بزرگ علوی در این رمان روش استعلام و استشهاد را به كار برده، روشی كه چند اثر دیگر او را نیز شكل داده است. این شیوه بیشتر در ادبیات پلیسی معمول است. یعنی كنار هم نهادن قطعات منفصل یك ماجرای از دست رفته و ایجاد یك طرح كلی از آن ماجرا به حدس و قرینه. بدین ترتیب یك واقعه گذشته به كمك بازمانده‌های آن نوسازی می‌شود. اشارات تاریخی بزرگ علوی نیز بحث‌ها برانگیخته: استاد ماكان گاهی شبیه كمال الملك است. رییس شهربانی، سخت به "آیرم" شباهت دارد. اما هیچكدام دقیقاً الگوی واقعی شان نیستند. این كار فقط برای خلق فضا انجام شده است. نثر منظم و سیال نویسنده در قیاس با معاصرانش بسی امروزی می‌نماید. این كتاب از آثار معدود فارسی است كه در مركز آن یك زن با تمام عواطف و ارتعاشات روانی و ذهنی قرار گرفته است.



2ـ مدیر مدرسه
جلال آل احمد 1337 (جیبی، 170 صفحه)معلمی دلزده از تدریس، مدیر مدرسه تازه سازی در حومه شهر می‌شود. در چند فصل كوتاه و فشرده با موقعیت مدرسه، ناظم و آموزگاران، وضع كلی شاگردان و اولیای اطفال آشنا می‌شویم. معلم كلاس چهار هیكل مدیر كلی دارد و پر سر و صداست. معلم كلاس سوم افكار سیاسی دارد. معلم كلاس اول قیافه میرزا بنویس‌ها را دارد. معلم كلاس پنجم ژیگولوست. ناظم همه كاره مدرسه است. بچه‌ها بیشترشان از خانواده باغبان و میراب هستند. در ضمن اشاراتی در لفافه‌ها را به هوای سال و روزگار حدیث، رهنمون می‌شود. بهر حال، مدیر ترجیح می‌دهد از قضایا كنار بماند و اختیار كار را به دست ناظم بسپارد كه "هم مرد عمل است و هم هدفی دارد." اما مجبور است كه در چند مورد راساً دخالت كند. مثلاً تماس با انجمن محلی برای "گدایی كفش و كلاه برای بچه‌های مردم". این چنین است كه مدیر شاهد ساكت وقایع است اما در دلش جنگی برپاست. او پیوسته درباره خودش قضاوت می‌كند، و وسوسه استعفاء رهایش نمی‌كند. وقتی معلم كلاس سوم را میگیرند مدیر از خود می‌پرسد كه چه كاری از دستش بر می‌آید. روزی كه معلم خوش هیكل كلاس چهارم زیر ماشین می‌رود، مدیر در بیمارستان بالای هیكل درهم شكسته او، برای نخستین بار اختیار از كف می‌نهد و چشمه‌ای از منش عصبی خود را نشان می‌دهد، به راستی آقا مدیر چه كاره است؟ در واقع او كارهایی جزیی صورت داده است: تنبیه بدنی را غدغن كرده، معلم زن به مدرسه "عزب اغلی‌ها" راه نداده، یا اختیار انجمن خانه و مدرسه را به دست ناظم سپرده تا به كمك تدریس خصوصی بتواند كمك هزینه‌ای به دست آورد. حالت عصبی مدیر و لحن پرتنش او در طول حدیثش بالا می‌گیرد، سرانجام در اواخر سال تحصیلی واقعه‌ای ظرف شكیبایی‌اش را سرریز می‌كند. پدر و مادری به دفتر مدرسه می‌آیند و با هتاكی و داد و بیداد شكایت می‌كنند كه ناموس پسرشان را یكی از همكلاسی‌ها لكه دار كرده است. بین مدیر و پدر طفل برخورد و فحاشی تندی در می‌گیرد مدیر كه حسابی از كوره در رفته پسرك فاعل را صدا می‌كند و جلوی صف بچه‌ها به قصد كشت او را می‌زند. اما وقتی خشمش تخفیف یافت پشیمان می‌شود "خیال می‌كنی با این كتك كاری‌ها یك درد بزرگ را دوا می‌كنی؟? آدم بردارد پایین تنه بچه خودش را بگذارد سر گذر كه كلانتر محل و پزشك معاینه كنند تا چه چیز محقق شود؟ تا پرونده درست كنند؟ برای چه و برای كه؟ كه مدیر مدرسه را از نان خوردن بیندازند؟ برای این كار احتیاجی به پرونده ناموسی نیست، یك داس و چكش زیر عكس‌های مقابر هخامنشی كافی است."پسرك فاعل كه بد طوری كتك خورده خانواده بانفوذی دارد. مدیر را به بازپرسی احضار می‌كنند. مدیر سرانجام كسی را یافته كه به حرفش گوش كند. به عنوان مدافعات ماحصل حرفهایش را روی كاغذ می‌آورد كه " با همه چرندی هر وزیر فرهنگی می‌توانست با آن یك برنامه هفت ساله برای كارش درست كند" و می‌رود به دادسرا. اما بازپرس ا زاو عذر می‌خواهد و می‌گوید قضیه كوچكی بوده و حل شده...واپسین امید مدیر بر باد رفته است، هما نجا استعفایش را می‌نویسد و به نام یكی از همكلاسان پخمه‌اش كه تازه رئیس فرهنگ شده پست می‌كند.در باره اسلوب نثری آل احمد در فصل قصه نویسی سخن گفتیم.

3
ـ شوهر آهو خانم

علی محمد افغانی 1340 (وزیری، 863 صفحه)ماجرا در شهر كرمانشاه از سال 1313 آغاز می‌شود و تا حوالی سال 1320 یعنی ورود متفقین به ایران ادامه می‌یابد.سید میران سرابی مردی در حدود 50 ساله،كاسبكاری نسبتاً متمكن، با اصول و معتقدات مذهبی، اما آزاده و خیر، رئیس صنف خباز، شوهر كدبانویی زحمتكش و مهربان و بردبار (آهو خانم) و پدر چهار فرزن داست. این زندگی آرام را ورود زنی به هم می‌زند. روزی در دكان سید میران با زن جوانی (هما) كه به خرید نان آمده آشنا می‌شود. این زن كه وجاهت و طنازی خیره كننده‌ای دارد، از همان آغاز بر سید میران تأثیر می‌گذارد. هما می‌گوید كه شوهرش او را سه طلاقه كرده، فرزندانش را از او گرفته و از خانه بیرونش كرده است. سید میران در پرتو حسی كه خود آن را نوعدوستی می‌انگارد، هما را موقتاً به خانه خود می‌آورد و جایی به او می‌دهد. طبعاً آهوخانم نیز شكی در حسن نیت شوهر محبوبش ندارد و با ملاطفت از زن ناشناس استقبال می‌كند. ولی دیری نمی‌پاید كه ماجرا رنگ دیگری می‌گیرد. نفوذ هما بر سید میران بیشتر میشود و آهو خانم به طور مبهم حس خطر می‌كند . سرانجام سید میران به بهانه بستن دهان بدگویان هما را به عقد خود در می‌آورد. كم كم هما حقوقی بیشتر از آهوخانم به دست می‌آورد. بین دو هوو برخوردهایی روی میدهد. سلطه خشم و شهوت، سید میران را وادار می‌كند كه زن بزرگش را به طور مرگباری كتك بزند و همه روابط زناشویی را با او قطع كند. دورانی خوابناك و لذت بخش برای سید میران آغاز می‌شود. در برابر چشمان متعجب و گاه فضول همسایگان، همكاران، فرزندان و بخصوص دیدگان غمناك و مبهوت آهوخانم، سید چون گنجشكی كه افسون مار است به همه هوس‌های هما تن در می‌دهد. عشق پیری او را هر چه شیداتر، تك روتر و تسلیم‌تر كرده است. سید به كار و كاسبی‌اش نمی‌رسد، با هما شراب می‌خورد، اجازه می‌دهد كه او لباس‌های هوس انگیز بپوشد و به خیابان برود. به تدریج ثروتش را به شكل هدایای گوناگون به پای هما می‌ریزد. گرچه هما برای كسب هر كدام از این امتیازات ابتدا در برابر اعتراض شدید شوهرش، هوویش و حتی دیگر آشنایان قرار می‌گیرد، ولی برنده نهایی اوست كه سلاح دولبه هوش و جمال را با قدرت به كار می‌برد. "آهوخانم" در تمام مدت با سكوت و حسرت شاهد اندوهناك ویرانی شوهر و آینده كودكان خویش است. او و هما دو روی سكه زن ایرانی هستند كه در عین حال از نظر بی پناهی و بی آتیه بود نبا هم وجه مشترك دارند، یعنی تا وقتی عزیزند كه آب و رنگی دارند و در دل شوهر جا می‌گیرند.در فصول پایان كتاب سید میران كه تقریباً همه چیزش را از دست داده خانه و دكانش را نیز حراج می‌كند، سهمی برای بچه‌ها و آهو خانم (كه فعلاً دور از خانه به حال قهر به سر می‌برد) می‌گذارد و با هما به قصد سفری بی بازگشت به گاراژ می‌روند. آهوخانم از ماجرا آگاه می‌شود، یكباره از پوسته انفعالی‌اش بدر می‌آید، خود را به گاراژ می‌رساند و سید میران را با آبروریزی به خانه می‌برد. سید میران منتظر است كه هما نیز به دنبال او به خانه بیاید، ولی به او خبر می‌دهند كه هما باز نخواهد گشت، هما با راننده اتومبیل كه یكی از عشاق سابق اوست شهر را ترك كرده و به دنبال سرنوشت دیگری رفته است. در این فرصت وضعی كه بارها عقل سید میران به او تلقین می‌كرد، اما عشقش به هما مانع بود، خود به خود پدید آمده است. هما رفته است و سید میران باید بار یك زندگی در هم شكسته را با كمك آهوخانم كه همچنان مهربان و وفادار است به دوش كشد.گرچه این رمان گهگاه دستخوش اطناب ملال آوری است و بخصوص گفتگوها زیر تأثیر رمان نویسان اروپایی قرن 19 آمیخته با اساطیر و احادیث غرب و شرق است، و اغلب در حد معلومات گویندگان نیست؛ اما در ضمن نویسنده در چند خط اصلی موفق بوده است:ـ سه قهرمان اصلی كتاب كاملاً برای خواننده آشنا و موجه هستند؛ این اطناب حداقل نكته ناشناسی در آدمهای رمان باقی نگذاشته، آنها كاملاً زنده با گوشت و پوست و حس وجود دارند.ـ در لابلای داستان چشم انداز گویایی از زندگی و تاریخ كشور را در یك شهرستان در زمان سال‌های اثر ترسیم كرده است. در حاشیه حوادثی كه بر قهرمانان اصلی می‌گذرد، ماجرای تغییر لباس و كلاه، كشف حجاب، برخوردهای صنفی، انتخابات، نظام اداری و حكومتی، رابطه شهر و روستا و سلسله روابط مردم با قدرت جابرانه مستقر كشف و روشن شده است.ـ آهوخانم در واقع غمنامه زن ایرانی است. و سند محكومیت سرنوشتی كه در سال‌های روایت شده برای زنان وجود داشته است.
4
ـ سووشون

سیمین دانشور 1348 (رقعی، 303 صفحه)داستان با جشن عقدكنان دختر حاكم آغاز می‌شود. شیراز در سال‌های آغاز جنگ دوم جهانی. جنوب ایران، منطقه‌ای كه در آن انگلیس‌ها سنت و سابقه اعمال نفوذ داشته‌اند و اینك دوباره در آن صفحات ظاهر شده‌اند، و قشون پیاده كرده‌اند.میان مدعوین این مهمانی، بسیاری از آدم‌های مهم رمان را می‌شناسیم:زری، زن جوان تحصیل‌كرده شهرستانی، با حس و عاطفه، مهربان و مسالمت‌جو. كه بزرگترین هم و غمش حفظ خانواده كوچك خود در مقابل تندبادی است كه وزیدن گرفته است. زری قدرت مشاهده دقیقی دارد و ما اغلب صحنه‌های حساس را از نگاه او می‌بینیم.یوسف، شوهر زری، مالكی عصبانی مزاج و خوش قلب. كسی كه حاضر نیست محصول املاكش را به قشون بیگانه بفروشد. بخصوص كه اینك نشانه‌های قحطی نیز در منطقه بروز كرده است. مردی صریح اللهجه كه بر ارزش‌های بومی متكی است.مسترزینگر، جاسوس سابق انگلیس كه پرده از رخسار اصلی‌اش برگرفته است.مك ماهون، ایرلندی شاعری كه از میان مهمانان اجنبی سیمایی آگاه و دوست داشتنی نشان می‌دهد.ابوالقاسم خان، برادر یوسف، مزدوری كه بر عكس برادر راه ترقی و صلاح را در سیاست بازی و همكاری با نیروهای حاكم می‌بیند. عزت‌الدوله، پیرزن اشرافی بد چشم، بد قلب، پرمدعا و كینه توزی كه روزگاری خواستار زری برای فرزند عزیز كرده‌اش بوده است.در فصل بعدی كتاب بقیه آدم‌های مهم داستان را هم خواهیم شناخت: خانم فاطمه خواهر بزرگ یوسف. عاقله زنی با همان صراحت لهجه یوسف، و البته عامی‌تر و حسی‌تر. كه خیال دارد به عتبات برود و در جوار قبر مادرش مقیم شود. و بعد كودكان زری و از جمله پسر بزرگش خسرو.در این میان فضای سیاسی پیچیده‌تر و حادتر می‌شود. قشون بیگانه آذوقه می‌خرد و باز هم به آذوقه بیشتری نیازمند است و این امر در جنوب قحطی تولید كرده است. مقامات دولت در منطقه آلت فعلی بیش نیستند، ایلات نیز هر كدام به داعیه‌ای سر به شورش برداشته وضع را آشفته‌تر كرده‌اند. یوسف و گروهی از همفكرانش می‌كوشند ایلات را به وضع خطیر كشور متوجه كنند. اینان هم قسم شده‌اند كه آذوقه خود را فقط برای مصرف مردم بفروشند.بخش‌های بعدی كتاب كه با هوشیاری تدوین شده روابط نیروهای متخاصم را هر چه روشن‌تر می‌سازد. رقابت مقامات محلی، تنگ نظری‌ها و آرزوهای حقیر، مردم فروشی‌ها و مبارزات، در متن بحرانی كه هر دم داغ‌تر می‌شود. در این جا تصویری دو بعدی نیز از شیراز آن روزگار ترسیم می‌شود: شهر باغ‌ها و عرق‌های معطر، شهر بحران‌های قحطی و تنگدستی.در فصول آخر كتاب یوسف كه علیرغم هشدارها و اعلام خطرها در حفظ موضع خود سماجت می‌كند، به تیر ناشناسی كشته می‌شود و پاداش یكدندگی و لجاج خود را در سازش نكردن با بیگانگان و عوامل آنها می‌گیرد. آخرین فصل، ماجرای تشییع جنازه یوسف است كه به نظر هواداران و همفكران او باید به تظاهرات سیاسی بدل شود. اما این تظاهرات به وسیله ماموران حكومت در هم می‌ریزد و تابوت یوسف در دست‌های زنش و برادرش می‌ماند. كتاب با یادآوری شعری كه "مك ماهون" ایرلندی در ارزش استقلال و آزادی سروده به پایان می‌رسد.
"
سووشون" در سلوك رمان اجتماعی ایران منزل مهمی محسوب می‌شود. گذشته از توفیقی كه نزد خوانندگان یافته، این اولین اثر كامل، در نوع6 رمان فارسی است. بینایی و شنوایی نویسنده او را به اكتشاف انگیزه‌های درون در رابطه با عمل برون، در سطح اجتماعی و تاریخی اثرش، رهنمون شده است. او رشته صحنه‌های شلوغ را به كوچك‌ترین بارقه‌ها و نجواهای آهسته و پچ پچ‌های فرو خورده متصل می‌كند؛ آن هم با بیانی هم وصفی و هم حسی كه به قول یكی از منتقدان معاصر "برودری‌دوزی خونین كلمات" است. 7

نمونه آوردن از سووشون با توجه به تنوع جیب صحنه‌ها و طبایع، و فراوانی حركت و عمل، كار آسانی نیست. با این حال آن جا كه زنان حرف می‌زنند داستان، برق و شعاع دیگری می‌گیرد.
5ـ تهران مخوف

مشفق كاظمی 1304 (رقعی، 2 جلد)جوانی ا زیك خانواده فقیر (فرخ) دلباخته دختر عمه‌اش (مهین) از خانواده‌ای اشرافی و متعین است. پدر مهین به سودای مال و مقام درصدد است دختر را به خواستگار ثروتمند و هرزه‌ای (سیاوش میرزا) بدهد.در پی حوادثی، فرخ در جریان هرزگی‌های سیاوش میرزا قرار می‌گیرد، وی به علت عنصر خیری كه دارد، یك بار جان او را از مرگ نجات می‌دهد و همزمان زن تیره روزی را كه به فحشا افتاده به خانواده‌اش باز می‌گرداند. در این مدت گرچه میهن از فرخ حامله شده اما مسئله زناشویی او با سیاوش میرزا همچنان مطرح است. مخالفان فرخ، یعنی خانواده مهین، سیاوش میرزا و دار و دسته‌اش، با طرح توطئه‌ای فرخ را به دست ژاندارم دستگیر كرده و به تبعید می‌فرستند. به دنبال این حادثه مهین فرزندش را به دنیا می‌آورد و خود از غصه میمیرد و ازدواج مصلحتی بهم می‌خورد.فرخ در راه تبعید فرار می‌كند و به باكو میرود، مدتی بعد با انقلابیان روس به ایران برمیگردد و سپس به نیروی قزاق ملحق میشود و جزو آن‌ها در فتح تهران شركت میكند. كودتا آغاز شده و رجال خائن دستگیر و دستگاه‌ها تصفیه میشوند. فرخ كه در این دستگاه سمت مهمی دارد، ظاهراً به آرمان خود برای مبارزه با فساد نائل شده است. اما پس از یكصد روز كابینه كودتا سقوط میكند و اوضاع به حال اول برمیگردد. كاری از دست فرخ ساخته نیست، جز آن كه به تربیت فرزندی كه از مهین دارد دل خوش كند.
"
در این اثر تهران مخوف در آستانه كودتانی معروف سید ضیاء همچنان كه بوده معرفی شده است. محیطی است كه فضل و كمال و پاكدامنی در آن ارزش و اعتباری ندارد. نادانی، هرزگی و نفوذهای نامشروع درها را به روی اشخاص لایق بسته و بر نالایق‌ها باز گذاشته است. جوانان هرزگی و جلفی و تجرد و آزادی كامل در عیش با زنان معروفه را بر زندگی خانوادگی ترجیح می‌دهند. آزادیخواهان و میهن‌پرستان در زندان بسر میبرند. روحیه فرخ و اعتراض فردی او درست روحیه اعتراض روشنفكران سال‌های پیش از كودتاست
.سبك نگارش رمان ادیبانه و استادانه نیست، ولی بهرحال ساده و قابل فهم است. نویسنده تصویرهای زنده و روشنی از وضع محلات، قهوه خانه‌ها، شیره كشخانه‌ها، اماكن فساد، راهها و چاپارخانه‌های عرض راه، مسافرت با گاری و درشكه و واگن شهری، لباس‌ها، اندیشه‌ها... بدست می‌دهد."1
یکی از داستان های جمالزاده که در کتاب ادبیات سال دوم از آن نامبرده شده ٬ شورآباد است .خلاصه ی این داستان که در مجموعه آسمان و ریسمان آمده است ٬ به شرح زیر است:

عده ای از بزرگان قوم و سران ملت که رواج فرهنگ را بهترین وسیله ی ترقی و رستگاری مردم تشخیص داده اند٬ جمعیتی به نام " کلید داران سعادت ملی" تشکیل می دهند. سپس تصمیم می گیرند مامورانی به دهات دورافتاده ی ایران بفرستند تا با بررسی وضعیت و روحیه ی مردم ٬ ضمن تبلیغ مرام جمعیت ٬ مطالعات لازم را به قصد باسواد ساختن اهالی و تأمین رفاه آنان به عمل آورند و نتیجه را به مرکز گزارش دهند.

سه تن برای انجام این مأموریت به شورآباد می روند.اهالی دهکده ی شورآباد که ملخ و موش وعلف می خورند و نمی دانند غذا و حمام و قاشق و چنگال چیست٬ دور آنها جمع می شوند ٬ چنان که گویی موجوداتی از سیارات دیگر را می بینند.مأموران با ایراد سخنرانی و تشکیل کمیسیون و بحث های طولانی مأموریت خود را انجام می دهند.اما ناگهان عده ای از اهالی را می بینندکه با چوب و چماق به سوی آنها می آیند. البته با وساطت کدخدا آزاری به آنها نمی رسد ولی قرار می شود هر چه زودتر آنجا را ترک کنند.

معلوم می شود زنی از اهالی روستا خواب سه افعی سیاه شاخدار را دیده و یکی از بزرگان ده گفته است که این سه افعی همین سه ناشناس هستند که وارد ده شده اند و هر دقیقه که بمانند برای اهالی شوم است و باید هر چه زودتر بیرونشان کرد و اگر نخواستند بیرون بروند ٬ خونشان مباح است.

سه مأمور می گریزند و یازده روز بعد با هزار زحمت و خون دل به تهران می رسند.بعد هم که برای تقدیم گزارش به مرکز جمعیت می روند ٬ می بینند از آن دم و دستگاه و تشکیلات اثری باقی نمانده است . معلوم می شود دولت تغییر کرده و جمعیت منحل شده است و دولت جدید درصدد تأسیس جمعیت و دستگاه تازه ای به مراتب معتبرتر از جمعیت سابق است.