرت راه خدا هستم و تابع هوا و هوسی نیستم ، رفتار من گواه دین من است .
از نظر زبان ، زبان مولانا در قرن 7 و ساده و هموار است و به دور از لغزش های واژگانی امّا زبان دارای لغزش های فراوانی است در بعضی بافت ها زبانش سست است .
فضای حاکم بر او بر این اثر : فضای حماسی ، روحیّه ی قهرمانی پهلوی با تعصّب ویژه ای دارند .
از نظر پردازش داستان : دید داستان ازنظر مولانا نقطه ای شروع افت داستانی رعایت شده امّا در حمله ی حیدر ضعیف دیده شده است .
از نظر نقد واژگانی : در واژگانی بیتی دیده شده که در عرصه ی حماسه نیست .
نتیجه ی این اثر : مثنوی مولانا اخلافی و آموزنده است امّا حمله ی حیدری به فراخور فضای حماسی روحیّه ، روحیّه ی قهرمان پروری است با تعصّب ویژه ای که دارد .
درس چهارم : ادبیّات نمایشی : بچّه های آسمان : مجید مجیدی
آورده اند که ...
فصل دوم : « ادبیّات داستانی معاصر »
درس چهارم
بچّه های آسمان
خطّ سوم بند اوّل صفحه ی16 : به دوش می کشند : کنایه از تحمّل کردن
خطّ سوم بند دوم صفحه ی16: نصب : قرار دادن ، وصل کردن
سه خط به آخر صفحه ی17: سمج : مصّر
خطّ هشتم صفحه ی 18: هاج و واج : متحیّر ، سرگشته
خطّ سیزدهم صفحه ی19: لبخندی بر لبان زهرا می نشیند : تشخیص
خطّ پانزدهم صفحه ی19: انگار : قید تشبیه ، گویی
خطّ نوزدهم صفحه ی19: قراضه : کهنه ، فرسوده
خطّ نهم صفحه ی20 : مبهوت : هاج و واج ، متحیّر ، سرگشته
پنج خط به آخر صفحه ی20 : سیل جمعیّت : اضافه ی تشبیهی
خطّ آخر صفحه ی20 : جمعیّت بچّه ها بی امان می دوند : کنایه از با شدّت و هیجان و پیوسته دویدن
خطّ آخر صفحه ی21 : سوق می دهد : می راند ، حرکت می دهد
خطّ ششم صفحه ی24 : همه چیز رنگ باخته است : کنایه از ارزش خود را از دست داده است
خطّ شانزدهم صفحه ی24 : زیر چشمی : کنایه از مخفیانه
خطّ شانزدهم صفحه ی25 : زل می زند : خیره می شود
خطّ هفدهم صفحه ی25 : سر به زیر می اندازد : کنایه از شرمنده می شود
خطّ نوزدهم صفحه ﻱ25 : مکث : درنگ ، تأمّل
خطّ دوم صفحه ی26 : سر در گریبان فرو بردن : کنایه از فکر کردن
خطّ چهارم صفحه ی 26 : ثقل : سنگینی
انگار در مرکز ثقل زمین جای دارد : علی نالان محور همه ی حوادث است ، همه ی رویدادها حول او می چرخد ، شخصیّتش مهم شده است .
خطّ پنجم صفحه ی26 : تلألؤ : درخشش ، تابش
خطّ نهم صفحه ی26 : ساطع : پراکنده ، منتشر
خطّ دوازدهم صفحه ی26 : ماهی های قرمز به دور پاهای علی طواف می کنند . ماهی ها ، پاهای علی را بوسه باران می کنند . : تشخیص ، ماهی ها به دلیل تاول هایی که پای علی زده ، دورش جمع می شوند و آن را بوسه باران می کنند . ( علّت تجمّع ماهی ها : حسن تعلیل )
پاهای علی را بوسه باران می کنند : کنایه از مقدّس شمردن
پاسخ خودآزمایی صفحه ی 26
1- برای دستیابی به کفش
2- آن جا که پارگی کفش را نشان می دهد ، صفحه ی 20 بند دوم از علی به همراه بچّه ها تا از بچّه اش فیلم می گیرد .
3- آسمان نماد صداقت ، پاکی و صفاست عالم کودکان نیز سرشار از معصومیّت و چاکی است ، به خاطر وجه شباهت بین این دو عالم و پهنه
4- فعّالیّت دانش آموزی
5- در متن توضیحاتی وجود دارد که مربوط است به کارگردان ، تصویربردار ، بازیگر و به تماشاچی ربطی ندارد و تماشاچی در حین دیدن فیلم به آن توجّهی نمی کند .
آورده اند که ...
آورده اند که : مجازاً حکایت کرده اند
مصاف : جمع مصف به معنی به محلّ های صف بستن ، میدان های جنگ
به مصاف رفتن : رفتن به رزمگاه و جنگ
در ِ بلخ : در نزیکی شهر بلخ
هزیمت رفتند : فرار کردن از برابر دشمن
یوزبانان : کسانی که مأمور نگهداری و حفظ و تربیت یوزهای شکاری هستند .
نماز دیگر : نماز عصر
فرّاش : مجازاً خدمتگزار
می گشت : می چرخید ، فعل خاص
مردُم : انسان
قوت : غذا
خوردنی : صفت لیاقت
لختی : اندکی
سرگین : پهن خشک شده ، در نواحی که هیزم نیست از پهن خشک شده استفاده می کنند .
قلیه : نوعی خوراک از گوشت که آن را در تاوه یا دیگ بریان می کنند .
روز به آخر آمده بود : کنایه از تاریک شدن هوا و شب شدن
سبک برآورد : فوراً سرش را بالا آورد
از سوزش دیگ به آهنگ خاست : بر اثر سوزش گرمای دیگ سر و صدا بلند کرد .
خاست : بلند شد
اَصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً : بامداد امیر بودم و شبانگاه اسیر ، به بی اعتباری دنیا اشاره دارد
امیراً و اسیراً : تضاد و جناس ناقص اختلافی
اَصبحتُ : روز
امسیتُ : شب
اَصبحتُ و امسیتُ : تضاد
درس پنجم : ادبیّات داستانی معاصر : کباب غاز : جمال زاده
درس پنجم
هر داستان دارای بخش ها و عناصری است که پیکره ﻯ آن را بوجود می آورد به این عناصر ، « عناصر داستان » می گویند .
مهم ترین عناصر داستان عبارتند از :
شخصیّت و قهرمان : که با رفتارها و گفتارهای خود داستان را بوجود می آورند آن ها گاه از آغاز تا پایان داستان ثابت و بدون تغییر حضور دارند و گاه بر اثر عوامل گوناگون به تدریج یا به طور ناگهانی فضای داستان را ترک می کنند یا خود تغییر و تحوّل می یابند .
راوی داستان یا زاویه ی دید : معمول ترین شیوه ی روایت داستان استفاده از اوّل شخص ( من ) : کباب غاز ( خود نویسنده ) یا سوم شخص یا دانای کل ( او ) : هدیه ی سال نو
هسته یا طرح داستان : پیوستگی منظم اعمال و حوادث داستان که مبتنی بر رابطه ی علّت و معلولی است طرح یا هسته ی داستان نام دارد .
درون مایه : درون مایه فکر اصلی و مسلّط بر هر اثر است و نویسنده آن را در داستان اعمال می کند . درون مایه در واقع جهت فکری و ادراکی نویسنده را نشان می دهد معمولاً درون مایه ی داستان را از اعمال و گفتار شخصیّت های داستان بویژه شخصیّت اوّل ( قهرمان ) می توان دریافت .
لحن : شخصیّت ها خود را به وسیله ی زبان معرّفی می کنند و به خواننده می شناسانند لحن می تواند رسمی ، غیر رسمی ، صمیمانه ، جدّی ، طنزواره و ... باشد مثل لحن کباب غاز که طنز گونه است .
صفحه ی 29 :
فاصله گرفتند : دور شدند .
هجو : شمردن معایب کسی نکوهیدن ، دشنام دادن کسی را به شعر ، سرزنش ، نکوهش
صفحه ی 30 :
چهره در نقاب خاک کشیدن : کنایه از مردن
كباب غاز
يا
رساله در حكمت مطلقه ی « از ماست كه بر ماست »
صفحه ی 30 :
ترفيع : بالا بردن
رتبه : درجه
ترفیع رتبه : بالا رفتن درجه و حقوق کارمند دولت با توجّه به سوابق و سنوات خدمت او
هم قطارها : هم كارها و هم رديف ها
صحيح : درست و حسابی ، عالی
وليمه : طعامی كه در مهمانی يا عروسی بدهند
نوش جان نموده : كنايه از خوردن
صفحه ی31 بند اوّل :
زد : اتفاقاً ، از قضا ، قيد
عيال : زن وهمسر
درست جلوشان درآيی : كنايه از بايد رعايت كامل آداب و رسوم مهمانی را برگزار كنی و بخوبی پذيرايی كنی ، سنگ تمام گذاشتن ، آبرومندانه پذیرایی کردن
بند دوم :
ماليّه : وضع مالی
خرت و پرت : كنايه از وسايل بی ارزش زندگی و مركب اَتباعی
مرکّب اَتباعی : به ترکیب هایی که در آن ها لفظ دوم اغلب بی معنی است و برای تأکید لفظ اوّل می آید مرکب اَتباعی یا اَتباع گویند .
بند سوم :
تنها : فقط
وعده بگير : دعوت كن
مابقي : بقيّه
نقداً : فعلاً
خط بكش : كنايه از ناديده گرفتن ، صرف نظر كردن
بگذار سماق بمكند : كنايه از انتظار بيهوده كشيدن ، در انتظار گذاشتن ، سر کار گذاشتن
بند چهارم:
آزگار : مدّتی دراز و بطور مداوم ، یک سال طولانی
پايی بيفتد : كنايه از فرصتی پيش آيد
شكم ها را صابون زده اند : كنايه از وعده و وعيد دادن به خود ، دل خوش کردن
وعده : نوید ، مژده
وعيد : وعده ی بد ، تهدید
وعده و وعید : تضاد
ساعت شماری می كنند : كنايه از انتظار كشيدن ، شدیداً منتظر بودن
لوازم عاريه : آنچه از كسی برای رفع احتياج بگيرند و پس از رفع نياز پس دهند .
بند پنجم :
شكوم : شكون : چيزی را به فال نيک گرفتن ، میمنت ، خجستگی ، فرايند واجی ابدال
بند هفتم :
موافقت كرد : همراهی كرد
بنا شد : قرار شد
صفحه ی 32 ، بند دوم :
معهود : عهد كرده شده ، متداول ، معمول
دو رنگ : دو نوع ، دو جور
مخلّفات : موارد فرعی سر سفره مثل ماست و ترشی و ....
گرم ونرم : جناس ناقص اختلافی
كيفور : سرحال آمدن ، سرخوش ، متمتع ، آن که کیف و لذّت برده ، سر ذوق آمدن ، سرنشاط آمدن
ديلاقی : آدم دراز و بی قد و قواره ، « ی » وحدت و نکره
شرفياب شده است : آمده است
بند سوم :
لات ولوت : فقير وبيچاره ، ولگرد و بيكار
آسمان جل : كنايه از بی جا و مكان بودن ، کسی که رواندازش آسمان و زیراندازش زمین است .
جل : پوششی بی ارزش معمولاً به صورت رو یا زیر انداز بی ارزش که روی الاغ می اندازند .
بي دست وپا : کنایه از بی عرضه
پخمه : كودن و ابله ، خنگ و نفهم ، شخص کودن ، پپه ، چلمن ، ساده
مشعوف : شيفته و دلباخته ، شاد ، خوشحال
بند چهارم :
شرّ اين غول بی شاخ و دم را از سر ما بكن : كنايه از دور كردن مزاحمت كسی
بند پنجم :
به من دخلی ندارد : به من مربوط نيست
ماشاء الله هفت قرآن به ميان : دعايی است كه برای پرهيز از چشم زخم گويند ، برای پرهيز از بدی يا دور شدن مصيبت ، اين جمله را به صورت دعا می خوانند ، معادل امروزی آن : گوش شيطان كر
هر گلی هست به سر خودتان بزنيد : كنايه از نتيجه ی كار عايد خودت می شود
يا خير و شر اين موضوع با خودت است . ؛ تمثيل است
گل به سر زدن : کنایه از عزیز شمردن
بند ششم :
لابد : حتماً
چنين روز مباركی صله ی ارحام نكنی كی خواهی كرد ؟ : استفهام انكاری
صله ی ارحام : ديدار اقوام
لهذا : به اين خاطر
سرش را خم کرده است . : چهار جزیی مفعول مسندی
واترقيده اند : تنّزل كرده است ، به عقب بر گشته اند ، متضاد ترقّّی
تک : دک : فرايند واجی ابدال
تک و پوز : دک و پوز : سر و دهان
كريه تر : زشت تر
گردنش مثل گردن همان غاز مادر مرده بود : تشبيه
گردن او : مشبّه
مثل : ادات تشبيه
غاز : مشبّهٌ به
وجه شبه : درازی گردن
بند هشتم :
خورد رفته بود : ساييده شده بود و از بين رفته بود ، شلوارش زانو انداخته
راستی راستی : قيد تأكيد
تصوّر كردم : فكر كردم
دو رأس : دو تا
كش رفته : كنايه از دزديدن
بند هشتم :
شئٌ عجاب : تلميح و اشاره دارد به امری شگفت و تضمين آيه ی 5 سوره ی ص « اِنَّ هذا لَشَئ ٌعُجابٌ »
هراسان : وحشت زده
خاک به سرم : كنايه از بدبخت و بيچاره
صفحه ی 33 ، بند دوم :
ديدم حرف حسابی است : حرف منطقی است
بد غفلتی : فراموش كردن ، اشتباه كردن ، بی خبر گشتن ، نادانستن چیزی ، فراموشی نسیان ، نادانی ، سهل انگاری ، اشتباه کردم
بند سوم :
حُسن : خوبی
سر به مهر : كنايه از دست نخورده
بند چهارم :
حقّاً : قيد تأكيد
هيچ برو برگرد نداشت : كنايه از اين كه قطعی و حتمی بود
استشاره : رأی زدن ، مشورت كردن
چاره ای منحصر به فرد : تنها راه نجات وچاره ، راه حل
منحصر به فرد : صفت برای چاره
دست و پا كنيم : كنايه از فراهم كنيم .
چلمن : كسی كه زود فريب بخورد ، نالایق و بی دست و پا ، پپه ، نفهم
شكستن گردن رستم : كنايه از انجام امری بسيار دشوار ، كار سخت و بزرگ و محال را انجام دادن
از دستش ساخته است : مجازاً توانايی دارد ، از دستش بر می آيد
چند مرده حلاجی : كنايه از اين كه چقدر توانايی داری
حلاج : پنبه زن
از زير سنگ هم شده : كنايه از هر طور شده ، به سختی هم که شده
بند پنجم :
عادت معهود : مطابق معمول
مبلغی : كمی ، اندكی
سرخ وسياه شدن : كنايه از خجالت كشيدن
صدايش بريده بريده مثل صدای قليانی كه آبش را كم و زياد كنند : تشبيه
صدايش : مشبّه
بريده بريده : وجه شبه
صدای قليان : مشبّهٌ به
بريده بريده : با لکنت
كم و زياد : تضاد
نی پيچ : مشبّهٌ به
حلقوم : مشبّه
نی پيچ حلقوم : اضافه ی تشبيهی
نی پيچ و قلیان : مراعات نظير
عيد و قيد : جناس ناقص اختلافی
بايد قيد غاز را به كلّی زد و از اين خيال به كلّی منصرف شد : دو جمله ی مترادف
كنايه از منصرف شدن از چيزی يا كاری
بند ششم :
استيصال : ناچاری و درماندگی
چه خاكی بر سرم بريزم : كنايه از در مواجهه با اين بدبختی چه کاری باید انجام بدهم ، چه چاره ای بیندیشم .
مختاريد : صاحب اختياريد
ميهمانی : مجازاً دعوت به مهمانی
ميهمانی را پس می خوانديد : پس می گرفتيد
خودتان را به ناخوشی بزنيد : تمارض
بزنید : مجازاً نشان بدهید
طبيب : دكتر
قدغن كرده : منع كرده ، نهی کرده
رفقا : دوستان
بچّه قنداقی كه نيستند : كنايه از اين كه خوب می فهمند .
مثل بچّه ی آدم باور كنند : بلافاصله بپذيرند و با من درگير نشوند .
صفحه ی 34 بند اوّل :
پاپی می شوند : کنایه از در امری اصرار كردن ، مُصر شدن ، پی گير شدن
حسابش را كف دستش بگذاريم : كنايه از اين كه تنبيه ومجازاش كنيم .
بند دوم :
پرت وپلا : بیهوده و بی معنی ، مركب اتباعی
ديدم زياد پرت و پلا می گويد : ( دیدم می گوید ) حس آميزی
هزار سال به اين سال ها : دعا برای طول عمر
بند سوم :
شيوه ای سوار كرد : كنايه از به كار بردن نيرنگ و فريب .
بند چهارم :
بادی : آغاز ، اسم فاعل از بدأ به معنی شروع کننده
بی پا و بی معنی به نظر رسيدن : كنايه از بی معنی و غير منطقی و بی پایه به نظر رسيدن
خفايا : ج خفيه ، به معنی نهان ها
خفايا ی خاطر : در جاهای پنهان ذهن
مخيّله : جای خيال در ذهن
نشخوار كردن : كنايه از مرور كردن
نا معقول : غير منطقی
سرسری گرفتن : كنايه از اهمّيّت ندادن
ستاره ی ضعيف : استعاره از اميد
ستاره ی ضعيفی در شبستان تيره و تار درونم درخشيدن گرفت : تشبيه
درونش را به شبستان تشبيه كرده است .
شبستان : قسمتی از مسجد های بزرگ كه دارای سقف است ، خوابگاه ، حرم سرا
سر دماغ آمدم : كنايه از به شوق آمدن وسر حال شدن
اين گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد : كنايه از حل شدن مشكل
گره : استعاره از مشکل ( دست نخورده ماندن غاز )
بند پنجم :
جانی گرفت : كنايه از نیرویی گرفت ، در این جا یعنی اميدوار شد
دستگيرش نشده بود : كنايه از اين كه ماجرا را نفهميده بود
دستگیر شدن : کنایه از متوجّه موضوعی شدن
مهار شتر را به كدام جانب می خواهم بكشم : كنايه از تصميم خاصّی گرفتن
گرچه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و و مهار شتر را به كدام جانب می خواهم بكشم : کنایه از این که نفهمیده مقصود من چیست و چه هدفی در سر دارم
شتر : استعاره از سخن
وجنات : جمع وجنه ، رخسار
نمودار : نمايان
با قلبا و باقلوا : فرآيند واجی ابدال
سوغات و باقلبا : مراعات نظير
بند ششم :
معوج : ناراست ، خميده ، منحرف ، متمايل به يک سو ، یک ور
صفحه ی 35 ، خطّ اوّل :
جويده جويده : بريده بريده ، با لكنت زبان
بروز : اظهار ، ابراز ، آشکار کردن
غير مترقّّّبه : غير منتظره ، ناگهانی
مهلت : فرصت
الا ولله : قيد تأ كيد
نو نوار : در اصل نونوا ( نوای نو ) بوده است ودر اصطلاح محاوره ای به معنی شيک و مرتّب است .
كسی كه تهيدست بوده و سر و وضعی درست نداشته به سبب اتّفاقی يا انعام و بخششی به نوايی رسيده و سر و وضع خود را تغيير داده و زندگيش را سامان بخشيده است .
نوار ( = نوا ) : ساز وبرگ ، توشه ی زندگی ، وضع زندگی
ملّتفت : متوجّه
مقدّمات : تداركات اوّليه ( پيش غذا )
ای بابا دستم به دامنتان : كنايه از پناه آوردن
كاه از خودمان نيست كاهدان كه از خودمان است : تمثیل و كنايه از به فكر سلامتی خود بودن . يعنی اگر غذا از جيب شما نيست اقلاً به فكر سلامتی خود باشيد .( نباید معده ی خود را با زیاد خوردن رنج بدهیم.)
كاهدان و كاه : تناسب یا مراعات نظیر
نیست و است : تضاد
کاه : استعاره از غذا
کاهدان : استعاره از شکم
استدعا : تقاضا
دوری : خورشت خوری ، بشقاب مقعّر بزرگ
دلی از عزا در آوريم : كنايه از سير شدن ، پس از گرسنگی به غذای مفصّلی رسيدن ، خوب از خود پذیرایی کردن ؛ كنايه از برداشتن ممنوعيّت و محدودیّت و رسيدن به آزادی . ( تمثيل )
وبال : مایه ی سختی و عذاب
وبال جانت گرديم : تحمّل دردسر وسختی ما به گردن تو می افتد ، برایت دردسر ایجاد می کنیم
ابا وامتناع : خودداری کردن ( مترادف )
بند دوم :
با دهن باز : كنايه از متعجّب بودن
پوزخند نمكينی زد : لبخندی كه به قصد انکار و تحقیر و یا استهزا زنند . حس آمیزی
دستگيرم شد : كنايه از متوجّه موضوع شدم ، فهمیدم
بند سوم :
بر شد : حفظ شد
تبديل : تغيير دادن
بند چهارم :
تخلّف كردن : سرپيچی ، بدون اين كه كسی از دیگری وابماند ، بدون معطّلی
در صرف کردن صیغه بلعت اهتمام تامی داشتند : کنایه از با ولع و کامل خوردن ، حسابی در صرف کردن از دل و جان مایه گذاشتند .
صرف : ايهام تناسب : 1) خوردن ، میل کردن ،2) بخشی از علم قواعد عربی ( صرف – نحو ) صرف كردن ، با بلعت و صيغه تناسب دارد .
بلعت : خوردن
اهتمام تام : از دل وجان مايه گذاشتن ، نهايت كوشش را به كار بردن ، از چیزی فروگذار نمی کردن
خرامان چو طاووس مست وارد شد : كنايه از خود بی خود شدن ، اشاره به مغرور شدن مصطفی (تشبیه)
او : مشبّه ( محذوف )
طاووس مست : مشبّهٌ به
وجه شبه : خرامان رفتن
طاووس : نماد غرور
قالب بدنش درآمده بود : كنايه از اندازه و متناسب او شده بود .
گويي : مثل اين كه ( قيد تشبيه )
درزی ازل : اوّلين خيّاط ( كنايه از خدا )
درزی : خيّاط
ازل : زمانی که آغاز ندارد
ازل و ابد : تضاد
بند پنجم :
متانت: وقار ، سنگينی
دلربايی : دلبری
برگزار كرد : بر پا داشت ، سپری كرد ، بر پا داشتن
فاضل : دانشمند
لایق : شایسته
مقرّره : معيّن شده ، اصلی
وظایف مقرّره : وظایفی که به عهده اش گذاشته بودم ، وظایفی که قرار بود انجام دهد
صفحه ی 36 :
مسرور : مشعوف
معهود : عهد كرده شده ، سفارش شده
آسوده : راحت
ادبیّات داستانی معاصر : کباب غاز : جمال زاده قسمت دوم
صفحه ی 36 و 37 بند اوّل :
تذكار : ياد آوری
سرسوزنی : كنايه از مقدار كمی
قصور : ج قصر ، كوتاهی
جايز نمی شمردند : منظور پيوسته و با اشتهای تمام خوردن است .
چانه اش گرم شده بود : كنايه از پر حرفی کردن
حرّافی : پر حرفی
بذله : لطيفه ، شوخی
لطيفه : نكته ی باريک و ظريف ، گفتن چیزی که خنده دار است
نوک جمع را چيده بود : كنايه از اجازه ی حرف زدن به كسی را نمی داد ، همه را به سكوت واداشته بود.
بلا معارض : بی رقيب
بند دوم :
بی چشم و رو : كنايه از پُر رو
بر منكرش لعنت بفرستم : كنايه از باور داشتن و يقين داشتن
همه گوش شده بودند ايشان زبان : كنايه از اين كه همه گوش می كردند و او فقط حرف می زد .
همه : مشبّه
گوش : مشبّهٌ به
ایشان : مشبّه
زبان : مشبّهٌ به
تنبوشه : استعاره از حلقوم
بلعيدن و لقمه : مراعات نظير
بلعیدن و بیرون دادن : تضاد
قلنبه : برجسته ، برآمده ، درشت
قلنبه گو : كسی كه سخنان مغلق ( : پیچیده ) و نامستمعل می گويد .
قلنبه و لقمه : سجع
بیرون دادن حرف های قلنبه : کنایه از حرف های عجیب و شگفت
بند سوم ، خطّ دوم:
فرياد و فغان : مترادف
مرحبا و آفرين : مترادف
فریاد و فغان مرحبا به آسمان بلند شد : كنايه از اين كه او را تحسين كردند .
کبّاده ی شعر و ادب می کشید : ادّعای شاعری می کرد .
محظوظ : بهره مند ، متمتّع
جبهه : پيشانی
به رسم تحقير چين به صورت انداخته : کنایه از اظهار ناراحتی كردن .
چين به صورت انداختن : کنایه از اخم کردن
زواید : جمع زائد
تخلّص : نام شاعری
اديب پيشاوری : ( 1349- 1260 هـ . ق .) سیّد احمد بن شهاب الدّین پیشاوری شاعر مشهور عصرخود ( دوره ی قاجار ) بود . وی دوران زندگی اش را در تحصیل علم و تزکیه ی نفس سپری کرد . دیوان اشعار وی به چاپ رسیده است .
مأ لوف : مأنوس ، مونس
كاسه كوزه يكی شده بوديم : كنايه از خيلی صميمی شده بوديم ، خودمانی شده بوديم .
استعمال : استفاده
بند چهارم :
اثنا : جمع مکسر ثنی ، میانه ها
سرسرا : هال ، راهروی ساختمان
احتمال می دهم : ممکن است .
وزیر داخله : وزیر کشور
نمره غلطی بود : شماره تلفن اشتباهی بود .
زبان بی زبانی نگاه : آن چه به به تکلّم نیاید و نمودار میل درونی باشد . اين كنايه برای موارد منفی به كار می رود .
زبان بی زبانی نگاه : پارادوكس ، تشخيص
حقّش را كف دستش می گذاشتم : كنايه از جبران عمل کسی ، پاسخ مناسبی به رفتار كسی دادن .
زبان نگاه : اضافه ی استعاری
صفحه ی 38 :
شستش خبردارشده بود : كنايه از بو بردن از قضيه ، مطّلع شدن ، تمثیل
چشمش مثل مرغ سر بريده مدام درروی ميز از اين بشقاب به آن بشقاب می دويد . ( تشبيه و تشخيص )
چشمش : مشبّه
مرغ سر بريده : مشبّهٌ به
كاينات : موجودات جهان ، مجازاً ميهمان ها
بند دوم ، خطّ دوم :
دلم می تپد : كنايه از ترس و اضطراب
خادم : خدمتگزار
قاب : ديس ، بشقاب بزرگ
فربه : چاق
برشته : سرخ شده
بند سوم :
شش دانگ حواسّم : كنايه از تمام حواسم
بوی غاز چنان مستش كند كه دامنش از كف برود : كنايه از: از خود بی خود شدن ، از دست دادن اراده و اختیار
تلمیح دارد به کلامی از گلستان سعدی در دیباچه : « بوی گلم چنان مست کرد که دامنم ازدست برفت .»
سرش توی حساب بود : كنايه از اين كه حواسش جمع و متوجّه موضوع بود ، عاقل و کاردان بود .
تصديق بفرماييد اين يک دم را خوش نخوانده : كنايه از عمل مناسبی را نداشت .
سر ناسازگاری و ناهمراهی داشت .
آيا حالا هم وقت آوردن غاز است ؟ : استفهام انكاری
خرخره : كنايه از اين كه به حدّ اشباع خورده ام .
ولو : حتّی
مائده : غذا
معده ی انسان : مشبّه
گاو خونی زنده رود : مشبّهٌ به
پر نشدن : وجه شبه
بی بر و برگرد : کنایه از قطعی و به طور حتم
بند چهارم :
محظور : در تنگنا افتادن ، رودربایستی
تظاهرات : اعمال ، کارها
شخص شخيصی : جناس ناقص افزايشی
شخيصی : بزرگ و ارجمندی
دو دل مانده بود : كنايه از شک و ترديد داشتن
دوخته شده بود : مجازاً خيره شده بود .
توطئه ی ما دارد می ماسد : کنایه از نقشه ی ما گرفت ، به هدف رسیدیم
زير بغلش بگيرم : كنايه از كمک كردن به كسی ، حمایت کردن
دست وپا كنم : كنايه از آماده كنم .
حفظ ظاهر و خالی نبودن عريضه : كنايه از وجود زمينه ی مصنوعی .
بي يار وياور : جناس ناقص اشتقاقی
حیوان بی يار و ياور : تشخيص
یک ریز : پیوسته ، دائماً
صفحه ی39 :
دماغش نسوزد : كنايه از ضايع نشود .
بند اوّل :
بی حيا : بی شرم ، پُر رو
دو رو : منافق
اصرار : پافشاری
انكار : نپذيرفتن
اصرار و انکار : سجع و تضاد
هوادار تماميّت و عدم تجاوز به آن گرديدند : كنايه از خواهان این شدند که غاز دست نخورده باقی بماند .
بند دوم :
در رفت : خارج شد
برغان : نام روستايی در كرج كه آلويش مرغوب است .
منحصراً : فقط ، تنها ، قيد
غفلتاً فنرش در رفته باشد : كنايه از بی اختياری
به نيش كشيد : كنايه از خورد
نیش : مجازاً دندان
روا نيست : شايسته نيست
روی کسی را به زمين انداختن : كنايه از رد كردن سخن كسی
مختصر : كم
مانند قحطی زدگان : تشبيه ، كنايه ازبا ولع شروع به خوردن غاز كردن
دريک چشم به هم زدن : كنايه از در یک لحظه ، يک آن
گوشت واستخوان غاز مادر مرده : مشبّه و تشخیص
گوشت واستخوان شتر : مشبّهٌ به
در كمركش : پيچ وخم حلقوم مهمان ها ، اضافه ی تشبیهی
كتل : تل بلند
گردنه ی يک دو جين شكم : اضافه ی تشبيهی
مضغ : آسيا كردن ، غذا را زیر دندان جویدن
بلع : قورت دادن ، فرو بردن
هضم : تحليل رفتن
حلقوم ، شكم ، روده با مضغ ، بلع ، هضم : لف ونشر مرتّب ، مراعات نظير
رندان كلكش را كنده بودند : كنايه از تمامش را خوردند
غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود : انگار غازی وجود نداشت كنايه از اين كه از غاز چيزی باقی نماند
اين مخلوقات گويی استخوان خور خلق شده بودند . : اغراق ، واج آرايی صامت / خ /
یدکی : کمکی ، صفت نسبی
يك خروار : مجازاً از كثرت
یک خروار گوشت و پوست و ... : اغراق
بقولات : ج بقول ( نخود و عدس و لوبیا ) جمع الجمع
حبوبات : جمع حبوب جمع الجمع
ته بشقاب ها را هم ليسيده اند : كنايه از تمام وكمال خورده اند
تمام وكمال : قيد
راست وحسابی : قيد
از سر نو : قيد
لخت لخت : تكّه تكّه
جماعت كركس صفت : كنايه از مرده خور
كأنَ لم يكن شيئاً مذكوراً : چيزی كه قابل ذكر نبود ، تضمين آيه اوّل سوره ی دهر
گورستان شكم : اضافه ی تشبيهی
بند سوم :
مرا می گويی : اگر می خواهی از حال من خبر داشته باشی
هولناک : ترسناک
آب به دهانم خشک شده : با نهايت حيرت و سرگردانی يا خجالت كشيدن ، در این جا كنايه از ترسيدن صفحه ی40 :
زوركی : صفت
خوشامد گويی های ساختگی : تعارف های ظاهری و شاه عبدالعظيمی
كاری از دستم ساخته نبود : كنايه از توانايی انجام كاری را نداشتم
بند دوم :
بحبوحه : حين ، اثنا ، ميان ، وسط
زوال : نيستی ، نابودی
فلک بوقلمون : كنايه از روزگار ناپايدار
بوقلمون : مجازاً رنگ به رنگ شدن و ناپايداری
شقاوت : بد جنسی
جهان پتياره : جهان پليد ، بدكاره ، اهریمنی ، تشخيص
وقاحت : بی شرمی
بد قواره : بد هيكل
شخصاً : قيد
يارو : وقتی برای كسی ارزش قائل نباشی به کار می رود .
حساب كار را كرد : كنايه از آ گاه شدن
سرسوزنی خود را از تک و تا بيندازد : كنايه از اين كه بدون آن كه به روی خود بياورد ، از رفتار قبلی خود دست بر دارد ، خودش را نباخت .
دل به دريا زد : كنايه از جرئت كردن
بند سوم :
به مجرّد اين كه : به محض اين كه
كشيده ی آب نكشيده : كنايه از كشيده ی صدادار و آبدار
طنين انداز : منعكس شدن
معيّت : همراهی
ما يتعلّق به : آنچه به آن وابسته است
تا حلقوم بلعيده : کنایه از به حدّ اشباع خورده
دين وايمان را باختی : كنايه از اختیارت را از دست دادی
چون تويی را صندوقچه ی سرّ خود قرار داده بودم : تشبيه
نارو زدی : مكر و حيله به كار بردن
ناز شستت : كنايه از بهترين پاداش ، نوش جانت این هم جایزه ات
نثارش کردم : به او بخشیدم
بند چهارم :
هويدا : آشكار
نفس زنان و هق هق كنان : مضطرب شده
من چه گناهی دارم ؟ مگر يادتان رفته ؟ كی گفته بوديد ؟ : استفهام انكاری
قرار ومدار : مركب اتباعی
تصديق بفرماييد : قبول كنيد
بند پنجم :
چشمم جايی را نمی ديد : كنايه از شدّت عصبانيّت
غليان : جوشش ، جوش و خروش
شاخ در می آ ورد : كنايه از متعجّب شدن
قشر : لايه ی پوست
تصنّعی : ساختگی ، ظاهری
جوان نمک نشناس : مشبّه
مانند : ادات تشبیه
موشی که از خمره ی روغن بیرون کشیده باشند : مشبّهٌ به
بیرون انداختم : وجه شبه
بند سوم :
چپ وراست : تضاد
صفحه ی 41 ، بند چهارم :
خوش مشربی : خوش سخنی ، خوش محضری
فضل و كمال : دانش و برتری
چيزها : مفعول
با كمال بی چشم و رويی : كنايه از نهايت پررويی
خم به ابرو بياورم : کنایه از ناراحت شدن
همه را به غلط دادم : شماره تلفن را به همه ی آن ها اشتباهی دادم
صفحه ی 41
متفرّعات : وابستگی ها و توابع
به انضمام : به اضافه ی
ما يحتوی : آنچه درون چيزی است ( مصطفی )
چون تيری كه از شست رفته باشد : كنايه از كار ما از كار گذشته باشد ، تمثيل
بلند پایه : ارزشمند
از ماست كه بر ماست : تمثيل
تضمین بیت ناصر خسرو :
« زی تیر نظر کرد و پر خویش بر آن دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست »
پشت دستم را داغ كردم : كنايه از عبرت گرفتم و توبه کردم ، عهد سخت و محکم بستم .
کنایه : پوشیده سخن گفتن درباره ی امری ، جمله ای با دو معنا : نزدیک و دور که معنی نزدیک منظور نویسنده را نمی رساند .
انواع « را » : 1- نشانه ی مفعولی
2- « حرف اضافه » : هرگاه کلمه ی « را » نشانه ی مفعول نباشد بلکه به معنای « از » و یا « به » و یا یکی دیگر از حروف اضافه باشد در این صورت « را » حرف اضافه خواهد بود .
3- « فکّ اضافه » : مضاف و مضافٌ الیه را تغییر جا داده اند و کسره حذف شده و بین آن ها « را » قرار گرفته است که به آن « را » فکّ اضافه گویند .
خود آ زما يی صفحه ی 42
1- محوری ترين پيام داستان چيست؟
خودم كردم كه لعنت بر خودم باد ، از ماست که بر ماست ، خود کرده را تدبیر نیست .
2- به نظر شما نقطه ی اوج داستان كجاست ؟
آن جا كه سخن از آلوی برغان می شود و مصطفی اختيارش را از دست می دهد .
3- از كدام شيوه های تأثيرگذاری استفاده شده است ؟
طنز ، استفاده از كنايه ، ضرب المثل ، جملات ساده وروان وكوتاه .
4- معنی كنيد :
جلو كسی در آمدن : كنايه از خوب نشان دادن
سماق مكيدن : كنايه از در انتظار گذاشتن ، كسی را سر کار گذاشتن .
شكم ها را صابو ن زده اند : به خود وعده و وعيد بیهوده دادن .
چند مرده حلّاج بودن : کنایه از میزان مهارت داشتن
5- دو نمونه از توصیفات زیبای درس را بیان کنید .
صفحه ی 35 بند سوم خطّ دوم ( ورود مصطفی ) ، صفحه ی 39 ، بند دوم خطّ هشتم ( خوردن مهمان ها )
6- پنج ترکیب و اصطلاح عامیانه را در درس بیابید .
كيفور ، خطّ كشيدن ، پخمه ، کش رفتن ، بی دست و پا ، واترقیده ، کشیده ی آب نکشیده ، هر گلی هست به سر خودت بزن
7- « شعر روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست » را با درس مقایسه کنید .
1- غرور و تکبّر باعث می شود كه انسان اسير نفس شیطانی شود و عواقب جبران ناپذيری به دنبال خواهد داشت .
2- آنچه برای ما پيش می آيد ، سببش در وجود خود ما است
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم تیر ۱۳۹۴ ساعت 11:28 توسط مصطفی قدمی
|