-22افسار گسيخته: بي تربيت. بي نظم. لاابالي. سرخود. 23- / شلخته : بي فکر. زني که کارهاي وي از روي نظم و ترتيب نباشد. 24- هردمبيل: بدون نظم 25-هپل هپو: در تداول عامه‚ بي ترتيب و بي قانون/
26- بور مي شدم: بور شدن ; خجالت کشيدن. / واژه اصل فارسي است به معني سرخ. و گويا کنايه از سرخ شدن و در نتيجه خجالت کشيدن
27-به رگ غيرتم بر مي خورد: به رگ غيرت کسي برخوردن ; سخني يا عملي بر کسی ناگوار آمدن.برخوردن به کسي ;. آزرده شدن
28- شعبده باز: کسي که شعبده بازي مي کند29- در پوستم نمي گنجيدم :بی نهايت مسرور و شاد می شدم.30- چشمم را به سن دوختم: به صحنه نمایش خيره شدم . 31- باريك بين شدم: باهوش و زيرک. هوشيار. 32-يارو وارد سن شد: وارد صحنه شد -33 شامورتي: یکی از وسایل شعبده بازی- ظرفي با سوراخي چند در اطراف‚ محتوي آب که هرگاه خواهند از اوآب ريزد و چون منع کنند باز ايستد. 34- مسحور بازي او بودند: مجذوب و شيفته ي بازي او بودند 35- اشباح: ج شبح. سايه ها. سياهي ها که از دور ديده مي شود. 36-مهملي: ياوگي ،بيهوده كاري - ولنگاري: .. لاابالي گري.سهل انگاري. بي قيدي
37-استر: قاطر . 38- به عنوان مهمانی لنگر مي انداختند: به بهانه ی مهمانی برای مدتی طولانی در خانه ی ما می ماندند..39- سمسار: کسی كه اجناس مختلفه مردم را می فروشد. در عرف کسی که اجناس کهنه و دست دوم را می فروشد 40-دريادل بود: با سخاوت و بسیار بخشنده بود
40- در لاتی کار شاهان را می کرد : با وجود فقیر بودن شاهانه از مهمانان پذیرایی می کرد 41-حراف: پرگو و پرحرف 42-فضول: آن كه بي جهت در کار ديگران مداخله کند. کسي است که در اموري دخالت کند که حد يا حق او نيست.
43-كيف ما به راه بود: اسباب لذت ما فراهم بود 44-/ رودرباسي نداشت: شرم و حیایی نداشت45-/ زادالمعاد: توشه ي آخرت، نام كتابي ديني است / 46-كتاب جودي:كتابي است درباره ي شهيدان كربلا از شخصي به نام جودي 47 پيرزن كذا: پيرزن موصوف، پيرزن گفته شده / نخ قند: قسمي نخ محکم که از الياف کنف سازند و چون سابقا آن را دور کله هاي قند مي پيچيدند به نخ قند يا نخ قندي شهرت يافته است. /
47-قلا كردم: شيطنت كردن ناقلايي كردن48- ريخت مضحك: شكل خنده آور 49- سر به سر گذاشتن: کسي را آزار دادن با گفتار. 50- دهن كجي كردن: عملي که کودکان کنند. مسخره کردن کسي با کج کردن دهان ادا. شکلک...- دهن کجي کردن به کسي ; خود را به طور استهزا شبيه او نمودن.. شکلک او را در آوردن.- || خلاف میل کسی عمل کردن 51-چلاندن: فشردن و فشار دادن چيز52- ملنگ: مست سرخوش

53-اُرُسي: نوعی در که عمودي باز شود دری که گشودن وبستن آن به بالابردن و فرودآوردن است. مجازا ً به اتاقی که داراي درهای عمودی باشد. -54-اعياني: بنای ساختمان را گويند. - اعيانی خانه : بناي خانه 55- حاصل سن زده: محصول آفت زده 56-رجحان: ترجيح ، برتري57- سوء ظن: بدگماني
58 - كاسه اي زير نيم كاسه باشد: فريب یا نقشه ی زیرکانه ای در کار59- موقع رامغتنم شمردم: قدر وقت را دانستم.
60-يغور: )ترکي) از مصدر يغورماق(خمير کردن). ستبر و عظيم الجثه61- قوز بالا قوز: به معني مشکل بالاي مشکل.62- بر و بر: خيره خيره
63-دست انداختن: کنايه از مسخره نمودن. 64- قوال: خواننده. مطرب. دراينجا به معني بازيگر يا دلقك 65- صورتك: )نقاب)
66- تعرض: اعتراض و مخالفت. ملامت. نکوهش67- مهيب:. سهمگين. سهمناک. ترسناک
68- هر وهر: نام آواي خنده ممتد ، پيوسته خنديدن. خنده ممتد و بيهوده کردن يا خنديدن بطوري که ديگران را ناراحت کند69- قهقهه: خنده به آواز بلند. /
70-عينك كذا: عينك موصوف، عينك مذكور 71- اردنگي: ضربه با نوک پاي از پشت به نشستنگاه کسي. تيپا.
72-كميسيون: فرانسوي ، مجمعي که جهت تحقيق و مطالعه در باره طرحي يا مسئله اي تشکيل گردد. 73- چانه زدن: سخن بيجا و زياد گفتن در خريد و فروش.
گروه قیدی1آخرين درس
عتاب: خشم گرفتن.|| درس و بحث مدرسه را بگذارم و راه صحرا پيش گيرم بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير چه جاي مدرسه و بحث كشف و كشاف است
چشم مي داشتم: توقع و اميد داشتن ،اميدوار بودن و انتظار کشيدن. / رعب انگيز: ترس آور،ترسناك / دل به دريا زدم: خطر کردن. ابهت: بزرگي. عظمت / ستبر: گنده و غليظ / ملال انگيز:. آنچه ملال و دلتنگي آورد. / متنبه: خبردار ،آگاه شده. - متنبه ساختن : آگاه کردن - متنبه شدن :آگاه شدن
اهتمام ورزيدن. کوشيدن. سعي نمودن / رخصت دادن: اجازه دادن / مقهور: شکست خورده / تحرير : نوشتن. كتابت: خطاطي/اهتزاز:; به جنبش و نشاط آوردن
در اهتزاز آوردن ; بجنبش در آوردن. در حرکت در آوردن. به لرزه انداختن / ترنم: سراييدن.غرس كردن: نشاندن درخت را./ مُعَمّر: مسن. داراي عمر بسيار. / مهابت: ترس.بيم. جلي: هويدا و آشکار.ضد خفي || وسوسه: بد انديشيدن
درس 27 جهاد
• بند اول : گزيده ي دوستان = دوستان برگزيده ؛ تشبيه جهاد به زره استوار و سپر محكم / واگذاشتن : ترک کردن.. رها کردن / نا خوشايند: منفي خوشايند ؛ خوشايند: مقبول. دلپذير. موافق.موردپذيرش. موردپسند||.تملق. || بانوازش. دلنواز. || بامزه. لذيذ / جامه خواري ‏‎، فوج بلا و پرده هاي گمراهي اضافه ي تشبيهي اند- فوج: گروه. . جماعت مردم يا جماعتي که بشتاب گذرد- در اين بند در اواخر جمله ها سجع به كار رفته است: محكوم و محروم و ...

• بند دوم : تيره روان: نامتعادل. سست عقل. بيمايه. کودن|| تيره راي. بدانديش. تيره باطن / نكوشيدن : از كوشيدن به معني جنگيدن / خوارمايگي: حالت خوارمايه داشتن. بي ارزشي. بي قدري. بي اعتباري - تاخت آوردن: حمله کردن. هجوم کردن / غامدي : منسوب يه غامد قبيله اي از اعراب / خلخال: حلقه اي را گويند از طلا و نقره و امثال آن که در پاي کنند. / پشتواره: آنچه از بار که يک تن بر پشت دارد. . کوله بار. بار / خسته: مجروح. زخم خورده || درمانده. کوفته. مانده/كرامت : کار خارق عادت. اعجاز. معجزه

• بند سوم: آماج:هدف- خاک توده کرده که نشان تير بر آن نصب کنند. / دست گشادن : كنايه از آماده ي اقدام بودن - بلاد : ج بلد ، شهر ، زمين ، ناحيه - آخته : كشيده ، بيرون كشيده،

• بند چهارم: نه مردان : نامردان ، ناز پرورد: مرخم نازپرورده / بميراناد: فعل دعايي بميرد شبيه به دهاد و باديد در همين درس / دون :پست ، ، سفله/ فروگذاري : كوتاهي كردن ، مضايقه كردن ؛ فروگذاري جانب: كوتاهي در دوستي و ياري، حمايت نكردن / معركه : ميدان جنگ ، رزمگاه ، / سررشته : سرنخ،روش كار ، ؛سررشته را از دست دادن: قدرت ضبط امور را از دست دادن، سراسيمه و گيج شدن ----------------------------------------------------------------------------------------------------------هجرت
• شمال و غرب و جنوب : مجاز از همه ی جهان به جز شرق / تاج ها : مجاز از پادشاهی ها / امپراتوري: مجموعه ممالكي تحت تسلط امپراتور است ، شاهنشاهي كردن - دوزخ : اینجا استعاره از غرب / نسيم روحانيت ، بزم عشق ، اضافه ي تشبيهي اند/ آب خضر: آب زندگاني ،آب حيات ، / نشيب و فراز:ترکيب عطفي‚ پست و بالا. دشت وکوه. || سختي و سستي. خوب و بد. پست و بلند / دلکش: مطبوع. جذاب.. پسنديده.مرغوب. دل ربا.. دل پذير/ در آمیزم :همنشینی کنم، دوست و همدم شوم / کاروان مشک و ابریشم : نماد مشرق زمین / تا اختران آسمان را بیدار کند... :مناسبت دارد با این
بیت حافظ:
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
اعتراف :
• پرده دري:افشاي راز ، رسوا كردن / ضمير: باطن ، اندرون /هرچه عاشق در رازپوشی بکاهد باز نگاه دو دیده اش از سر ضمیر خبر می دهد: رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر / بفرسايد: از فرسودن به معني کاسته شدن. کم شدن. مقابل افزودن|| پير شدن. از ميان رفتن. نابود شدن|| فرسوده شدن.. به تدريج از ميان بردن. نابود کردن ؛ دربند کسي يا چيزي بودن ; گرفتار و دلبسته کسی بودن/ لاجرم : به معني لابد. ناچار. ناگزير..
تقليد:
• ريزه کاري: باريک بيني. دقت/هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم... : اشاره به جناس تام / شورانگيز: ايجادکننده شور وشوق وجد فتنه انگيز.فتان. محرک. / تب و تاب:ترکيب عطفي‚ از اتباع؛ . رنج وسوز. سوز و گداز/ تلاطم: برهم خوردگي. آشوب. شوريدگي. شورش تلاطم امواج ; برهم خوردن موج ها./ مريد: اراده کننده. خواهنده. صاحب اراده. || سالک مجذوب / همچنان که جرقه ای برای سوختن شهر امپراتوران کافی است...: اشاره به سوختن شهر رم به دست امپراتور دیوانه رم نرون / آتشی بر دلم نشسته که سراپای مرا.... : تقلیدی زیبا از این بیت حافظ: برقی از
منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
می تراود مهتاب
پرتو ضعيف مهتاب انگار مي چكد
شبتاب با آن نور اندك مي درخشد /
لحظه اي نيست كه خواب در چشم مردم بشكند اما
غم غفلت زدگي اين جامعه ي خفته /
خواب را در چشمانم مي شكند.
سحر همراه من نگران و مضطرب ايستاده /
صبح از من مي خواهد/
تا ازنفس مسيحايي اولا اقل خبري براي اين گروه خفتگان كه جان به تاريكي باخته اند بياورم
اما خارغم خواب آلودگي جامعه در اين سير ذهني براي رسيدن به آرزوها در جانم فرو مي رود
ساقه ي نازك و ظريف گل آرزو / كه آن را با جان پرورش داده ام/افسوس كه در كنارم مي شكند
به سختی تلاش می کنم
تا دري از درهاي بسته را باز كنم
بيهوده منتظرم /
كه كسي از در بيرون بيايد /
در و ديوار خرابشان بر سرم مي ريزد و رنج مرا سبب مي شود.
پرتو ضغيف مهتاب انگار مي چكد
شبتاب با آن نور اندك مي درخشد
بر آستان دهكده مردي تنها
كه با پاي آبله زده
از سفري دور و دراز آمده است
در حالي كه كوله بار بر دوش
و دست بر در بسته دارد
با خود مي گويد غم غفلت اين مردم
خواب را در چشمم مي شكند

گروه قیدی1درس 29 خوان هشتم
خوان هشتم : خوان مرگ ، سفر مرگ ؛
سورت سرماي دي بيدادها مي كرد: شدت سرماي زمستان بيداد مي كرد.
بادبرف : برفي كه با باد همراه باشد ،از تركيبات زيباي ساخت شاعر است.
گرچه بيرون تيره بود و سرد همچون ترس: تشيبه محسوس (بيرون ) به معقول(ترس)
قهوه خانه گرم و روشن بود همچون شرم : تشبیه محسوس (قهو خانه) به معقول(شرم)
همگنان را خون گرمي بود = همه خونگرم و صميمي بودند
مرد نقال آتشين پيغام :قصه گوسخني گيرا و تأثير گذار داشت
راستي كانون گرمي بود: به راستي جمع صميمانه اي بود
آن صدايش گرم نايش گرم : آميختن دو حس شنوايي(صدا) و لامسه(گرم)
و دمش چونان حديث آشنايش گرم :نفسش( لحنش) مانند قصه اش گيرا بود
چوب دستی منتشا مانند در دستش : چوب دستی ساده و بی پیرایه داشت .
گرد بر گردش به كردار صدف بر گرد مرواريد: مردم دور او جمع شده بود ند(مشبه)همان طوري كه صدف مرواريد را فرا مي گيرد(مشبه به )، تشبيه مركب، مروارید و صدف مراعات نظیر دارند ، مروارید استعاره از سخنان ارزشمند مرد نقال نیز هست.
پاي تا سر گوش :با دقت تمام گوش مي كردند . پاي تا سر مجاز از تمام وجود
هفت خوان را زاد سرو مرو / يا به قولي ماخ سالار آن گرامي مرد / آن هريوه خوب و پاك آيين روايت كرد:
داستان هفت خوان را آزادسرومروي يا به قولي ماخ سالار آن مرد ارجمند آن هراتي خوب و پاك دين روايت كرد،
هريوه:اهل هرات . ماث: م + ا+ ث = مهدي (م)اخوان (ا) ثالث (ث)
اين عيار مهر و كين مرد و نامرد است: اين قصه سنجش گرعشق مردان و كينه نامردان است ، مهر مرد و كين نامرد : لف و نشر مرتب
بي عيار و شعر محض خوب و خالي نيست : اين شعر تقلبي و صرفا زيبا اما بي معنا نيست .محض: هر چيز خالص. . بي غش. بي آلايش..
هیچ همچون پوچ عالی نیست: اصلا ً عالی نیست چنان که بعضی شعرهای پوچ چنین اند.
اين گليم تيره بختي هاست/ خيس خون داغ سهراب و سياوش ها/ روكش تابوت تختي هاست:
قصه ي خوان هشتم گليم بدبختي ايرانيان است كه از خون گرم امثال سهراب و سياوش خيس شده است و هنوز تازه است ؛
شعر خوان هشتم روكش تابوت پهلوانان شهيدي مانند تختي است؛تشبيه قصه ي خوان هشتم به گليم تيره بختي و روكش تابوت تختي
اندكي استاد و خامش ماند : استاد مخفف ايستاد ؛ خامش مخفف خاموش
با صدايي مرتعش ، لحني رجز مانند:با صدايي لرزان و لحني حماسي
عماد: چوبي که خانه بر آن استوار شود. ستون، رکن. آنچه بدان تکيه شود.عمود. ج‚ عمد ،عماد تكيه : تكيه گاه
هول: . ترس. خوف.. وحشت. هيبت|| . (ص) هايل. بيم آور. ترس آور؛ ناوردهاي هول: جنگ هاي ترسناك
جهان پهلو: جهان پهلوان
آن خداوند و سوار رخش بي مانند / آن كه هرگز چون كليد گنج مرواريد گم نمي شد از لبش لبخند:
آن صاحب و سوار و رخش بي همتا آن كه لبخند از لبش همچون كليد گنج مرواريد (تشبيه)دور نمي شد
كين: به معني کينه است که عداوت و دشمني باشد. بغض وعداوت|| انتقام. انتقام جويي. قصاص. خون خواهي
سوگند: در اوستا « ونت سوکنتا»(گوگردمند) ‚داراي گوگرد اقرار و اعترافي که شخص از روي شرف و ناموس خود مي کند و خدا يا بزرگي را شاهد گيرد. قسم به خدا‚ رسول‚ امامان و بزرگان
ايرانشهر: پهلوي: « ارانشتر» کشور ايران. در عهدساسانيان بکشور ايران اطلاق مي شد. سرزمين ايران
تهمتن: از« تهم» + «تن» به معني دارنده بدن قوي. قوي. نيرومند. شجاع. دلير.
گرد: در پهلوي« گورت» ظاهرا از ريشه «وورت» و پارسي باستان «ورتا» ‚ بلند‚ بلندي. || مبارز و دلاور. بهادر و شجاع
سجستاني: سيستاني
كوه كوهان مرد مردستان/ رستم دستان : بلندترين كوه و مردترين مرد رستم پسر زال ؛
كوهان:كوه + ان (پسوندجمع) ؛مردستان: مرد + ستان(پسوندمكان)؛ دستان: نام زال پدر رستم
تگ: بن چاه. ته چاه/بمعني دويدن و تک و دو هم هست. (البته نه در اینجا )
در بن اين چاه آبش زهر و شمشير و سنان گم بود: در ته اين چاه كه به جاي آب زهر شمشير و نيزه داشت گم شده بود. به طور ضمنی زهر و شمشیر و سنان را به آب تشبیه کرده است
تزوير:فريب و مکر و دروغ و دورويگي و نفاق و غدر و حيله و ريو. تلبيس || دروغ بستن به کسي. || تهمت زدن بر کسي.
غدر: بيوفائي کردن. نقض عهد و خيانت
بتر: مخفف بدتر. طاق: مقابل جفت. يکتا. فرد‚. بي مانند.
تا: بمعني نظير‚ عديل‚ لنگه‚ ترکي نيست براي اين که در همتامي آيد|| » تا» تنها بود و در «يکتا» بمعني يگانه‚ وحيد‚ فريد است
رخش: آميختگي رنگ سرخ و سفيد. رنگ سرخ و سپيد به يکديگر آميخته و بور ابرش را به اعتبار آن که رنگ سرخ و سپيد و درهم است نيز رخش خواندندي و اسب سواري رستم را که بدين رنگ بوده است.
رخشنده: تابان. رخشان. درخشان. پرتوانداز. درخشنده. تابنده.
كليد گنج مرواريد: اينجااستعاره از لبخند است، تركيب گنج مرواريد نيز به تنهايي استعاره از دندان است
شغاد: نام برادر ناتنی رستم زال بود که رستم را با رخش در چاه انداخت و خود هم به يک تبر رستم کشته شد.کلمه نابرادر در اینجا ایهام دارد 1- برادر ناتنی 2- آن که شایسته ی برادری نیست
چاهسار گوش: تشبيه گوش (مشبه )به چاهسار(مشبه به) ؛ چاهسار: چاه. چاهسر . گودي عميق. گودالي ژرف. || دهانه چاه. سرچاه. لب چاه.
هي نوازش كرد: هي: پيوسته. پياپي. مدام. دائم. هميشه. همواره
ضجه: بانگ و فرياد مردم..ناله. غوغا. شيون. خروش. فغان. ضج. ضجيج / ضجه می بارید استعاره مکنیه است
نگاهش مثل خنجر بود: نگاهش مثل خنجر دل را مي شكافت و به درد مي آورد.
كمند: ريسماني باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهي شخصي يا چيزي را از جاي بلند نيز بر آن انداخته به خود مي کشند . خم کمند : حلقه و پيچ و تاب کمند.شصت خم : بلند ، کمندی شصت بار دور دست تاب می خورد/
فرازآيد:از فراز آمدن: بالا آمدن
می توانست او اگر می خواست لیک ...: رستم پیروزمندانه مرگ را پذیرفت . او مرگ را بر زندگانی که در آن به راحتی برادر کشی می شود ترجیح داد
گروه قیدی1درس30 پيش از تو
1. پيش از آن كه تو بيايي قطره معني دريا شدن را از دست داده بود ؛ شب دير مانده بود و جرأت صبح شدن نداشت. (مانند قطره ي آب كه تا با قطره هاي ديگر يكي نشود نمي تواند تبديل به دريا شود پيش از قيام امام تك تك مردم چون با هم متحد نبودند نمي توانستند قيام كنند )
2. در آن برزخ كبود رودهاي بسيار جريان داشتند اما افسوس جرأت به هم پيوستن و دريا شدن نداشتند. ( برزخ كبود استعاره از شرايط پيش از انقلاب)
3. در آن كوير داغ و سرزمين بي بهار حتي علف اجازه نداشت كه برويد و زيبايي خود را نشان دهد.(همان طوري كه در كوير يا در غيبت بهار حتي علف نمي تواند سبز شود در شرايط پيش از انقلاب هيچ كس نمي توانست زيبايي حضور خود رانشان دهد )