آقا جان
با دیدن آن گنبد پر نور حریمت
از شوق گدایی به درت خم شدم آقا
من در شب جمعه شده ام زائر صحنت
در بین حرم ماندم و محرم شدم آقا
با گفتن مدح تو خداوند کرم کرد
یک آب نجس بودمو زمزم شدم آقا
با روضه و غم های شما انس گرفتم
وابسته به یک قطره ی شبنم شدم آقا
هر گاه شود قسمت من اشک دو عینم
حس میکنم انگار که آدم شدم آقا
بی نام تو غرق غم و ماتم شده این دل
ناگاه چه دلتنگ محرّم شدم آقا
از شوق گدایی به درت خم شدم آقا
من در شب جمعه شده ام زائر صحنت
در بین حرم ماندم و محرم شدم آقا
با گفتن مدح تو خداوند کرم کرد
یک آب نجس بودمو زمزم شدم آقا
با روضه و غم های شما انس گرفتم
وابسته به یک قطره ی شبنم شدم آقا
هر گاه شود قسمت من اشک دو عینم
حس میکنم انگار که آدم شدم آقا
بی نام تو غرق غم و ماتم شده این دل
ناگاه چه دلتنگ محرّم شدم آقا
سید مهدی بهار
باشگاه شعر آیینی
باشگاه شعر آیینی
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 11:52 توسط مصطفی قدمی
|
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم ِِدیده ی روشنایی