ظهير الدين فاريابي

وفات او را 598 گفته اند ؛ ديوان اشعار او در نهايت حلاوت سخن و ملاحت معناست ؛ محققين و تذکره نويسان مذهب وي را شيعه اثني عشري ميدانند و شاهد ادعاي خويش را هم ابياتي از او مي آورند وي در آن اشاره به حضرت رضا (ع) کرده  و از آنجا که ميدانيم بر اساس تقسيمات مذاهب گروهي که به امامت امام رضا استوارند و مومن , يقينا از گستره انشعابات شيعي دورند و امامان را بر اساس نقل رسول دوازده گانه از اميرالمومنين تا حضرت غايب(عج) مي دانند , زيرا آخرين انشعاب در ميان شيعيان بر سر جانشيني امام صادق (ع) بود که اسماعيليه معتقدند بعد از ايشان اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق , امام بعديست حال آنکه اسماعيل در زمان حيات امام صادق (ع) از دنيا رفته. همه اين شواهد تاييد ميکند که او را شيعه 12 امامي بدانيم. ابيات دلبراي زير بخشي از اشعار اويند درباره امام حسين و واقعه کربلا :

 اي ظهير از گور نقبي ميزنم تا کربلا

مي روم گريان به پابوس حسين تشنه لب

و

بس که چشم غم سرشکم ؛ بابلا آميخته است

خاک من دارد شرف مانند خاک کربلا

ديوان ظهير فاريابي؛به اهتمام هاشم رضي،تهران ؛ بي تا صفحه 187 و 280

 

شيخ فريد الدين عطار نيشابوري

قتل وي را 627 در خلال حمله مغولان به نيشابور گزارش کرده اند. او در مثنوي درباره امام حسين عليه السلام گفته است :

كيست حق را و پيمبر را ولي ؟

آن حسن سيرت، حسين بن علي

آفتاب آسمان معرفت

آن محمّد صورت و حيدر صفت

نُه فلك را تا ابد مخدوم بود

زان كه او سلطان ده معصوم بود

قرَّة العين امام مجتبي

شاهد زهرا، شهيد كربلا

تشنه، او را دشنه آغشته به خون

نيم كشته گشته، سرگشته به خون

آن چنان سر خود كه بُرَّد بيدريغ ؟

كافتاب از درد آن شد زير ميغ

گيسوي او تا به خون آلوده شد

خون گردون از شفق پالوده شد

كي كنند اين كافران با اين همه

كو محمّد؟ كو علي ؟ كو فاطمه ؟

صد هزاران جان پاك انبيا

صف زده بينم به خاك كربلا

در تموز كربلا، تشنه جگر

سربريدندنش، چه باشد زين بتر؟

با جگر گوشه ي پيمبر اين كنند

وانگهي دعوي داد و دين كنند!

كفرم آيد، هر كه اين را دين شمرد

قطع باد از بن، زفاني کاين شمرد  

 هر كه در رويي چنين، آورد تيغ

لعنتم از حق بدو آيد دريغ

كاشكي ـ اي من سگ هندوي او

كمترين سگ بودمي در كوي او

يا در آن تشوير، آبي گشتمي

در جگر او را شرابي گشتمي

 

مولانا جلال الدين محمد بلخي

که حضرتش بي نياز از هر معرفي ست. در کتاب مستطاب مثنوي معنوي ابياتي به اين شرح در باب واقعه کربلا دارد :

روز عاشورا نمي داني كه هست

ماتم جاني، كه از قرني بِه ست

پيش مؤ من كي بود اين قصّه، خوار؟

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پيش مؤ من، ماتم آن پاكْ روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

چون كه ايشان، خسرو دين بوده اند

وقت شادي گشت، بگسستند بند

سوي شادِرْوان دولت تاختند

كُنده و زنجير را، انداختند

مثنوي معنوي، به تصحيح و چاپ نيكلسون، ج 3، ص 318.

و غزل معروف "کجاييد اي شهيدان خدايي" نيز از سروده هاي مولوي ست درباره شهداي کربلا.

 

سيف الدين فرغاني

او از شاعران بسيار تواناي و اساتيد مسلم قرن هفتم است اما به دليل مهاجرتي که از فرغانه در ماورالنهر - محل تولد خود- به شهر آقسرا در نزديکي قونيه در آسياي صغير در ابتداي عمر داشته و به سبب انقطاع از مردم و گوشه گيري و زير بار مدح حکام ظالم قرار نگرفتن و آزاده زيستن بي سايه ظالمي بر سر در همان شهر کوچک آقسرا تا اخر عمر زيست و در گمنامي از دنيا رفت. از دلايل اين مدعا که او شاعري بزرگ و استادي مسلم بوده است همين بس که او و حضرت عجل سعدي در همه عمر با هم مراودات و مکاتبه و مشاعره داشته اند. او در همه عمر از مدح حکام سفله مغول که زمامداران اين عصرند حذر داشته و دامن آلوده نکرده است در عوض همانند سعدي به غزل سرايي و سرودن اشعار موعظه و پند مشغول بوده است. همين گمنامي او و دور بودن او از مرکزيت فرهنگي ايران و عدم بازگشت دوباره او به وطن  باعث شده که نامي از او در تذکره هاي شاعري نباشد. سيف اگر چه از اهل سنت بود اما علاقه شديدي به اهل بيت و امام شيعه خاصه حضرت سيد الشهدا دارد. او از قديمي ترين مرثيه سراياني ست که درباره امام حسين مرثيه (نوحه)سروده اند.

سيف در مرثيه اي بسيار دلنشين و روان با ديدي اخلاقمدارانه و نصيحت گونه ضمن پرداختن به واقعه عاشورا مردم را دعوت به اقامه عزا براي کشته کربلا مي کند و گريستن در حق او و مصيبت او را باعث نزول رحمت و بخشش گناهان ميشمرد. او در 710 در همان شهر آقسرا در گذشته و در همانجا مدفون است. مرثيه وي از دلنشين ترين مراثي در زبان فارسي ست :

 

 اي قوم ! درين عزا، بگرييد

بر كشته كربلا بگرييد

با اين دلِ مرده، خنده تا كي ؟

امروز، درين عزا بگرييد

فرزند رسول را، بكشتند

از بهر خداي،را بگرييد

از خون جگر، سرشك سازيد

بهر دل مصطفي، بگرييد

وَز معدنِ دل به اشكِ چون دُر

بر گوهر مرتضي، بگرييد

با نعمت عافيت به صد چشم

بر اهل چنين بلا بگرييد

دلخسته ماتم حسينيد

اي خسته دلان ! هلا بگرييد

در ماتم او، خَمُش مباشيد

يا نعره زنيد، يا بگرييد

تا روح ـ كه متَّصل به جسم است

از تن نشود جدا ـ بگرييد

در گريه، سخنْ نكو نيايد

من مي گويم، شما بگرييد

بر جور و جفاي آن جماعت

يک دم زسر صفا بگرييد

اشك از پي چيست ؟ تا بريزيد

چشم از پي چيست ؟ تا بگرييد

در گريه، به صد زبان بناليد

در پرده، به صد نوا بگرييد

نسيان گنه صواب نبود

کرديد بسي خطا بگرييد

تا شسته شود كدورت دل

يكدم نرسد صفا، بگرييد

وز بهر نزول غيث رحمت

چون ابر ؛ گه دعا بگرييد.

ديوان سيف فرغاني، تصحيح و کوشش دكتر ذبيح اللّه صفا، تهران 1341 , ج 1، ص 177-176

 

کمال الدين محمود خواجوي کرماني

از غزلسرايان بنام سده هـشـتـم است، او معاصر الجايتو محمد خدابنده و پسرش ابو سعيد بهادر است. او آثـار فـخـيـمـي در اغـلب قـالب هـاي شـعـري، خـصـوصـاً غزل دارد و مثنوي روضة الانوارش كه به اقتفاي حكيم نظامي گنجوي سروده شده در ميان ساير مـثـنـوي هـايش وجاهت خاصّ به خود را دارد. در شـيعي بودن خواجوي كرماني ترديدي نيست و قصايدي كه در مناقب اهل بيت عليهم السلام  سـروده، شـاهـد صـادقـي بر اين مدّعا است. وي در پايان اين گونه قصايد، با شفيع قـرار دادن ذوات مـقـدّس مـعـصـومـيـن (ع) و سـوگـندي كه به حرمت آنان ياد مي كند، اجابت خواسته هايش را از درگاه خداوند خواستار مي گردد. وفات او را 753 ذکر کرده اند. او در غزلي که درباره امام حسين سروده اين گونه مي گويد :

 

آن گوش وار عرش که گردون جوهري

با دامني پر از گوهرش بود مشتري

درويش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش

خسرو نشان صوفي و سلطان حيدري

در صورتش مبين و در سيرتش مبين

انوار ايزدي و صفات پيمبري

در بحر شرع لولوي شهوار و همچو بحر

در خويش غرقه گشته ؛ ز پاکيزه گوهري

اقرار کرد حر يزيدش به بندگي

خط باز داده روح امينش به چاکري

لب خشک و ديده تر شده از تشنگي هلاک

وانگه طفيل خاک درش خشکي و تري

از کربلا بدو همه کرب و بلا رسيد

آري همين نتيجه دهد ملک پروري

ديوان خواجوي کرماني؛به اهتمام احمد سهيلي خوانساري صفحه 131

 

ابن يمين فريودي

سال وفات او را 769 مي دانند. او را پس از حكيم انوري، بزرگترين شاعر قـطـعـه سـراي پـارسـي زبان مي دانند او در زمينه هاي  پندآموزي، اخلاقي و اجتماعي داراي آثار منظوم ارزنده اي است. او هم عصر و همزمان با اميران حکومت سربه داران است و مداح ايشان , ابن يمين در ميان تمام شعرا به اين خصوصيت ممتاز است که مداحي هاي او از حکومت برخلاف مدايح شاعران ديگر نيست و مداحي هاي وي به دلايلي که برکيشمريم جايز دانسته اند , 1 آنکه سلاطين و حکام سربه داران همگي شيعه بودند و 2 آنکه ايشان موفق شده بودن ريشه حکومت رعب آور مغولها و لشگر قدرتمندشان را در هم بکوبند و طومارشان را به هم بپيچند 3 اينکه سلاطين سربه داران اهتمام خاصه به گسترش شيعه گري داشتند. او شيعه اثني عشري بوده و در جاي جاي ديوانش آثار ارادت به خاندان رسول الله پيداست او در سروده اي در ماتم سيد الشهدا مي گويد :

شنيدم ز گفتار كارآگهان

بزرگان گيتي، كِهان و مهان

كه پيغمبر پاكِ والا نَسب

محمّد، سرِ سَروران عرب

چنين گفت روزي به اصحاب خود

به خاصان درگاه و احباب خود

كه چون روز محشر، درآيد همي

خلايق، سوي محشر آيد همي

منادي بر آيد به هفت آسمان

كه : اي اهل محشر! كران تا كران

زن و مرد، چشمان به هم برنهيد

دل از رنج گيتي به هم درنهيد

كه : خاتون محشر، گذر مي كند

ز آب مژه، خاكْ تر مي كند

يكي گفت كاي پاكِ بي كين و خشم

زنان از كه پوشند باري دو چشم ؟

جوابش چنين داد، داراي دين

ـ كه بر جان پاكش، هزار آفرين !

كه : فردا كه چون بگذرد فاطمه

ز غم، جيب جان بر دَرَد فاطمه

ندارد كسي طاقت ديدنش

ز بس گريه و سوز و ناليدن

به يك دوش او بر، يكي پيرهن

به زهر آبِ آلوده، بهر حسن

ز خون حسينش، به دوش دگر

فرو هشته، آغشته دستار سر

بدين سان رود خسته، تا پاي عرش

بنالد به درگاه داراي عرش

بگويد كه : خون دو والا گهر

ازين ظالمان، هم تو خواهي مگر

ستم، كس نديده ست از ين بيشتر

بدِه داد من ! چون تويي دادگر

كند ياد، سوگند يزدان چنان

به دوزخ كنم بندشان جاودان

چه بد طالع، آن ظالم زشتخوي

كه خصمان شوندش، شفيعان اوي

اَلا اي خردمند پاكيزه راي

به نفرين ايشان، زبان برگشاي

وز آن، تو ز يزدان جان آفرين

بيابي جزايش،بهشت برين

جز اين، پند منيوش اگر مؤ مني

بدين راه رو، گرنه تر دامني

ديوان ابن يمين؛به اهتمام حسين علي باستاني راد, چاپ 1344 صفحه 590-589

 

سلمان ساوجي

از بزرگ ترين شعراي سده هشتم هجري اسـت كه معاصر و همعر خواجو و حافظ است. وي در رديف بزرگترين قصيده سرايان درجه اوي زبان فارسي است اورا شيعه اثني عشري گفته اند. او در مرثيت شهداي كربلا نيز قـصـيده شيوايي دارد. ابيات برگزيده اي از اين قصيده سي و پنج بيتي را با هم مرور مي كنيم سال وفات او را 778 ذکر کرده اند :

خاك، خونْ آغشته لبْ تشنگان كربلاست

آخر اي چشم بلابين ! جوي خونبارت، كجاست ؟

جز به چشم و چهره، مسپَر خاك اين ره كآن همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفي ست

اي دل بي صبر من ! آرام گير اينجا، دمي

كاندرين جا منزل آرامِ جان مرتضي ست

اي كه زوّار ملايك را، جنابت مقصدست

وي كه مجموع خلايق را، ضميرت پيشوا است

در حقِ باب شما آمد: عَلي بابُها

هر كجا فصلي درين باب ست، در باب شماست

هر كس از باطل، به جايي التجايي مي كند

ز آن ميان، ما را جناب آل حيدر مُلتَجي ست

كوري چشم مخالف، من حسيني مذهبم

راه حق اين است و، نتوانم نهفتن راه راست

اي چو دريا خشكْ لب ! لب تشنگان رحمتيم

آب رويي دِه به ما كآب همه عالم، تو راست

جوهر آب فرات از خون پاكان گشت لعل

اين زمان، آن آب خونين همچنان در چشم ماست

يا امامَ المتَّقين ! ما مفلسان طاعتيم

يك قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است

يا امامَ المسلمين ! از ما عنايت وامگير

خود تو مي داني كه سلمان بنده آل عباست

نسبت من با شما اكنون، درين ابيات نيست

مصطفي فرمود: سلمان هم ز اهل بيت ماست

ديوان سلمان ساوجي؛به اهتمام منصور مشفق,چاپ 1336 صفحه 423-426

 

خواجه شمس الدين محمد حافظ

که حضرتش بي نياز از معرفي ماست ؛ وفات او را 791 گفته اند ؛ برخي معتقدند که او در غزلي که با مطلع "زان يار دلنوازم شکريست با شکايت" در نهايت مهارت و زيبايي غزلي عاشورايي گفته است ؛ آنجا که سروده سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت مرادش سر مبارک امام است و گوشه چشمي به حادثه کربلا داشته است

 

بابافغاني شيرازي

چهره ممتاز شعر دوره تيموري است كه سبك او سال ها توسّط غزلسرايان سده دهم، تقليد مي شده است حتّي برخي از محقّقان طرزسرايش مبدعان سـبـك و مکتب وقوع را در ابتداي امر، متاثّر از شيوه سرايش وي در اشعارش دانسته اند. زمان فوت وي به روشني معلوم نيست. وي در سرايش مراثي نيز يد طولايي داشته :                                                                                                                                       

هر گل كه بر دميد ز هامون كربلا

دارد نشان تازه مدفون كربلا

پروانه نجات شهيدان محشرست

مهر طلا ببين شده گلگون كربلا

در جستجوي گوهر يكدانه نجف

كردم روان دو رود به جيحون كربلا

نيل ست هر عشور به بيت الحزن روان

از ديده هاي مردم محزون كربلا

در هر قبيله، از قِبَل خوان اهل بيت

ماتم رسيده اي شده مجنون كربلا

بس فتنه ها كه بر سرِ مروانيان رسيد

وقت طلوع اختر گردون كربلا

بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاك

مرغانِ زخم خورده مفتون كربلا

گرگان پير، دامن پيراهن حسين

ناحق زدند در عرق خون كربلا

خونابه روان جگر پاره حسين

در هر ديار سر زده بيرون كربلا

محتشم کاشاني

سال وفات وي را 996 مي دانند را بايد قافله سالار كاروان شعر عـاشـورا دانـسـت، زيرا مرثيه دوازده بندي باز اين چه شورش است وي با تاثير شگرفي كه بر شاعران چهار سـده اخـيـر داشـتـه، مـوجـبـات غـنـاي كـمـّي و كـيـفـي شـعر عاشورا را فراهم ساخته و به دليل اقبال بي سابقه از اين اثر فاخر و ماندگار، نام محتشم و تركيب بـنـد عـاشـورايـي او بـا فـرهنگ عاشورا گره خورده است. بهترين توصيف تنها ميتواند بازخواني ترکيب بند معروف او باشد که ما به جهت طولاني بودن اين ترکيب بند تنها به ذکر ابيات اول هر بند بسنده مي کنيم.

1-

باز اين چه شورش ست كه در خلق عالم ست ؟

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست ؟  

2-

كشتي شكست خورده طوفانِ كربلا

در خاك و خون تپيده ميدانِ كربلا

3-

كاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدي

وين خرگه بلندْ ستون، بي ستون شدي

4-

بر خوان غم، چو عالميان را صلا زدند

اوّل صلا به سلسله انبيا، زدند

5-

چون خون ز حلق تشنه او، بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذِروه عرش برين رسيد

6-

ترسم جزاي قاتل او، چون رقم زنند

يكباره، بر جريده رحمت قلم زنند

7-

روزي كه شد به نيزه، سرِ آن بزرگوار

خورشيد، سر برهنه برآمد ز كوهسار

8-

بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد

9-

اين كشته فتاده به هامون، حسين توست

وين صيدِ دست و پا زده در خون، حسين توست

10-

كاي مونس شكسته دلان، حال ما ببين

ما را غريب و بيكس و بي آشنا ببين

11-

خاموش محتشم! كه دل سنگ، آب شد

بنياد صبر و خانه طاقت، خراب شد

12-

اي چرخ ! غافلي كه چه بيداد كرده اي ؟

وَز كين، چها درين ستم آباد كرده اي

پـس از مـحـتـشـم شـعـراي بـسـياري به تقليد يا به استقبال از شاهکار عاشورايي وي به سرايش شعر عاشورايي روي آوردند و در قالب هاي مثنوي، قـصـيـده، قطعه ؛ غزل، رباعي و دوبيتي، به بازآفريني مراثي واقعه کربلا در شعر خويش پرداختند. از اين زمان به بعد يعني تقريبا از پس از محتشم , سبک هندي در شعر فارسي پا ميگيرد سبکي که مهمترين وجه تمايز آن از ساير سبکهاي شعري فارسي تصويري بودن آن است. به خاطر اينکه اين مقال به درازا کشيده شده ما از ميان تمام شاعران سبک هندي تنها به صائب و بيدل مي پردازيم و پس از اريه نمونه آثار ايشان بحث را به اتمام ميرسانيم.

 

 

صائب تبريزي

يکي از دو چهره  شاخص سبک هندي ست , او بيشتر به تک بيتهايش در اذهان شعري مردم زنده است اما غزليات بسيار حائز توجه اي دارد. سال وفات وي را 1081 ثبت کرده اند. او در يکي از قصايدش درباره امام حسين و حادثه عاشورا سروده است :

چون آسمان كند كمر كينه، استوار

كشتي نوح، بشكند از موجه بِحار

لعل حسين را كند از مهر، خشكْ لب

تيغ يزيد را كند از كينه، آبدا

خون شفق، ز پنجه خورشيد مي چكد

از بس گلوي تشنه لبان را دهد فشار

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول

طفلي كه بود گيسوي پيغمبرش، مهار

لعل لبي كه، بوسه گه جبرييل بود

بي آب شد ز سنگدلي هاي روزگار

عيسي در آسمان چهارم، گرفت گوش

پيچيد بس كه نوحه درين نيلگون حصار

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت

چون نيزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

در ماتم تو، چرخ به سر كاه ريخته ست

اين نيست كهكشان كه ز گردون شد آشكار

! چون خاك كربلا نشود سجده گاه عرش ؟

خون حسين ريخت بر آن خاك مشكبار

صائب ! از ين نواي جگر سوز لب ببند

كز استماع آن، جگر سنگ شد فِكار

 

ميرزا عبدالقادر بيدل دهلوي

او به همراه صائب تبريزي دو چهره درخشان سبک هندي را به خود اختصاص داده اند برخي اور ا در خيال پردازي ها و تصوير سازي هايش , آفرينش مضمون و خلق ترکيبات بديع , چيره دست تر از صائب نيز مي دانند. او اهل سنت بوده اما در برخي از اشعارش درباره حضرات معصومين گوي سبقت را از بسياري از شاعران شيعي نيز ربوده است. بعنوان شاهد مثال به اين غزل بيدل که درباره امام حسين با مهارت تمام سروده است بنگريد :                                                                                                      

سايه دستي اگر ضامن احوال ماست

خاك ره بيكسي ست كز سرِ ما بر نخاست

دل به هوي بسته ايم، از هوس ما مپرس

با همه بيگانه است آن كه به ما آشناست

داغ معاش خوديم، غفلتِ فاش خوديم

غيرْ تراش خوديم، آينه از ما جداست

آن سوي اين انجمن نيست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشيده اي، عالم ديگر كجاست ؟

دعوي طاقت مكن تا نكشي ننگ عجز

آبله پاي شمع، در خور ناز عصاست

گر نيي از اهل صدق، دامن پاكان مگير

آينه و روي زشت، كافر و روز جزاست

صبح قيامت دميد، پرده امكان دريد

آينه ما هنوز شبنم باغ حياست

در پي حرص و هوس سوخت جهاني نفس

ليك نپرسيد كس : خانه عبرت كجاست ؟

بس كه تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله پا، كنون كاسه دست گداست

هستي كلفَتْ قفس، نيست صفا بخش كس

در سرِ راه نفس، آينه بختْ آزماست

قافله حيرت ست موج گهر تا محيط

اي املْ آوارگان ! صورت رفتن كجاست ؟

معبد حسن قبول، آينه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بي نفسي ها دعاست

كيست درين انجمن محرم عشق غيور؟

ما همه بيغيرتيم، آينه در كربلاست

بيدل ! اگر محرمي رنگ تك و دو مبر

در عرق سعي حرص خفَّت آب بقاست

كـليـّات بـيـدل دهـلوي، بـه اهـتـمـام حـسـيـن آهـي، بـه تـصحيح خال محمّد خسته، خليل اللّه خليلي، ص 289.

 

در پايان باتوجه به آنچه گذشت ديدييم که سرايش واقعه کربلا و فاجعه ظهر روز دهم تنها مختص به شاعران شيعي نبوده و نيست و شاهد بوديم که شاعران آزاده اي حتا از اهل سنت نيز از حسين بن علي سرودند و حتا غير مسلمانان - که موضوع اين مقاله نبودند - نيز مراثي تاثير گذاري در منقبت حضرت سيد الشهدا و مظلوميت ايشان و حادثه ظهر عاشورا دارند.

چنين نمونه گزيني را مي توانيم در ميان شاعران عرب زبان و شاعران غير مسلمان نيز انجام دهيم تا به عمق تاثيرگذاري و زيبايي معاني مراثي ايشان نيز دست بيابيم، انشاء‌الله در وقتي ديگر و مجالي فراختر.

 

* پي‌نوشت‌:

1- فرهنگ فارسي معين - ذيل واژه‌
2- تاريخ ادبيات در ايران - 3/623
3- ديوان خواجوي كرماني - صفحه 581
4- تاريخ ادبيات در ايران /3/363
5- تاريخ ادبيات در ايران / جلد 5/ صفحه 729

* منابع و مآخذ:

1- اشعار كسايي و تحقيق در زندگي و آثار او - انتشارات دانشگاه تهران 64
2- انواع ادبي - سيروس - شميسا - انتشارات فردوس - چاپ دوم 73
3- تاريخ ادبيات در ايران - ذبيح‌الله صفا - انتشارات فردوسي - چاپ جديد. 75
4- ديوان سروش اصفهاني - تهران - امير كبير 1340
5- ديوان سيف فرغاني - چاپخانه‌ي دانشگاه 1341
6- ديوان خواجوي كرماني - به كوشش سعيد قانعي - چاپ اول - 74 - چاپ اول‌
7- ديوان صباحي بيدگلي - به كوشش احمد كرمي - انتشارات "ما" چاپ اول 65
8- ديوان عاشق اصفهاني - تهران - جاويدان - 1362
9- ديوان وصاف بيدگلي - تدوين نصرت‌الله اربابي - چاپ اول - 75
10- ديوان وصال شيرازي - به تصحيح و تنظيم محمد طاووس - شيراز - نشر نويد شيراز - 1387
11- ديوان وقار شيرازي - دانشگاه آزاد اسلامي - واحد كرمان - 1383
12- فرهنگ فارسي معين - محمد معين - چاپخانه سپهر - تهران 81
13- كليات محتشم كاشاني و رسائل - تهران - سازمان تبليغات اسلامي - حوزه‌ي هنري – 82